زمستانی سرد بود و کلاغ غذایی نداشت تا جوجههایش را سیر کند؛ گوشت بدنش را میکند و میداد به جوجهها تا بخورند.زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما جوجهها نجات پیدا کردند و گفتند:«آخی خوب شد راحت شدیم از غذای تکراری!»