سعید نفیسی را که میشناسید؛ دانشپژوه، ادیب، تاریخنگار، نویسنده، مترجم و شاعر معروف متولد 18 خرداد 1274 در تهران و درگذشته آبان سال 1345. اینجا به یک خاطره جالب از کتاب «سعید نفیسی به هشت روایت» اثر پیمان طالبی میپردازیم. از برخورد پریمرز فرزاد همسر نفیسی با کتابفروش دورهگرد:
نفیسی و همسرش و نوشین و بابک فرزندانشان
به گزارش هفت صبح، نفیسی یک کتابفروش خاصه داشت که آن مرد دورهگرد هفتهای سه مرتبه به خانه استاد مراجعه میکرد و کتابهایی را که نفیسی سفارش داده بود تهیه کرده و برای استاد میآورد. آن کتابفروش در آمدوشدهایش به خانه نفیسی، چندین مرتبه با مستخدم منزل مواجه شده بود که با شدت و حدت پیامی را از طرف پریمرز فرزاد، خانمِ خانه و همسر سعید نفیسی، به او ابلاغ میکرد:«دست از سر این خانه بردار! خدا روزیات را جای دیگر حواله کند!»
نفیسی و همسرش پریمرز فرزاد
کتابفروش بیچاره در مواجهه با این عتابها پاسخی نداشت جز اینکه بگوید تمام این رفتوآمدها به خاطر تاکید خود استاد و درخواست او برای داشتن فلان و بهمان کتاب است. این مجادله دورادور - به واسطه خدمتکار خانه - میان پریمرز خانم و کتابفروش موردنظر تا مدتی ادامه داشت و شرایط به گونهای شده بود که کتابفروش روزها به خانه نفیسی میآمد و سراغ استاد را میگرفت. اگر خود نفیسی بود که بیمرافعه کار فروش کتاب انجام میشد و در غیر این صورت مرد روی سکوی جلوی خانه - گاه به مدت چندین ساعت - مینشست تا استاد از راه برسد و کتابها را تحویل بگیرد.
از راست به چپ سعید نفیسی، محمد اسحق، علامه دهخدا، ملکالشعرای بهار
اگر همه ماجرا به همین یک تشر - ولو با فریاد بلند یک خانم در کوچه - به پایان میرسید، جای شکر داشت اما پریمرز خانم به این بسنده نکرده و حین آن فریاد، لگدی نیز حواله کتابهای روی هم چیده و با تسمه بسته شده کتابفروش بختبرگشته کرد که این ضربه و احیانا شل بودن تسمه سبب شد که کتابها از تسمه خارج و تعدادی از آنها به جوی آب روان وسط کوچه - که در کوچههای قدیمی مرسوم بوده - پرتاب شوند!
سعید نفیسی در آخرین سال زندگیاش در یالتا به همراه همسر و پزشک معالج
از آنجا که نفیسی غالبا به دنبال کتابهای کمیاب و نسخ خطی گرانبها بود، خود پریمرز خانم حدس میزند که تعدادی از کتب در جوی افتاده، نسخه خطی و بسیار باارزش بوده باشند. کتابفروش بیچاره در امتداد جوی آب به دنبال کتابهای در آب افتاده میدوید و همزمان فریاد میزد:«آخر خانم من تقصیر ندارم، استاد خودشان سفارش دادهاند!»