می پرسیدم که ... نمی دونم والله. جوابم نمی د م پس.
مشاورت که کار نیست. رئیس جمهوررا دوست دارم. به عنوان یک دوست. وبلاگ نویسی را هم خیلی دوست دارم.
آمریکا= نمی گم
اسفناج = برانی
اکبر گنجی = دلم می گیره
سید محمد خاتمی = دوستش دارم
اضافه وزن = غصه ام می گیره
کوی دانشگاه = نامردی
رضاشاه = قلدری
شله قلمکار = سیاست
کاندولیزا رایس = تأمل
حسین شریعتمداری = خشونت
پارچین = تسلیحات نظامی
اینترنت = دنیای امروز
سید ابراهیم نبوی = اندیشه پنهان شده پشت لبخند
خفن = خیلی ها
چرا. ولی رژيم گرفتن هم خیلی سخته.
پدرم، خواهرم و برادرانم از بچگی به هم می گفتن : آق ممدلی. همسرم هم متفاوت صدام می زنه. بچه ها هم می گن بابا. آقای خاتمی هم اکثراً می گه: آقای ابطحی، گاهی هم که سر حال باشه می گه آس ممدلی. راستی چرا از مادرم نپرسیدید؟ من خیلی مامانم را دوست دارم.
پدرم هم اهل اینترنته. به گوشش هم می رسه. آدم همیشه باید به پدر و مادرش احترام بگذارد.
مثل بقیه ی شایعه ها. چه می دونم.
مگه من چمه؟ خیلی هم خوبم.
حالا که ازدواج کرده اند. در آن صورت هم فرزند بهترین هدیه خداست. با عشق و علاقه به تصمیمش احترام می گذاشتم.
آهان. از اون جهت. کتک نزدم. یادم نمی آید. فقط یک بار سال انقلاب تو شهربانی رودسر حسابی خوردم. کتک را می گم ها.
ما ها که نمی تونیم مد بپوشیم. قبا و عبا هم که فرق نمی کنه. پارچه ها فرق داره. اصلاً هم دستم تو قیمت پارچه نیست.
دزدش که گم نیست. از اول هم پیدا بود. کاریش هم نمی شود کرد. اونا جائی از ما قطع نکنند، ما زور قطع کردن نداریم.
گوانتانامو: ما را چه به آنجا ها
جزایر قناری: به آواز قناری گوش می دم. راستی قناری هم داره؟.
پنج راه پایین خیابان مشهد: می رم طرف حرم. من امام رضا خیلی دوست دارم.
کاخ سفید: اسغفرالله
تل آویو: بیشتر استغفرالله
سان فرانسیسکو: منظورتان شهر سانفرانسیسکوست دیگه؟ خوب می رم گردش.
رآکتور اصلی نیروگاه اتمی بوشهر: به پیچ و مهره هایش نگاه می کنم.
سال 78 خیلی شیرین بود. گمان می کردم که نقش بسیار تأثیر گذاری در تاریخ کشور دارم. امید جوونا خیلی می توانست شادی بخش باشد.
تلختر از همه هم: سال 83. به خاطر انتخابات مجلس هفتم که می دیدم جمهوریت در حال له شدن است.
بی خود کرده اند که چنین آرزویی می کنند. بگو زبانشونو گاز بگیرن.