صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۲۱۹۶۷۷
تعداد نظرات: ۱۲ نظر
تاریخ انتشار: ۲۰:۱۶ - ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ - 18 June 2012

دختری که شریعتی را پیر کرد!

در همین احوال صدای شکنجه گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر اما محجوبانه می گفت: من فحش بلد نیستم.

اگر چه دکتر علی شریعتی خود بارها توسط ساواک بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفته بود، بسیاری از جوانان انقلابی در دهه 50 نیز به خاطر پخش کتاب های او به زندان افتادند.

«بازتاب» همزمان با سی و پنجمین سالگرد درگذشت شریعتی، برای اولین بار خاطره یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و هم بندان دکتر شریعتی درباره او را منتشر می کند.

وی در خاطره ای از وی می گوید: در حسینیه ارشاد شنونده سخنانش بودم. در اوایل مهرماه 1352 دستگیر شدم. مرا به زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند. زندان کمیته مشترک(موزه عبرت کنونی)، ساختمان کوچکی بود که از آن برای بازجویی های اولیه استفاده می کردند. این ساختمان از چندین سلول انفرادی تنگ و تاریک تشکیل شده بود و صدای بازجوها و آزار و شکنجه دیگر زندانیان به آسانی شنیده می شد.

از جمله زندانیان، دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی می شد و لابلای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتاب های شریعتی از وی می شنیدم.

نزدیک غروب؛ باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفت و گوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکتر شریعتی! هیجان زده به انتهای سلول رفتم و به علامت رمز به دیوار سلول دکتر کوبیدم.

در همین احوال صدای شکنجه گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر که از حضور دکتر در زندان بی خبر بود، محجوبانه می گفت: من فحش بلد نیستم.

ماکت شریعتی در موزه عبرت



از کنار میله های سلول نگاه کردم، شریعتی که ظاهرا او نیز صدا را شنیده بود، با یک دست میله های سلول را می فشرد و با دست دیگرش به میله ها می کوفت و خطاب به دختر فریاد می کشید: دخترم، دخترم، شریعتی منم! به من فحش بده!

 دختر که تازه به حضور دکتر پی برده بود، صدایش را از حد معمول بلند تر کرد و گفت: دکتر، دکتر! قربان قلمت، قربان هدفت! اما آتش سیگار شکنجه گر بیش از این به او امان نداد و در صورت دختر فرو نشست. شکنجه های مداوم و ناله های پی در پی دختر فضای روانی زندان را دگرگون کرده و همه را بی تاب کرده بود! حتی صدای بلند نفس نفس زدن دکتر و آه کشیدنش را می شنیدم. صدای ناله های دختر معصوم پس از نیمه شب رو به خاموشی نهاد، اما این رنج و شکنجه تا سپیده دم ادامه داشت.

صبح در سلولم را باز کردند و دست هایم را از پشت به هم بستند. آن گاه مرا به محوطه زندان آورده و در کنار در زندان نشاندند. یک لحظه چشمم به چهره شریعتی افتاد. او را نیز از سلولش بیرون آورده بودند. آن چه می دیدم باورم نمی شد. چشم هایم را به زانویم مالیدم و دوباره با شگفتی نگاه کردم: تعدادی از موهای دکتر سفید شده بود.

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۱۲
در انتظار بررسی: ۱۷۴
غیر قابل انتشار: ۰
حسن قلی
۰۰:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۳/۳۰
دکتر علی شریعتی جان به کفش نهاده بود الا الا چه همتی ....یاد ایام انقلاب به خیر . شریعتی از نوادر شخصیتهای تاثیر گذار در پیروزی انقلاب بود . روحش جاودانه باد .
مصطفی
۰۰:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۳/۳۰
افسوس که مسیر تاریخ را افراد تند رویی کثیف می کنند، که در هر عصری شماری از آنان وجود دارد!
شهین
۰۰:۰۶ - ۱۳۹۱/۰۳/۳۰
فداش بشم دکترو
رضا
۲۳:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
بسیار جالب بود کاش زمینه صحبت. با همان دختر دانشجو. هم فراهم میشد بی نهایت لذت بردم تشکر
یکی
۲۲:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
به این تندی؟ شاید قبلش سفید بوده طرف ندیده؟ شاید ه گچ بوده به خاطر تکیه به دیوار گچی زندان. شریعتی مرد خدا بود ولی این قضیه سفیدی مو(صرفا سفیدی مو) شبیه داستان بود.
علی
۲۲:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
یاد مردان تکرار نشدنی همیشه گرامی باد.
امیر حسین
۲۱:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
جای همچین ادمی واقعاااااااااااا خالیه . روحت شاد .
ناشناس
۲۱:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
چه داستان آبدوغ خیاری ای. آدم یاد فیلم های هندی می افته.
ناشناس
۲۰:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
شریعتی را جهل پیر کرد. ظاهربینی و خرافه پرستی غمش بود و ظلم پذیری همه دردش.
مونا
۲۰:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سندش موجود؟؟؟؟
ناشناس
۲۰:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
خدا رحمتش کنه.. بزرگ بود و هست و خواهد بود برای همیشه.. چرا که زنده تاریخه.. چرا که جریان داره
ناشناس
۲۰:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۳/۲۹
خدا رحمتش کنه
تعداد کاراکترهای مجاز:1200