صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۵۷۷۶۳
تعداد نظرات: ۱۰ نظر

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.

عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۱۰
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهدي
۱۳:۵۲ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۰
چشم ها را بايدشست جور ديگر بايد ديد .
ناشناس
۱۰:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۰
خیلی بی مزه بود!!!!!!
ali
۲۱:۱۱ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۹
عالی بود حرف نداشت
ای کاش در این بهار چشم هایمان را باز کنیم
ایران
۰۹:۵۹ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۹
چه بهارهایی که خداوند آفریده و ما باچشم بینا نمیتونیم یا نمیخوایم ببینیم
ely
۰۷:۵۱ - ۱۳۸۹/۱۲/۰۹
بسیار زیبا بود بسیار زیبا بود بسیار..
تعداد کاراکترهای مجاز:1200