روزنامه کیهان با مدیر مسئولی حسین شریعتمداری در سالهای گذشته و به بهانههای مختلف حملات زیادی به بهرام بیضایی کرد که با توهین و اتهام هایی همراه بود.
به گزارش عصر ایران؛ اینک با درگذشت این کارگردان و نویسنده فرهیخته و برجسته سینما و تئاتر ایران، برخی از عبارات و جملاتی را که روزنامه "وزین" کیهان در حق «بهرام بیضایی» به کار برد، مرور می کنیم. شاید قدری از فضایی را که این فرزند ایران در آن مجبور به ترک وطن شد، درک کنیم.
«بهرام بیضایی» از حامیان فرقه بهائیت است … بیضایی که اکنون در آمریکا به سر میبرد با «عباس میلانی» (ضد انقلاب فراری) همکاری میکند.
بهرام بیضاییکارگردان ایرانی عضو فرقه ضاله بهائیت جایزهی میراث فرهنگ را دریافت کرده.
پوستر فیلم "وقتی همه خوابیم"
بیضایی علیرغم تمامی تفکرات به اصطلاح «دگراندیشانه» و وابستگیهایش به رژیم پهلوی، متاسفانه در دولتهای مختلف سالهای پس از جنگ تحمیلی همواره هدف حمایت قرار داشته و اغلب فیلم هایش با پول بیتالمال که توسط مراکزی همچون «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» و یا «بنیاد سینمایی فارابی» تامین گردیده؛ جلوی دوربین رفت.
آخرین فیلم وی تحت عنوان «وقتی همه خوابیم»که به نابسامانیها درون سینمای ایران میپرداخت در سال 1387 با حمایت برخی نهادهای امنیتی در دولت نهم ساخته شد .
بهرام بیضایی، فیلمساز گریخته از وطن در تازهترین گفتوگویش که با برنامه آنلاین جشنواره برلین انجام داد، به دلایل فرار خود از ایران اشاره کرد. این گفتوگو به بهانه نمایش یکی از فیلمهای او در مجموعهای از فیلمهای فارسی زبان که از ۱۲ تا ۲۱ ژوئن بهصورت آنلاین نمایش داده شد، انجام گرفت.
بیضایی در این گفتوگو اظهار داشته که ۳۰ سال در ایران شغلی نداشته و بیکار بوده و علت مهاجرتش از ایران را پیدا شدن کاری در آمریکا عنوان کرده است!
این در حالی است که وی در طی ۳۰ سالی که اظهار داشته بیکار بوده (یعنی سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۸۹) بیش از ۴۰ کتاب (اعم از فیلمنامه و نمایشنامه و گفتوگو و مقاله) منتشر نموده، شش نمایشنامه به روی صحنه برده، ۸ فیلم کوتاه و بلند ساخته و به اکران عمومی درآورده (که اغلب جوایز مهمی را در جشنوارههای داخلی بهخصوص جشنواره فیلم فجر دریافت کردند)، هشت فیلم کارگردانان دیگر را تدوین کرده و چهار فیلمنامه برای سایر فیلمسازان نوشته است.
همچنین موسسه تولید و پخش فیلم به نام «لیسار» تاسیس نمود و در برخی از دانشکدهها و آموزشگاههای هنری به تدریس مشغول بود!
آیا این حجم از کار که حتی بخش کوچک آن هم از بسیاری فیلمسازان و نویسندگان و اساتید سینما و تئاتر دریغ شد، یعنی بیکاری؟!
پوستر فیلم چریکه تارا
این حجم عظیم کار در طول ۳۰ سال در حالی در اختیار بیضایی قرار گرفت که او از یک خانواده بهایی بوده و بنابر اسناد منتشره ساواک، در دوران طاغوت مورد توجه دفتر فرح دیبا قرار داشته و از همین روی در مراسم مختلف این دفتر شرکت میکرده، از جمله مراسم کیکخوری جشنواره فیلم تهران در آبان ۱۳۵۱ که در حضور فرح دیبا، کیک جشنواره را برید.
بر اساس همین اسناد ساواک، در سال ۱۳۵۶ تقاضای عضویت بیضایی در هیئت امنای مؤسسات آموزش عالی وابسته به وزارت فرهنگ و هنر مورد موافقت محمدرضا پهلوی قرار گرفت و با حکم وی، به این سمت منصوب شد.
در همین سال با حکم فرح پهلوی برای مدت سه سال به عضویت هیئتمدیره موزه آبگینهها و سفالینههای ایران و فرهنگسرای نوبهار درآمد. بیضایی در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ اولویت نخست را برای استفاده از بورس به اصطلاح هنری فرح دیبا دارا شد.
بر اساس اسناد انجمن ملی روابط فرهنگی وابسته به دفتر فرح پهلوی، برای اقامت در فرانسه و استفاده از این بورس، ماهانه ۲۰۰۰ فرانک از دفتر مخصوص فرح دریافت میکرد.
همچنین در سال ۱۳۵۷ در حالی که مردم ایران بهطور تمامعیار درگیر مبارزه با رژیم شاه بودند و ارتش شاهنشاهی به ریاست ارتشبد ازهاری به کشتار مردم مشغول بود و فجیعترین صحنههای قتلعام مردم را در هفده شهریور یا اول محرم و یا هشت بهمن ۱۳۵۷ بهوجود آورد، بر اساس اسناد منتشره دفتر فرح دیبا، بهرام بیضایی با نامه از فرح درخواست کرده تا امکانات ارتش برای ساخت فیلم «چریکه تارا» در اختیار وی گذارده شود و فرح نیز طی نامهای، ازهاری را مأمور به این کار میکند.
اما او در سالهای پس از انقلاب با سوءاستفاده از بیبصیرتی برخی مدیران فرهنگی و متولیان سینمایی، همان روال قبل از انقلاب خود در ضدیت با فرهنگ اسلامی و ترویج اندیشههای باستانگرایانه را ادامه داد و علیرغم همه همراهی مسئولان سینمایی در دوران مختلف با وی، بارها به خارج کشور رفت و در آنجا به فعالیتهای ضدایرانی مشغول شد.
گفتنی است آنچه باعث ترک دائمی وطن از جانب او شد نه فشار جمهوری اسلامی که تهدید و ارعاب همکارانش بود، نام فیلم آخر بیضایی «وقتی همه خوابیم» بود که در انتقاد تند به ساختار و عوامل سینمای ایران ساخته شد و در جشنواره فیلم فجر نامزد دریافت شش جایزه از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی گردید که سه جایزه از آنها را به خود اختصاص داد.
پس از نمایش فیلم یاد شده، شبهروشنفکران و برخی عوامل سینمایی آنچنان بیضایی را آماج حملات تبلیغاتی و رسانهای خود قرار داده و وی را در فضای سینمای ایران بایکوت کردند که بر اساس یکی از اولین مصاحبههایش پس از خروج از ایران در سال ۱۳۸۹ فضای کار چنان بر وی تنگ شد که ترجیح داد علیرغم حمایتهای دولتی، ایران را ترک کند.
اما اینک وی پس از گذشت ۱۰ سال از آن موقع و به فراموشی سپردن شرایط خروجش از کشور و حتی گفتههای خودش، با تحریف واقعیات، علت فرار از ایران را بیکاری عنوان کرده است!
محمدرضا سرشار، نویسنده
«مرگ یزدگرد» به کارگردانی بهرام بیضایی نه تنها ربطی به انقلاب اسلامی و فجر آن نداشت، بلکه حتی بر ضد آن به نظر میآمد. فیلمی که هنوز پس از گذشت ۴۱ سال در هیچکدام از دولتها و دورههای مسئولین سینمایی اعم از به اصطلاح اصلاحطلب و اصولگرا و سازندگی و اعتدال و… مجوز نمایش و اکران دریافت نکرد!
محمدرضا سرشار: من ۳۰ سال است میگویم بهرام بیضایی بهائی است. این موضوع را شاید حتی یک دوستمان که چندی معاون فرهنگی وزیر ارشاد بود، باور نمیکرد. من از یکی از کتابهای منتشره توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی عکس گرفتم که در آنجا تصویر گزارش ساواک را آورده و دفترخانه ازدواج لجنه بهائیان را آورده که در آن نوشته شده که نامبرده در مرکز بهائیان تهران، با طی مراسم آیین بهائیت با فلان خانم ازدواج کرده است. یا نشان دادهام که بیضایی با مدرک تحصیلی «دیپلم» متوسطه، رئیس دپارتمان تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شده؛ یا فرم درخواست عضویت در ساواک را پر کرده، اما جالب است که معلوم نیست چرا این اتفاق، محقق نشده است!
سوسن تسلیمی در فیلم باشو غریبه کوچک اثر بهرام بیضایی
در حالیکه این روزها بسیاری از هنرمندان و چهرههای فرهنگی درگیر روایتگری، تحلیل یا همدلی با رنج مردم در بحبوحه جنگ بودند، رفتار و رویکرد برخی از چهرههای مدعی روشنفکری، محل پرسشهای جدی است.
بهرام بیضایی، کارگردان و نمایشنامهنویس، که از او بهعنوان یکی از «بتهای جریان روشنفکری» در هنر معاصر ایران یاد میشود، در روزهایی که بسیاری از مردم ایران در غم و خشم جنگ قرار داشتند، مشغول تمرین قسمت دوم نمایش «داش آکل به گفته مرجان» بوده است. او کمترین واکنشی به فجایع انسانی آن روزها نشان نداد.
این بیتفاوتی در حالی رخ میدهد که هنرمندان زیادی، چه در داخل و چه خارج از کشور، با آثار یا موضعگیریهای خود نسبت به بحرانهای انسانی، چه جنگ تحمیلی به ایران و چه جنگ و جنایت در غزه، واکنش نشان دادهاند. اما بیضایی ترجیح داده است در سکوتی تأملبرانگیز، صرفاً در پی اجرای اثر نمایشی تازهاش باشد؛ گویی بحرانها و رنج مردم ایران و منطقه، هیچ پیوندی با جهان فکری و فرهنگی او ندارد.
آنچه از این بیاعتنایی برمیآید، فاصلهای است که میان برخی چهرههای فرهنگی با مردم و دردهای تاریخیشان ایجاد شده؛ فاصلهای که نه با کلمات ادبی، بلکه با کنش فرهنگی واقعی پر میشود.