نیره خادمی
روزنامه اعتماد
زنی با چادر مشكی آرام وارد مغازه میشود. فروشنده بعد از یك احوالپرسی كوتاه، نایلونی از زیر میز بیرون میكشد و به دستش میدهد: «نگاه كن، هركدوم به كارت میخوره بردار.» زن چند لحظه داخل كیسه را میگردد، بعد چشمش به پالتویی پشت ویترین میافتد: «اینا به دردم نمیخوره… اگه میتونی اون پالتو رو یه كم ارزونتر بده كه ببرم.» چند دقیقه بعد، با كیسهای كه حالا كمی سنگینتر شده است از مغازه خارج میشود. برای فروشندگان این صحنه، غریبه نیست. آنقدر تكرار شده كه دیگر واكنششان چیزی میان عادت و بیحسی است؛ بعضی از مراجعهكنندگان را آنقدر میشناسند كه پیش از درخواست، كیسهای از اجناس بلااستفاده، برگشتی یا حتی دست دوم را به دستشان میدهند.
بعضی دیگر اما سرشان را تكان میدهند و میگویند نمیتوانند كمكی كنند، و مراجعهكننده بیحرف یا با فحش و نفرین فروشنده، از مغازه بیرون میرود. داخل این بازارچه سرپوشیده كه حوالی غرب تهران است، همهچیز شكل آرامی دارد. صبح است و بازار گرمایی ندارد. فروشندهها در حال چیدن اجناس، گردگیری و تمیزكاری هستند. یکی از فروشندهها وقتی صحبت از اوضاع این روزها و شرایط اقتصادی سالهای اخیر میشود، از زنانی میگوید كه قصد خرید دارند، یعنی مثلا لباسی را برای خود یا دخترشان میپسندند و نیاز دارند اما پولشان كم است یا اساسا لباس در میان حساب و كتابهایشان، جای چندانی برای عرضاندام ندارد. از روایتی میگوید كه چند روز پیش یكی از همسایهها برایش تعریف كرده و بعد من را نزد او میبرد تا آنچه چند روز پیش شنیده را بشنوم.
مغازه كیففروشی چند مغازه آن طرفتر است. داخل مغازه، مرد جوانی در حال جابهجایی كیفها از طبقه بالای قفسهها به پایین است. وارد كه میشویم روی خوش نشان میدهد و اینطور ماجرا را توصیف میكند.«دو، سه روز پیش یه خانم خیلی شیك اومد تو مغازه. با دخترش بود. چندتا كیف رو برداشت، جنسشون رو نگاه كرد. بعد از مكثهای طولانی، آخرش یكی رو انتخاب كرد و قیمت رو پرسید. گفتم؛ ۳۵۰ هزار تومن و در ادامه باز هم برای حرف زدن مردد بود. خانم رو میشناختم از محلیهاست، آبروداره و از مشتریهای همین بازارچه است. خلاصه یه دفعه گفت كه میشه این كیف رو به من قسطی بدی؟ دو سهماهه پولش رو پرداخت میكنم. راستش موندم چی بگم.
ظاهرش طوری بود كه اصلا فكرش رو نمیكردی همچین درخواستی بكنه. دلم خیلی به درد اومد و متاسفانه به قدری این صحنهها زیاد شدند كه آدم ناراحت میشه. خلاصه كیف رو قسطی بهش دادم. چیكار میكردم؟ بنده خدا ازم درخواست كرد؛ حتما نیاز داشت وگرنه هیچ كس با اون سر و وضع، اگه مجبور نباشه چنین درخواستی نمیكنه...خیلی حالم گرفته شد و غم تمام دلم رو گرفت. آدم واقعا خجالت میكشه. ایرانی باشی و ببینی یه هموطن كیف ۳۵۰ هزار تومنی رو میخواد قسطی بخره؟ نمیخوام بحث رو سیاسی كنم اما مردم تحت فشار هستند و این غصه بزرگیه خانم. بعد از این همه سال كاسبی، چنین موردی حالم رو به شدت بد كرد.»
او از افزایش قیمت خام كیفها میگوید كه در ماههای اخیر به واسطه خروج افغانستانیها برای بازار به وجود آمده است. كارگران این صنف كه اغلب افغانستانی بودهاند در ماههای پس از جنگ ۱۲روزه رد مرز شدهاند و كارگاهها تقریبا خالی از كارگر است. چرا؟ چون برخی تولیدكنندهها ترجیح میدهند؛ كارگری استخدام كنند كه با كمترین مزایا، حقوق كمتری به او بدهند و حق بیمه هم پرداخت نكنند تا هزینههایشان را پایین بیاورند. در این شرایط كارگر ایرانی با همان درآمد و مزایای محدود كارگران افغانستانی، حاضر به همكاری با این تولیدكنندهها نیست بنابراین كارگاهها خالی مانده یا تعطیل شده است. بنابراین عرضه كم شده و این موضوع در كنار سایر عوامل باعث افزایش قیمتها شده است.
كرایه مغازهها در اغلب مراكز خرید بالاست؛ مثلا در همین بازار سرپوشیده محلی كه زیرنظر شهرداری تهران است كرایهها به گفته این فروشنده به ۴۰ و حتی ۵۰ میلیون تومان هم میرسد در حالی كه فروشندهها و كاسبان میگویند، فروش نسبت به سالهای قبل بهشدت كم شده است: « فروش من نسبت به دو سال پیش یك سوم شده. بماند كه در طول روز خیلیها میان و كیف زدهدار میخوان كه ارزونتر بخرن یا مثل همون خانمی كه گفتم؛ میخوان شرایطی جنس ببرن. الان اگر دفترم رو باز كنم میبینید كه حداقل ۴-۵ نفر هستند كه كیف با چنین قیمتهایی رو از من قسطی خرید كردن و اینجا حساب دفتری دارن.»
خلاف نظر او، فروشندهای كه كمی آنطرفتر مغازه كفشفروشی دارد، میگوید كه بعضی از اینها كه میآیند و چنین درخواستهایی دارند، واقعا نیازمند نیستند: « البته من اگه تشخیص بدم كسی واقعا نیازمنده بهش كمك میكنم منتها فكر میكنم اینجا و توی این محل تعدادشون خیلی زیاد نباشه و توی محلهای شلوغتر مثلا آریاشهر این موضوع بیشتره. سبك، سنگین میكنم و تخفیف میدم. اینطور هم پیش اومده كه یك نفر كلی خواهش كرده و چند ساعت بعد دم در بازارچه دیدمش كه ماشین زیر پاش سه میلیارده. بهطور كلی اما شرایط مملكت نسبت به پارسال چطوره؟؟ این هم همونطوره، مردم ضعیفتر شدن... »
زن فروشنده دیگری كه در حال صحبت با تلفن همراه خود است، تلفن را قطع میكند و به سمت جایی كه ایستادم میآید.« چیزی میخواستید خانم؟» میگویم؛ از فقر بگو و آدمهایی كه توان خرید ندارند. میگوید: « چند روز پیش خانمی اومد و از من كمك خواست. یك شوینده گرفت تا ببرد بیرون و بفروشد. ظاهرا از هر كدام از مغازهدارها جنسی میگیرد، بعد میرود بساط میكند و میفروشد.»
كمی جلوتر یك مغازه لباس ورزشی است و دختر جوانی پشت میز نشسته. میگوید: «بعضیها پول میخوان بعضیها مثلا با بچه میان و انتظار دارن شما كفش یا لباس نو بهشون بدی اما ما هم نمیتونیم چون شرایط برای ما هم خوب نیست. كلا اگه جنس زدهدار داشته باشم یا مثلا لباسی تك سایز باشه یا روی دستم مونده باشه رو میذارم كنار و اینطور مواقع میدم بهشون تا اگه دوست دارن بر دارن. ارزونترین جنسی كه دارم جورابه، ۳۰ هزار تومن و گرونترین اون هم لباسه كه یه میلیون و پنجاه و هشت هزار تومن قیمت خورده. بعضیها با همین قیمتها هم خرید نمیكنن.»
در میان آدمهایی كه به اینجا رفت و آمد دارند، همین چند وقت پیش زنی به مغازهای كه زیور خانم در آن فروشنده است رفته و از او خواسته تا لباسی كه قبلا پوشیده را بخرد: « لباس خودش رو رفو كرده بود و درواقع مدل آن را عوض كرده بود. اون رو به من نشون داد و گفت كه میشه این رو از من بخری؟ به پولش احتیاج دارم.. من نمیتونستم بخرم چون خودم اینجا فروشنده هستم بعد هم، اون لباس دستدوم رو كسی از من نمیخره.»
راهروها را رد میكنم به یك مغازه رفوگری كیف میرسم. زن پشت یك چرخ خیاطی بزرگ كه مخصوص كیف دوزی است نشسته و بند كیف را زیر چرخ برده و با دست دیگرش آن را از زیر سوزن میكشد. سایهام را میبیند، سرش را بلند میكند و در پاسخ به سئوالهایم كمی مكث كرده و سپس میگوید: « به قدری این چیزها رو اطرافمون دیدیم كه دیگه عادی شده. انگار فقر آدمها دیگه عحیب نیست. دلمون هم میسوزه اما نمیتونیم كاری كنیم.»
هم كیف میفروشد و هم تعمیر میكند اما بهطور كلی هزینههای مغازهاش با تعمیر كیف میچرخد چون خیلیها دیگر قدرت خرید كیف ندارند و همان كیفهای كهنه قبلی را رفو میكنند. لحظهای سكوت میكند، بعد انگار چیزی به یادش میآید. خاطرهای كه میخواهد تعریف كند، هنوز هم برایش سنگین است و موقع گفتن آن صدایش را به سختی میشنوم.« چیزی كه واقعا من رو تكون داد این بود كه یه بار خانومی اومد مغازه، خیلی مرتب و آراسته بود. یه جعبه شیرینی خونگی هم با خودش آورده بود. گفت: این شیرینی رو برای شما درست كردم.
من هم تشكر كردم و ازش گرفتم. همراهش یه كیف خیلی خراب آورده بود برای تعمیر. گفت: من یه دوقلو دارم، اوضاعمون خیلی بده. باید پول شیرخشك و پوشك بدم، اینقدر وضعیتمون بده كه نمیتونم برای خودم كیف بخرم… اینو برام درست كن.. كیف از چند جا پاره بود، گوشههاش داغون شده بود، دستهش هم باید كامل عوض میشد. قبول كردم و براش درستش كردم.
وقتی برگشت كه كیف رو تحویل بگیره، گفت: من همون شیرینی رو آوردم جای دستمزدتون، چون ندارم پول بدم. هر چی اصرار كردم كه پول شیرینی رو بگیر، تعمیر كیف هم مهمون من باش، قبول نكرد. گفت: نه، من كه صدقهبگیر نیستم. این موضوع خیلی روی من تاثیر گذاشت... تا چند روز حالم بد بود و به هر كسی كه میرسیدم ماجرا رو تعریف میكردم. آخه فكر كن یه زن چقدر باید تحت فشار باشه كه همچین حرفی بزنه. واقعا این زن چقدر باید از این كار و از این گفتوگو ناراحت شده باشه؟ خیلی ناراحت كننده بود.»
این جملهها را كه تعریف میكند، لایه نازكی از اشك چشمهایش را میپوشاند، اما خودش را جمعوجور میكند تا اشك از چشمهایش جاری نشود.«این صحنهها كم نیست. مردم با كیفهای خیلی داغون میان؛ حتی اونایی كه ظاهرشون خوبه و مرتبن. نزدیك مدرسهها كه میشه، تعمیر كیف بچهمدرسهایها بیشتره؛ زیپها پاره، دستهها كنده...میگن كیف گرونه این رو یه جوری درست كن. دستمزد تعمیرات كیف از بیست تومن شروع میشه تا سیصد تومن. گرونترین كیفم هم یه میلیون و نیمه، ولی بیشتر درآمدم از تعمیراته چون مردم نمیتونن كیف بخرن. یه روزایی سه، چهار تا كیف برای تعمیر دارم، یه روزهایی هم هیچی البته.»
یكی از مغازهداران هم كه سالهاست در این بازار سرپوشیده كار كرده، تعریف میكند: «یه خانمی هست كه از یه جای دور میاد و كمك میگیره، این كارو هم سیستماتیك انجام میده، همیشه میاد. یه پیرمرد دیگه هم هست كه بعدازظهرها میاد... اول فكر میكردم فقط دور میزنه، میگرده و پیاده روی میكنه، بعد فهمیدم كه مغازهدارهای دیگه بهش كمك میكنن. اگر با چشم خودم نمیدیدم باورم نمیشد، خیلی آدم محترم و با آبروییه... یه بار باهاش حرف زدم، گفت بازنشستهست ولی حقوق بازنشستگیش كفاف زندگیِشو نمیده بنابراین بچههاش هم كمكش میكنن. طوری رفتار میكنه كه اصلا فكر نمیكنید نیازمند باشه و با همه هم خوش و بش میكنه.»
جلوتر یك مغازه لوازم تحریرفروشی هست كه حالا بیشتر از همه خلوت است. فروشندهاش میگوید: « دم مدرسهها همیشه یه شلوغی هست، چند نفر میان دفتر میخوان و میگن كار با قیمت پایین به ما معرفی كن. در مقابل آدمهایی هم هستند كه میگویند كار گرانقیمت و با كیفیت به ما معرفی كن. یه خانمی هم هست كه میشناسیمش، همیشه میاد و موقع مدرسهها هم به بچههاش كمك كردیم. یه آقای دیگه هم چند تا بچه داره، میاد و صاحبكارم خیلی بهش كمك میكنه.»
دختر جوانی كه از حدود یك هفته پیش جلوی بازار، غرفه تغذیه دارد هم روایت دیگری دارد: « تازه اومدم اینجا، ولی توی همین هفته دو نفر اومدن و گفتن: «پول نداریم، ولی گرسنهایم، اگه چیزی داری بده ما بخوریم.» از ظاهرشون كاملا مشخص بود كه فقیرن؛ لباسهای پاره، صورتهای كثیف و دستهای سیاه. به هر حال، اگه چیزی آماده داشته باشم بهشون میدم، اما اون روز آخر شب بود و متأسفانه چیزی نداشتم كه بهشون بدم.»
همه هم البته نگاه یك جور و یك دست به ماجرا ندارند، مثلا یكی از مغازهدارها كه ظاهرا فرد سرشناس و معتمدی در این بازارچه است و به گفته همسایهها دست به خیر دارد، میگوید كه تعداد این آدمهایی كه به عنوان فقیر میآیند، زیاد نیست: « یه عده آدم خاصن كه ما میشناسیمشون. فقط پول میخوان. بعضیها میان میگن برای پسرم شلوار بده، یه شلوار میدی، میخواد برای همه خانوادهش ببره. بعضیها هم میان دو قلم جنس میگیرن، اگه سومی رو ندیم فحش میدن و نفرین میكنن. آدم وقتی میبینه، میفهمه بعضیها دروغ میگن ولی خانم هیچ كس از اینجا یعنی از مغازه من، دست خالی نمیره. راستشو بخوای، وقتی یه نفر داره گدایی میكنه در حالی كه ممكنه كه نیازمند نباشد ما باز هم بهش كمك میكنیم چون به نظر من اون واقعا فقیره و اگه پولی هم بهش داده بشه، حقشه.»
در این بازارچه سرپوشیده، هر مغازهدار روایت خودش را دارد؛ روایتهایی كه گاهی با هم تناقض دارند اما در یك نقطه به هم میرسند: فشاری كه از دیوارهای زندگی مردم بالا رفته و حالا از پشت ویترینها، از لابهلای پارچهها و كیفها، از چرخخیاطیها و سینیهای خوراكی خودش را نشان میدهد. اینجا كه نه محله پایینشهر است و نه مركز یك بازار پررفتوآمد همین تصویر نگرانكننده دیده میشود؛ و همین كافی است تا حدس بزنیم وضع در محلههای ضعیفتر و شلوغتر شهر چگونه است.
یكی از مغازهداران بازار سنتی ستارخان كه چند روز پیش بهطور اتفاقی با من هممسیر بود و جرقه نوشتن این گزارش را روشن كرد، میگفت؛ من بعضی از لباسهای دستدومی كه خودم نمیخواهم را به بعضی از این زنان كه برای دریافت كمك به مغازهام میآیند، نشان میدهم، با چنان ذوقی این لباسها را میبرند كه باورتان نمیشود.«گاهی بعضی لباسها خیلی كهنهان اما بعضیها باز هم اونا رو بر میدارن و كلی هم دعا میكنن اما بعضیها توقع دارن همیشه لباس نو به اونها بدی.
یكی دو نفر هم نیستند كه ... به یه نفر لباس نو میدی، به دو نفر، به سه نفر؛ اگه بخوام به همه لباس نو بدم كه باید یه نفر سر ماه بیاد دست خودم رو بگیره و حساب طلبكارها رو صاف كنه... قیمتها هم كه هر روز بالا میره و گاهی فكر میكنم اینجا، تبدیل شدم به كارگر عمدهفروشهای بازار، نه دل دارم قیمتها رو بالا ببرم و نه میتونم، چون مردم نمیتونن بخرن.
گاهی بعضی از زنها كه معلومه خونهدار هستن و درآمدی ندارن لباسی رو میخرن و همسرشون فرداش با دعوا میاد كه لباس رو پس بده یا اگه همراهشون باشه اصلا اجازه خرید بهشون نمیده. یك نفر هست، شوهرش مریضه و نمیتونه كار كنه. معلومه كه آبروداره و حلالخور، این زن سبزی قرمه درست میكنه و هر چند وقت یك بار میاد اینجا. من گاهی ازش میخرم و گاهی هم بهش لباس میدم. نوش جونش واقعا.»
قدرت خرید مردم در چند سال اخیر بهشدت افت كرده و بعد از جنگ دوازدهروزه هم آثارش پررنگتر شده است. در مقابل، قیمتها از خوراك و پوشاك تا سایر مایحتاج هر روز بالاتر میروند؛ بهویژه در رده مواد غذایی، لبنیات، گوشت و میوهها. همین هفته قیمت شیر كمچرب به ۴۲ هزار و ۵۰۰ تومان و شیر پرچرب به ۵۲ هزار تومان رسید. هر سطل ماست پرچرب یكی از برندها از ۱۷۸ هزار تومان در روزهای اخیر به ۱۹۵ هزار تومان رسید. دلیل آن هم تب برفكی اعلام شده.
گزارشهای میدانی نشان میدهد ران ممتاز گوسفندی در ۱۰ آذر ۱۴۰۴ با قیمت ۸۰۳ هزار تومان عرضه شده است چرا؟ ظاهرا قیمت نهادههای دامی و مشكل توزیع آن، این افزایش قیمت را رقم زده. طبق دادههای مركز آمار ایران، نرخ تورم خوراكیها و آشامیدنیها در آبانماه به ۶۶.۲ درصد رسیده است؛ عددی كه هر دلیلی؛ جنگ یا بیماری و كم آبی داشته باشد بهروشنی فشار سنگین بر معیشت خانوادهها را نشان میدهد.
انجمن تولیدكنندگان پوشاك چندی پیش اعلام كرد كه هزینههای تولید پوشاك از سال ۱۳۹۰ تاكنون با افزایش ۱۰۰۰ درصدی همراه بوده و مطابق جدیدترین آمار مركز آمار ایران تورم سالانه گروه پوشاك و كفش بیش از ۳۳ درصد گزارش شده است. تمام اینها در حالی است كه هنوز افزایش قیمت بنزین اجرایی نشده و تاثیر آن بر زندگی و قیمتها مشخص نیست. مردم شاید بتوانند خرید كیف و كفش و لباس را حذف كنند و به تعویق بیندازند، لباس و كیفهای كهنهشان را رفو كنند و از خرید پوشاك نو چشم بپوشند اما حذف مواد غذایی سالم، پروتئین و ویتامینها، برابر است با فرسایش تدریجی سلامتی؛ چیزی كه نه میتوان از آن صرفنظر كرد و نه میتوان ترمیمش را قسطی خرید.