اين پسر نيز به من ابراز علاقه کرد و بعد از آن من هر روز کيوان و نادر را ملاقات مي کردم. مدتي از اين ماجرا گذشت تا اينکه نادر و کيوان پيشنهاد دادند براي گفت وگو و تفريح به يک کافي شاپ برويم. من قبول کردم و سوار ماشين آنها شدم.
کد خبر: ۴۷۱۵۲
تاریخ: ۲۰ تير ۱۳۸۷ - ۰۰:۰۹