صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

چرا روابط عاشقانه خوب پیش نمی‌رود؟

تصور می‌کنیم عشق کافی است. این اشتباه است که فکر کنید اگر کسی را دوست داشته باشید، همه مشکلات رابطه حل خواهد شد. عشق به تنهایی کافی نیست. اگر دوست داشتن یک نفر به تنهایی کافی بود، خیلی‌ها مشکلات کنونی‌شان را نداشتند. عشق مشکلات را از بین نمی‌برد و اگر نتوانید رفتارهایی که لازم است کنار عشق وجود داشته باشد را بشناسید، انرژی‌تان را در محلی نادرست هدر خواهید داد.
آدم‌های زیادی را هر روز می‌بینید که به شکل‌های مختلف می‌گویند نمی‌دانند چرا رابطه‌شان خوب پیش نمی‌رود. وقتی ابتدای رابطه همه چیز عالی و ایدآل به نظر می‌رسد، درک این وضعیت سخت‌تر می‌شود. ممکن است شکست در رابطه را درونمان بریزیم و مشکل اصلی را فراموش کنیم و به همین علت آن اشتباهات را دوباره در روابط جدیدمان تکرار کنیم و بعد متعجب باشیم که چرا باز رابطه‌مان دچار مشکل شده است.

روابط چیزهای زیادی درمورد خودمان به ما یاد می‌دهند و ما یک درس را آنقدر تکرار میکنیم تا یاد بگیریم چه باید بکنیم. همیشه کسانی هستند که برای شما مناسب‌اند به همین دلیل نباید با شکست خوردن یک رابطه، خودتان یا زندگیتان را تمام‌شده بدانید.اگر بتوانید بفهمید که چرا رابطه‌تان خوب پیش نرفته است، می‌توانید بعضی از علت‌های آن را در روابط آینده‌تان کمتر کنید.

روابط به این دلیل خوب پیش نمی‌روند که همیشه با بهترین شکلی که باید در رابطه رفتار نمی‌کنیم. می‌توانیم با کسانی آشنا شویم که می‌توانند برای ما «مناسب» باشند...و بعد خرابش کنیم. معمولاً عمدی نیست و در بعضی موارد می‌تواند واقعاً مخرب باشد. آن فرد می‌تواند فرد «مناسب» شما بوده باشد، اما رفتارتان «مناسب» نبوده است.

و بسیاری از رابطه‌ها به این دلیل موفق نمی‌شوند که شما فرد مناسبی برای آن نیستید. اینکه چقدر خودتان را به آب و آتش زده باشید، عالی رفتار کرده باشید، هرچه که می‌خواستند به آنها داده باشید، مهم نیست. آن فرد به درد شما نمی‌خورده است. می‌تواند رد شدن از مرزهای همدیگر، نادیده گرفتن پرچم‌های قرمز، ندیدن نیازهای همدیگر، نداشتن ارزش‌های مشترک و متعهد نبودن یا متعهد بودن به دلایل اشتباه، مشکل کار باشد. شما دو نفر اساساً ناسازگار بوده‌اید.

وقتی با کسی باشید که ممکن است برایتان مناسب باشد، دریچه‌هایی از فرصت‌ در رابطه باز می‌شود که اگر هر دوی شما بفهمید که در رابطه‌تان چه اتفاقاتی می‌افتد، می‌توانید بر مشکلات غلبه کرده و از آنها عبور کنید. با این دریچه‌های فرصت، از تغییر استقبال کرده و هر دوی شما برای گذر کردن از مشکلات آماده خواهید بود.اگر دریچه‌های فرصت نادیده گرفته شوند، خستگی پیش آمده و یکی یا هر دوی شما باور نخواهید کرد که دیگری قدرت تغییر یا عمل کردن را دارد. ایمان به همدیگر از بین می‌رود و رفتارها همانطور می‌ماند و این یعنی مشکلات بدتر می‌شوند. در بسیاری از روابطی مثل این، یک طرف سعی می‌کند تاوان دهد و در آخر از نظر احساسی، فکری و گاهی اوقات جسمی هدر می‌رود.

وقتی با فرد نامناسبی در رابطه باشید و چون غرق در انکارها و رویاهای خود هستید، نفهمید چرا او برای شما نامناسب است، فقط آب در هاون می‌کوبید. درواقع، شما خود را به آب و آتش می‌زنید که کمی به رابطه‌تان زندگی ببخشید. اما صدای نفس‌های بریده‌بریده آن را می‌شنوید، نفس‌هایی که رو به قطع شدن است. تا جایی پیش می‌روید که می‌فهمید این بودن با فردی نامناسب در رابطه‌‌ای نامناسب با شما چه می‌کند.

یکی از متداول‌ترین مشکلاتی که معمولاً افراد با آن سروکار دارند این است عشقشان معکوس است، نه فقط برای رابطه بلکه برای خودشان. درواقع، این مشکلات برای خیلی‌ها پیش می‌آید.ایده‌های اشتباه زیادی درمورد عشق بدون شرط وجود دارد. برای خیلی‌ها، عشق بدون شرط یعنی عشق ورزیدن بدون مرز، عشق ورزیدن صرفنظر از همه چیز، به امید متقابل شدن آن احساس. با نداشتن هیچ مرزی برای دوست داشتن، به اندازه کافی خودمان را دوست نداریم، به خودمان اعتماد نداریم و احترام نمی‌گذاریم.

کورکورانه عشق می‌ورزیم. در خیال‌هایمان غرق می‌شویم و متاسفانه هیچ وصلتی بین خیال و واقعیت نیست. شما با یک خیال از تصوری که در ابتدای رابطه داشته‌اید و باوجود اینکه ممکن است اطلاعات متناقضی دریافت کنید که می‌گویند باید تصمیمتان برای عاشق بودن را دوباره بررسی کنید، باز ادامه می‌دهید

کورکورانه اعتماد می‌کنیم. درست مثل عشق ورزیدن کورکورانه، همیشه ساده‌دلی درمورد سطح اعتمادمان وجود دارد. موضوع اعتماد نداشتن نیست، موضوع داشتن پایه‌ و اساسی برای اعتماد است، یا اصلاح میزان اعتمادمان به کسی وقتی نشانه‌هایی دریافت می‌کنیم که نباید اعتماد کرد. تا آن زمان، شما به این دلیل به آنها اعتماد می‌کنید که به خودتان اعتماد ندارید. همچنین برای قبول خطرها احساس مسئولیت دارید و بر طبق آن رفتار می‌کنید.

درست ارتباط برقرار نمی‌کنیم. این باعث این باور می‌شود که ارتباط فقط کلامی است. یعنی بدون تمرکز بر روی اعمال و رفتارها و درک نکردن سبک ارتباطی همدیگر و گرفتن بهترین نتیجه از آنها، درمورد موضوعات مختلف رابطه بحث می‌کنید. انگار یکی از شما به زبان فرانسه و دیگری چینی صحبت می‌کند. هر طرف از آن یکی می‌خواهد که نه تنها به زبان او حرف بزند بلکه سبک ارتباطی او را هم داشته باشد.

صمیمیت را درک نمی‌کنیم. بعضی فکر می‌کنند که جنبه جنسی رابطه تعیین‌کننده صمیمیت آن است. بعضی هم نمی‌توانند با صمیمیت کنار بیایند و از آن دوری می‌کنند. بعضی هم باور دارند که صمیمیت یعنی وابسته شدن دو طرف.ميگنا دات آي آر.ما تصور می‌کنیم که آنهایی که دوستمان دارند می‌فهمند که چه می‌خواهیم. این مثل آن می‌ماند که سواالات ناممکنی را در ذهن داشته باشیم و از دیگران توقع داشته باشیم که ذهنمان را بخوانند. البته وقتی نمی توانند حدس بزنند که چه می‌خواهیم، از آنها دلسرد شده و کمبودهایشان را سرزنش می‌کنیم. این از اعتقادات بنیادی ناشی می‌شود که رابطه «درست» یعنی طرف مقابل بفهمد که چه چیزی را کی و چطور می‌خواهیم.

«اگر دوستم داشته باشی، می‌فهمی کی ناراحتم.»

اما نه تنها ممکن است آنها مهارت کنار آمدن با ناراحتی شما را نداشته باشند، بلکه ممکن است واقعاً به آنها نشان نداده باشید که ناراحت هستید. از رابطه‌مان غفلت می‌کنیم. این یعنی خودتان را یک فرد تنها می‌بینید نه یک فرد در یک گروه.

فقدان همدلی داریم. خیلی از شما با کسانی درگیر بوده‌اید که حس همدلی ندارند. آنها نمی‌توانند به چیزی به جز از دیدگاه خودشان نگاه کنند. هیچوقت نمی‌توانند خودشان را جای شما بگذارند، و اصلاً هم چنین چیزی را نمی‌خواهند. فقط خودشان مهم هستند و حتی وقت‌هایی که می‌گویند شما مهم هستید، باز هم خودشان برایشان مهم است. وقتی کسی نتواند همدلی کند، نمی‌تواند کسی را دوست داشته باشد، به کسی اعتماد کند، مراقب کسی باشد یا به کسی احترام بگذارد.

سازگاری را درک نمی‌کنیم. از عشق مشترک به طبیعت گرفته تا گوش دادن به موسیقی سنتی، همیشه به دنبال وجه اشتراک در علایقتان هستید اما نه در ارزش‌هایتان. بعد می‌فهمید که به دلایلی نادرست همدیگر را دوست داشته‌اید و نتوانستید هدف اصلی را ببینید.غرق در خیال و رویا می‌شویم. این یعنی چون آنقدر متمرکز روی چیزی هستید که در فکرتان می‌گذرد، نمی‌توانید طرف واقعی را بشناسید و رابطه‌ای واقعی داشته باشید.

انتظار ایدآل را داریم. اگر تابحال با کسی ارتباط داشته‌اید که به محض بروز یک تضاد و کشمکش در رابطه، از شما قطع امید می‌کنند. زیرا به اشتباه باور دارند که روابطی که «مناسب» آنها باشد، نباید هیچ تضاد یا کشمکشی داشته باشد. ممکن است شما هم انتظارات غیرواقعی داشته باشید و تصور کنید که فرد مناسب برای شما کسی است که همیشه و در همه حال آنطور شما انتظار دارید حرف می‌زند، عمل می‌کند و فکر می‌کند.

تصور می‌کنیم عشق کافی است. این اشتباه است که فکر کنید اگر کسی را دوست داشته باشید، همه مشکلات رابطه حل خواهد شد. عشق به تنهایی کافی نیست. اگر دوست داشتن یک نفر به تنهایی کافی بود، خیلی‌ها مشکلات کنونی‌شان را نداشتند. عشق مشکلات را از بین نمی‌برد و اگر نتوانید رفتارهایی که لازم است کنار عشق وجود داشته باشد را بشناسید، انرژی‌تان را در محلی نادرست هدر خواهید داد.

از دیگران انتظار داریم کارهایی را برایمان انجام دهند که وظیفه خودمان است. این می‌تواند گشتن به دنیال کسانی که مکمل ما باشند، وابسته شدن، اینکه فکر کنید به تنهایی ارزشی ندارید، انتظار داشتن از دیگران برای اینکه کمک کنند احساسی را تجربه کنید که به تنهایی قادر به تجربه آن نیستید، متنفر بودن از خود یا دوست نداشتن خود و متعحب بودن از اینکه چرا تجربیات منفی‌تان تمام‌شدنی نیستند، قرار دادن طرف مقابل به عنوان مرکز جهان و کنار گذاشتن بقیه دوستان، خانواده و کار و خیلی چیزهای دیگر مثل این باشد. آنقدر ادامه خواهید داد که دیگر هیچ امنیت فردی و شخصی نداشته باشید.

اینکه بفهمید چرا روابط با شکست روبه‌رو می‌شوند به این معنی نیست که احساس بدبختی کنید؛ برای این است که چشم‌هایتان را باز کنید. یک رابطه به دو نفر متعهد نیاز دارد. یک نفر قادر به انجام همه کارها نیست

وقتی بفهمید چرا روابط با شکست مواجه می‌شوند، خواهید فهمید چرا بعضی روابط موفق می‌شوند. اگر فقط یکی از این مشکلات را از بین ببرید، متوجه ایجاد تغییر در رابطه‌تان خواهید شد، کم‌کم تمرکزتان به همه چیز بیشتر شده و زندگی خواهید داشت که همیشه دوست دارید داشته باشید، در اطرافتان کسانی را می‌بینید که دوست دارید با آنها باشید و احساس بسیار بهتری نسبت به خودتان پیدا خواهید کرد.

 

برگرفته از مردمان
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200