عصر ایران؛ - «دوباره فوتبال»، کتابی است که الساندرو دل پیرو نوشته است. کتابی متفاوت از یک بازیکن فوتبال؛ زیرا دل پیرو در این کتاب شرح زندگی فوتبالیاش را پیش روی خواننده نگذاشته است، بلکه نکاتی عمیق و تحسینبرانگیز دربارۀ استعداد، شور، دوستی، مقاومت، صداقت، زیبایی، روحیۀ تیمی، فداکاری، سبک و چالش مطرح کرده است.
ده نکتۀ فوق، ده فصل کتاب خواندنی دل پیرو هستند و در واقع تأملات او دربارۀ زندگی را در بر میگیرند؛ تاملاتی که البته در بستر ورزش فوتبال شکل گرفتهاند. کتاب البته دو فصل شروع و پایان و یک مقدمه هم دارد. مترجم کتاب ماشاالله صفری است و نشر گلگشت آن را ترجمه کرده.
دل پیرو این کتاب را در سال 2013 نوشته است. یعنی در 39 سالگی. در سال 2013 دل پیرو تازه از یوونتوس به لیگ استرالیا رفته بود. او 19 فصل در لیگ فوتبال ایتالیا برای یوونتوس بازی کرد و با ثبت 705 بازی و 289 گل، رکورددار بیشترین تعداد بازی و بیشترین گل زده در تاریخ باشگاه یوونتوس است.
دل یپرو تا پایان فصل 2012 در یووه بازی کرد و پس از آن دو فصل هم در باشگاه سیدنی استرالیا توپ زد و در سال 2015 از فوتبال خداحافظی کرد.
او در این کتاب به فراز و فرود زندگی فوتبالیاش نپرداخته است، بلکه به خود زندگی پرداخته. البته پرداختی برآمده از تجارب و روابط انسانیاش در دنیای فوتبال.
دل پیرو در فصل «شروع» میگوید در مدرسۀ راهنمایی، موضوع امتحان انشاء این بود: وقتی بزرگ شدید میخواهید چه کاره شوید؟ و او میخواسته بنویسد فوتبالیست، ولی ترسیده معلم مسخرهاش کند؛ بنابراین شغل پدرش را نوشته" برقکار.
و دربارۀ کار پدرش مینویسد: «گاهی اوقات نیمههای شب تلفن زنگ میخورد و او لباس میگوشید تا به همکارانش که پای تیر برقی منتظرش بودند اضافه شود. پدرم را تصور میکردم که در میان تندباد از تیر برق بالا میرود. از توی تختم صدای خوردن باران به شیشۀ پنجره را در یکی از آن طوفانهای تابستانی که انگار دنیا را دگرگون میکند میشنیدم... قهرمان من! یک برقکار؛ بله! این یک شغل مهم است.»
او میگوید اگر فوتبالیست نمیشدم، یا مثل پدرم برقکار میشدم یا رانندۀ کامیون میشدم چون عاشق سفر هستم و با رانندگی کامیون، میتوانستم جاهای زیادی را در گوشه و کنار دنیا ببینم.
دل پیرو پس از گل تاریخیاش به آلمان در نیمهنهایی جام جهانی 2006
دل پیرو بچۀ روستا بوده. روستای بسیار کوچک سَکون با 500 نفر جمعیت، چسبیده به شهری کوچک به نام سن وندمیانو، با 6 هزار نفر جمعیت. در روستای سَکون فقط یک مدرسۀ راهنمایی بود و الساندروی جوان برای دبیرستان به سن وندمیانو رفت.
دل پیرو دربارۀ انگیزۀ نوشتن این کتاب میگوید: «یک رهبر یا فیلسوف نیستم، اما تجربیات زیادی در زندگی دارم که میخواهم آنها را با مردم به اشتراک بگذارم. ورزش درسهای بزرگی دارد، یک مدرسۀ شگفتانگیز و بیپایان دربارۀ ارزشهای اخلاقی است. هر کسی که چنین اعتقادی ندارد ورزشکار واقعی نیست.»
او خودش را "عاشق اخلاق و ارزشها" میداند و در بین ارزشهای مقبولش به وفاداری و فداکاری و انعطافپذیری اشاره میکند. انعطافپذیری ارزشی است که کار تیمی و حتی کار سیاسی را بسامان میکند. علاوه بر بازیکنان نامنعطف، سیاستمداران غیردموکرات دنیا نیز اگر انعطافپذیری داشتند، شرایط بهتری برای کشورهایشان ایجاد میکردند.
اسطورۀ یوونتوس "استعداد" را غیر قابل آموزش ولی بهرهبرداری بهتر افراد از استعدادهایشان را نیازمند آموزش میداند. او مارادونا را مثال میزند و مینویسد: «اگر مارادونا ذهنیت و تفکری به خوبی استعدادش داشت، شاید قهرمان سه جام جهانی میشد. و آیا لئو مسی میتواند بزرگتر از دیهگو شود؟ شاید.»
او همچنین دربارۀ سؤال بزرگ تاریخ فوتبال مینویسد: «در فوتبال همیشه میپرسند پله یا مارادونا؟ این سؤال هیچ پاسخ درستی ندارد، چون دربارۀ ورزشکارانی حرف میزنیم که سراسر استعدادند.»
نکات ظریفی که دل پیرو در کتابش مطرح میکند، واقعا دلنشین و خواندنیاند و این از یک بازیکن فوتبال بعید است. یا لااقل با انتظار ما از یک بازیکن فوتبال جور درنمیآید. مثلا در اهمیت آموزش مینویسد: «یک معلم میتواند رستگارتان کند. به همین دلیل برای کسانی که بیشتر از من میدانند احترام زیادی قائلم.»
دل پیرو با اینکه هیچ وقت در لیگ برتر انگلیس بازی نکرد، ولی نکتۀ جالبی دربارۀ تماشاگران انگلیسی میگوید: «حتی زمانی که تیمشان شکست میخورد هم تشویق میکنند و تا زمانی که بازیکن تمام زحمتش را درون زمین میکشد تماشاگران احساساتی میشوند. جایی که مردم از تکل یک مدافع به اندازۀ گلی با ضربۀ والی هیجانزده میشوند.»
الکس دل پیرو، ورزشکار غمگین را ورزشکاری از پیش باخته میداند و در فصل مربوط به "دوستی"، نکات نابی دربارۀ این پدیدۀ انسانی مرقوم کرده است. او میگوید یکی از دوستان صمیمیاش طرفدار اینترمیلان است و دیگری اصلا علاقهای به فوتبال ندارد.
همچنین مینویسد: «زندگی به من یاد داده است که همیشه گنجهای دور از انتظاری در آستین دارد» و این گنجهای نامنتظَر، دوستان آدمیاند. و دیگر اینکه: «دوستی فقط رابطه با بهترین دوست نیست... دوستی میتواند دستی دور از انتظار برای کمک باشد یا سخاوتی بیچشمداشت... دوستیِ واقعی به تعداد نیست. شناختن صدها نفر به این معنا نیست که دوستان زیادی دارید... در دوستی نباید عجله کرد. باید صبور بود.»
دل پیرو به این نکتۀ جالب هم اشاره میکند که جوّ تیم یوونتوس رویایی تراپاتونی در دهۀ 1980، چندان دوستانه نبوده. او این را از قدیمیهای باشگاه شنیده. آن یوونتوس با کاپیتانی میشل پلاتینی، برای اولین بار قهرمانی در جام باشگاههای اروپا را به فهرست افتخارات یووه اضافه کرد و سالهای درخشانی را رقم زد.
او نوشته است: «اگر دوستی و مشارکتی بین همتیمیها وجود داشته باشد، بهتر است. اما اگروهی از حرفهایها حتی بدون اینکه برای شام با هم بیرون بروند، میتوانند پیروز شوند. یوونتوس تراپاتونی آنچنان دوستانه نبوده و جوی رفاقتی نداشته است، اما خدای من، آنها فوقالعاده بودند.»
شاید علت آن جوّ نادوستانه، شخصیت سرد میشل پلاتینی بوده باشد. پلاتینی ستارۀ بلامنازع فوتبال جهان در نیمۀ اول دهۀ 1980 بود و در همان زمان یکی از بازیکنان ایتالیایی یووه گفته بود: پلاتینی فکر میکند یوونتوس از یک ستاره و ده گوسفند تشکیل شده!
نهایتا، دل پیرو دربارۀ دوستی میگوید: «چطور میتوان یک دوست واقعی جدید را شناخت؟ میتوانم به شما بگویم با نگاه کردن به چشمها میتوانید یک دوست واقعی را حس کنید. و البته رفتار و حرکات هم مهم هستند. دوستی فقط یک کلمه خوب نیست. یک رفتار و روش زندگی است.»
با همسر و فرزندانش در دیدار با پاپ
شادی بزرگ دل پیرو در زندگیاش، تولد فرزندانش بوده و اندوه بزرگش مرگ پدرش. ستارۀ تاریخ یووه دربارۀ مرگ پدرش نوشته است:
«نمیدانست که بیماریاش مانند یک حکم اعدام است. یا شاید هم میدانست، ولی هرگز حرفی دربارۀ آن نزد و اجازه نداد ما چیزی بفهمیم. فکر میکنم نمیخواست چیزی به سختیهایمان اضافه کند. دکترها پیشنهاد دادند برای اینکه از نظر روانی دچار مشکل نشود، حقیقت را از او پنهان کنیم. پس برای پدر توضیح دادیم که بیماریاش جدی است و نیاز به درمان گستردهای دارد. اما ایمان دارم از تمام اتفاقاتی که اطرافش میافتاد، خبر داشت. دلتنگش میشوم. بعد از یک عمر سخت کار کردن برای خانوادهاش، نتوانست از سالهای آخر زندگی لذت ببرد. بزرگترین اندوهم این است که هرگز نوههایش را ندید. عاشق بچهها بود. به حیوانات هم علاقۀ زیادی داشت. مرد خوبی بود و این چیزی است که مخلوقات ساده حس میکنند. وقتی کوچک بودم هنوز سگهای ولگرد در روستا سرگردان بودند... هیچ سگی هرگز دندانهایش را به پدرم نشان نداد... همیشه حرف درست را میزد. شاید به همین دلیل کمحرف بود... عدم توانایی در درمان پدرم با وجود ثروت و روابطی که داشتم، به من یاد داد که زندگی چقدر شکننده و متزلزل است.»
الساندروی جوان در کنار پدر و مادرش
و چطور ممکن است کسی پدرش را از دست داده باشد و با خواندن این جملات دل پیرو اشک نریزد؟ کتاب «دوباره فوتبال»، دربارۀ فوتبال نیست؛ دربارۀ زندگی است. کاویدن کنجهای زندگی، با نگاه زیبای دل پیرو به مسائل انسانی. این کتاب حقیقتا ارزش خواندن دارد.