صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۷۷۷۸۵
تعداد نظرات: ۱۰ نظر

یکی بود یکی نبود!

عاشقش بودم عاشقم نبود

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود!

یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست.

همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود ...

برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان "با هم بودن و با هم ساختن" نمی گنجد؟
و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود ... همه با هم بودند.

و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.

از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست.

انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما.

و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.

و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.

هنر "بودن یکی و نبودن دیگری" !!!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۱۰
در انتظار بررسی: ۷
غیر قابل انتشار: ۱
کاریکاتوریست
۱۷:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
واقعا عالی بود
قصه همیشگی ما آدما...
محمد
۱۵:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
عزیز دل برادر ! شما چرا تا آخر جمله رو در نظر نمی گیری ؟ " یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود" یعنی همون یکی که بود فقط خدا بود . و یکی نبود یعنی اینکه اون یکی ، نفر نبود یعنی آدمیزاد نبود .
f
۱۵:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
يكي بيد يكي ووي گولنزج
ناشناس
۱۲:۳۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
شما خودشو نارحت نکن .....
ناشناس
۰۹:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
بنده شخصا از شما تشکر میکنم....
تعداد کاراکترهای مجاز:1200