صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۰۹۹۰۳۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۲:۵۳ - ۰۸ مهر ۱۴۰۴ - 30 September 2025

قصه‌های نان و نمک(35)/ توپ طلای «دمبله» در خشکشویی تهران!

بخار خشکشویی توی هوا شناور است. زن و مردی که نزدیک به 60 سال دارند آنجا با هم کار می‌کنند. مرد فوتبالی است. همیشه یک چشمش به ....

عصر ایران ؛ احسان محمدی - بخار خشکشویی توی هوا شناور است. زن و مردی که نزدیک به 60 سال دارند آنجا با هم کار می‌کنند. مرد فوتبالی است. همیشه یک چشمش به دستگاه بزرگ اتو است و یک چشمش به تلویزیون روی دیوار. از آن‌ها که تا می‌روم مغازه‌اش شروع می‌کند به بحث در مورد آخرین وضعیت لیگ برتر فوتبال ایران و حتی انگلیس و اسپانیا. بعد به شوخی می‌گوید:

 
-  یه بار رفتی تلویزیون بگو کت و شلوارت رو آوردی پیش ما برات اتو زدیم! 
 
می‌خندد. زن هم معمولاً لبخند آرامی می‌زند. انگار به احترام شوخی همسرش. زیر چشم‌های سبز و پشت دست‌هایش، چین افتاده. رسید لباس‌ها را هم او می‌نویسد و موقع کشیدن کارت می‌گوید:
-  خدا به مالتون برکت بده.
 
مرد بعد از تحلیل کوتاهی از دریافت توپ طلای فوتبال جهان توسط «عثمان دمبله» گفت:
 
- آقا! قبلاً این توپ طلا هم اعتباری داشت، الان همه چیز زیاد شده، اینقد جایزه میدن که دیگه انگار ارزشش رو از دست داده، تو کار ما هم اینطوریه. این رگال رو نگاه کنید (دستش را طرف ردیفی از پیراهن‌ها دراز می‌کند که روی رگال آهنی گوشه دنج مغازه توی کاور پلاستیکی مرتب ردیف شده‌اند)، اینا مال مشتریاییه که نیومدن بگیرنشون. بعضی‌ها رو چند ساله نگه داشتیم، قبلاً آدما دو-سه‌تا پیراهن داشتن، کسی یادش نمی‌نرفت، ولی الان بعضیا اینقد لباس دارن که یادشون میره اصلاً دادن خشکشویی! ارج و قرب همه چیز رفته ،هم توپ طلا هم لباس!
 
مرد حرف می‌زند و من فکر می‌کنم واقعاً صاحبان همه این پیراهن‌ها و شلوارها یادشان رفته که اینجا لباس دارند؟ نکند مهاجرت کرده‌اند؟ نکند از دنیا رفته‌اند؟ نکند ...
 
 ما با همه ادعاهایمان در مورد پیشرفت علم و تکنولوژی، ارتباطات و شبکه‌های اجتماعی، حتی در مورد سرنوشت آدم‌هایی که نیامده‌اند لباس‌هایشان را از خشکشویی بگیرند هم هیچ چیز نمی‌دانیم!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۰۶:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۹
سلام و احترام.
خداوکیلی قشنگ مینویسی جناب محمدی.
دمت گرم
تعداد کاراکترهای مجاز:1200