صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

داستان کوتاه چشم به راه

یادش آمد که چقدر دوست داشت فرزندشان پسر باشد.

درب اتاق عمل باز شد. پرستار بود.

- مژده بدهید : یک پسر کاکل زری!
.
.
.

 حالا هم در بیمارستان بود.در باز شد.

  - پسرم اومده؟

 - « نه ، داداش نیست ، پرستاره »

 دختر این را گفت و پدرش را نوازش کرد.

*وبلاگ داستانک

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200