۳۱ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۳:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۵۳۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۰ - ۲۵-۰۵-۱۴۰۱
کد ۸۵۳۶۲۸
انتشار: ۱۰:۴۰ - ۲۵-۰۵-۱۴۰۱

گزارش یک قتل/ وقتی قانون بلاموضوع می‌شود

گزارش یک قتل/ وقتی قانون بلاموضوع می‌شود
این تلنگر می تواند به یاد آورد قبیله سالاری چگونه می تواند راه به عصبیت و تمامیت خواهی های بلاموضوع و در ستیز با حرمت انسان و شان مدنیت و دینداری ببرد و از آدم ها، جماعاتی کور و کر بسازد که تنها تیغ و فریاد می کشند.

عصر ایران؛ (یادداشت وارده) احسان اقبال سعید*- از میان اخبار پراکنده و سیل‌وار بر ذهن و زمانه ی این روزهایم یکی بیشتر چون درفش در جان و اندیشه ام خدشه انداخت و محمل تامل، تردید و البته تاسفی درازدامن گشت:" حکم محیط بان از سوی پدر شکارچی غیر مجاز اجرا شد".

آنگونه که در ابتدای امر برمی آید پدر جانباخته، متهم به جان ستاندن را پس از جلسه محکمه با کمک یکی از خویشانش و با سلاح گرم از پای درمی آورد.

این یادداشت برای صفحه حوادث و نیز گشودن گره و حقیقت از این پرونده و اعاده یا اطاله ی خون های هدر شده نیست اما می‌خواهد از آستانی نو به این خبر بنگرد:

اول: در بهارستان وحدت سبزه وگل بیگانه نیست/ دست بر هر تار این قانون زدم بیگانه نیست:
آری اینجا سخن از قانون است. همانی که ملت ایران سالیانی پیش از مشروطه برای آن نالید و نگاشت.

ملکم خان نومسلمان نام جریده اش را در لندن قانون نهاد و میرزا یوسف مستشارالدوله رساله ی یک کلمه ای کتابت نمود و آن یک واژه ی گلبو را نام قانون بود.

ملت قانون می خواست تا اسیر خواست و هوس این و آن نباشد. تا نایب حسین کاشی و چهل دزد بغدادی درد بر دردهایش نیافزایند.

قانون می توانست عسگر گاریچی جاده ی قم را دربند کند و دلهای شکسته از سالهای قهوه زهراگین قجری را بند بزند که "روزگاری نو در پیش است".

مشروطه شد و ملت دارالشورا خواست تا تصمیم و اهتمام یک جبار جان، جانداران خدا را نستاند، تا اکسیژن هوا یگانه خاص آن یک تن و کسانش نباشد، می خواست بیخ و میخ ایلغار و رعیت بودن را از جا برآورد و بخواند "دیگه سهم هر انسانه تن هر دونه‌ی گندم".

زمانی تا پیش تر باز میانداری و حرمت ریش سپید و تار سبیل، فتنه می خوابانید و ضمادی بر زخم ها بود با همان شیوه های سنتی اش و متناسب با همان حال و هوا.
اما امان از سیب سرخ حوای آدمیان!، جهان نو،افزایش باشندگان و نیز پیچیدگی های حادث در جهان جدید آدم را به تکاپوی تبیین قانون انداخت تا زور مشروع و در حد لازم و متناسب تنها در دست نماینده‌ی قانون و حکومت باشد. تا هر کسی دشنه نکشد و گلو ندرد، تا در خشم این و آن هر کسی از ظن خود زن نکشد و آبرو نریزد.

نهاد های مستقل قضایی با همه فراز و فرودشان به میان آمدند و با نمادهای زیست مدرن شهری پا گرفتند. با همه اعمال نفوذها و مساعی برای تهی نمودن این نهادها از معنا (از طویله خواندن مجلس توسط رضاشاه تا غرش توپ های لیاخوف بر سردر بهارستان، تا قتل و اخافه در عدلیه و میان وکلا) باز قانون راه خودش را پیدا کرد و توانست با همه فراز و نشیب ها نسقی بگیرد و نسخی قانون کند.

اینک نکته هول برانگیز آن است که کسی خود خونبار ناهنجار را در دست گیرد و جان ستاند و حکم خود خوانده را اجرا کند. این جامعه از این مرحله دهه ها عبور کرده است و دیگر تاب جستن امنیت و اجرای آن با دشنه عیاران و خودگزمه پنداران را ندارد!

نمی شود به برق تیغ حسن رزاز و لوطیان سبیل تابیده پناه برد تا داد کهتر از مهتر مردمان بستاند... اینجا غرب وحشی و عصر کابوی های تنها برای ششلول بندی و اجرای عدالت نیست. برای رسیدن به این مرحله هزینه ها شده و نباید گذاشت جوی متعفن خودْ قانون و قاضی و کلانتر پنداری به رودی خروشان و ویرانگر تبدیل شود.


دوم: آهای قبیله! قبله‌تون کجا بود؟:
در این جنایت یکی از بستگان، ضارب را همراهی می کند و اسباب جراحت سرباز همراه مقتول و تیراندازی را فراهم می کند. این شخص احتمالا از نیت ضارب آگاه است و سنگینی جرم خود را خوب می داند. پس عقوبت را نیز به جان خریده است.

دور از ذهن است که انگیزه های مالی بتواند کسی را به چنین همراهی بکشاند. احتمال نزدیک به ذهن پیوندهای طایفه ای-قبیله ایست که شخص را به این وادی وارد نموده است.

رسوبات فرهنگ قبیله ای در اذهان بخشی از مردمان تا هنوز پررنگ است. دسته، گروه، قبیله و طایفه از مصادق همبستگی تام‌اند. دارای تمام رذایل و بزرگی ها و عاری از تمام پلشتی و لک ها. پس فقدا ن و تیغ بر یکی به معنای تعدی بر همه و حیثیت است پس باید به میدان انتقام و تلافی فراتر از قانون آمد.

این تلنگر می تواند به یاد آورد قبیله سالاری چگونه می تواند راه به عصبیت و تمامیت خواهی های بلاموضوع و در ستیز با حرمت انسان و شان مدنیت و دینداری ببرد و از آدم ها، جماعاتی کور و کر بسازد که تنها تیغ و فریاد می کشند.


سوم:
خود خواهی و انحصار راه بدانجا می برد که شخص خویشتن و متعلقینش را حق تام و تمام بداند و هر فعل و رخداد خلاف آن را ضایع شمار آورد و شخص دست به اقدام بزند.

این پرونده در حال بررسی در دستگاه قضا بود اما شخص چون خود و هم دسته هایش را کمال حقیقیت و درستی می دید و احتمالا روند و رویه را خلاف این می پنداشت دست به ماشه برد.

بیاموزیم و به فرزندانمان بیاموزیم که حق و حقانیت تنها نزد ما نیست و دیگران هم حق زندگی و برخورداری از حیات دارند. اگر این نهادهْ نهادینه شود شاید در ساحت دیگر اجتماعی چون رانندگی، رعایت صف و... هم آسوده تر زندگی نماییم.


آخر اینکه: تا دیروز خانواده آقای برومند در نقش بستگان قاتل، خواهان بخشش از پدر مقتول بودند و از امروز نقش ها دقیقا برعکس شده است.

در قضاوت ها و روایت ها باید گام آهسته برداشت و کلام به ملایمت و میانداری گفت که هر اسب تیزروی را گودالی و مغاکی از پیش است؛
"چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عُرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند"

ارسال به دوستان
وبگردی