صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۳۱۸۹۵
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۹ - ۰۲ دی ۱۳۸۶ - 23 December 2007

خاطرات یک استراتژیست انتخاباتی آقای شهردار!

فارو

شنبه

امروز صبح تصمیم گرفته شد که به هیچ وجه با "رایحه خوشی"ها ائتلاف نکنیم. همه دوستان عقیده دارند که اگر شده برویم با اصلاح طلب‌ها هم ائتلاف کنیم نباید با اینها ائتلاف کنیم.

تماس تلفنی گرفتیم با دکتر. آنتن نمی دادند، بعدا معلوم شد که برای سرکشی مستقیم در مورد چگونگی عملکرد فاضلاب شهر تهران، در عمق 33 متری یکی از این چاه ها بوده‌اند. حضوری خدمت ایشان رفتیم. تازه از فاضلاب خانه آمده بودند و جدا که رایحه خوش خدمت واقعی از ایشان استشمام می‌شد! موافقت فرمودند که با رایحه خوش خدمتی ها ائتلاف نشود، چرا که ما خودمان همینجوری به قدر کافی بالا هستیم.
سه تا از دوستان بالا آوردند.

یکشنبه

در جلسه ای که صبح داشتیم در مورد اینکه با تیم محسن رضایی ائتلاف بکنیم یا نه رای گیری شد. با اکثریت آرا تصویب شد که با تیم محسن ائتلاف نکنیم.

ظهر موقع ناهار یکی از دوستان به نمایندگی، خدمت دکتر رسید تا نتیجه تصمیم جمع را به عنوان پیشنهاد به ایشان ارائه دهد.
در برگشت کله دوستمان بدجوری بوی قرمه سبزی می‌داد. معلوم شد که دکتر بعد از شنیدن عرایض این بیچاره، بشقاب خورش را کوبیده توی فرق سرش. بعد از ظهر مجددا در این خصوص راگیری شد و به اتفاق آرا تصویب شد که با تیم جناب آقای دکتر محسن رضایی ائتلاف کنیم.

دوشنبه

امروز صبح منشی گفت که از نظام پزشکی تلفن زده اند و گفته اند که اگر به ما مراجعه نکنید چرختان را چنبر می‌کنیم.

خیلی تعجب کردیم، چون تا به حال از همه جا تهدید شده بودیم بجز نظام پزشکی و گذشته از این فکر نمی کردیم این سازمان وظیفه آپاراتی هم برای خودش تعریف کرده باشد.

در تدارک تماس با واحد اجرائیات و نوسازی و عوارض و طرح ترافیکِ شهرداری بودیم تا به یک بهانه ای حالشان را بگیرند که یکی از دوستان یادش آمد که رییس این سازمان مسوول هماهنگی و ائتلاف بین اصولگرایان است.

با دکتر تماس گرفتیم برای تعیین تکلیف. بازهم موبایلشان آنتن نمی‌داد، معلوم شد برای سرکشی به برج میلاد رفته اند. به اتفاق دوستان به آنجا رفتیم. در اتاقک جرثقیل بالای برج بودند. گویا به ایشان عرض میکنند که متصدی از همشهریانشان است و دکتر هم که در قبال تمام مشهدی های عالم احساس تکلیف و تعهد می‌کنند، پس از سرکشی به کارگاره‌های مختلف، شخصا به آنجا رفته بودند تا حال همشهری را بپرسند.

به اتفاق دوستان از نردبان جرثقیل یکی- یکی بالا رفتیم. هنوز به اتاقک نرسیده بودیم که دکتر از اتاقک درآمدند. خیلی عصبانی بودند و تا وقتی که یکی-یکی برگشتیم پائین چیزی از گردن نفر اولی باقی نماند، بس که جناب دکتر با لگد توی سرش کوبیدند! در انتها فرمودند «ئی که جاغرقی بود!». سه نفر از دوستان از ترس درجا سکته کردند، چرا که همه می دانند که اهالی طرقبه‌ (زادگاه دکتر) با اهالی روستای جاغرق که در همان نزدیکی‌ست دشمنی دیرینه دارند! طبعاً ماجرای نظام پزشکی منتفی شد.

سه شنبه

صبح ساعت 4و 45 دقیقه تماس گرفتند و همه را به حضور خواستند. کلا نیم ساعت برای شرفیابی وقت دادند. ساعت 5 و15 دقیقه مراسم صبحگاه در دفتر ایشان اجرا شد.
سه نفری که دیرآمده بودند و یکی دیگر از دوستان را که کفشش واکس نداشت را دستور دادند که دور اتاق کلاغ‌پر بروند. فرمودند برنامه ما باید این باشد که با 12 (احتمالا منظورشان 5+6 بود!) همراه باشیم و ائتلاف اصولگرایان را تقویت کنیم.

یکی از دوستان اجازه و امان خواست تا حرف بزند و بعد در مورد تکلیف ما دررابطه با اختلافات تیم جناب آقای محسن رضایی با ائلاف اصولگرایان پرسید. با تغیّر فرمودند «حرف ئی محسن رِ دیگه جلوی روی مو نیارن!» بلافاصله بعد از خوردن صبحانه برای سرکشی به پروژه‌های عمرانی شهر تشریف بردند، اما ما و جمعی از شهرداران مناطق و معاونان و مشاوران ماندیم و با هم گپ زدیم. یاد ایامی که همگی در ناجا بودیم به خیر! یاد آن مینی‌بوسی که همه ما را از آنجا به شهرداری هم آورد به خیر!

چهارشنبه

ماجرای ائتلاف با رایحه خوش خدمت دارد به جاهای باریک می‌کشد. حالا ما راضی شده‌ایم که ائتلاف کنیم اما آن‌ها کوتاه نمی‌آیند. قرار شد جمعا به حضور دکتر برویم تا تعیین تکلیف نهایی کنند.

در اتاق رئیس دفترشان صداهای عجیب و غریب می‌آمد. بعد از صدای شکسته شدن شیشه و میز و پرتاب اجسام سخت و سنگین، صدای جناب دکتر آمد که فریاد می‌زدند: «تو کی مخوای آدم بری بچه؟... اندازه تواَن یک شرکت ماشین سازی رِ مِدَن دستشان... ئو وقت تو عرضه نون گرفتن هم ندری و مشاور مو رِ مفرستی دنبال سنگکی؟... حیف ئو زن که برای تو گرفتم...» بعد جسم گوشتالوی بورِ بزرگی با سرعت صوت از پنجره اتاقشان به بیرون پرتاب شد.
هیچکدام جرئت وارد شدن به دفتر ایشان را نکردیم و داشتیم برمی‌گشتیم که حراست شهرداری ما را به زور به اتاق ایشان هل داد. به ناچار "انا لله..." گویان جریان را گفتیم. در کمال شگفتی دستور دادند هرطور که شده با دارو دسته خوش خدمتی‌ها ائتلاف کنیم. بعداز ظهر به عیادت آقازاده شان رفتیم.

پنج شنبه

به هر بدبختی‌ای که بود اعضای اصلی رایحه خوش خدمت را پیدا کردیم و برای ساعت نه صبح قرار گذاشتیم. ساعت حدود نه و نیم بود و جلسه شروع شده بود که منشی با عجله خبر آورد که آقای دکتر به طور سرزده مشغول بازدید هستند. هنوز منشی داشت خبر می‌داد که خود جناب دکتر وارد شدند.

با دیدن اعضای رایحه خوش خدمت سگرمه‌های زیبایشان درهم فرو رفت و گفتند: «کودکستان واز کِردِن؟... کی ئی بچه‌ها رِ اینجا راه داده؟... ئی چرا پلخمون دستش گرفته؟...»

توضیح دادیم که اینها اعضای اصلی و بزرگان ستاد انتخاباتی رایحه خوش خدمت هستند. همه شان را با پس گردنی بیرون کردند و گفتند حتی اگر مثل "عمر سعد" قطعه قطعه هم بشوند حاضر نخواهند شد لحظه‌ای با این‌ها ائتلاف کنند. بعد امر کردند که همه "بشمار سه" دم در سوار مینی‌بوس شوند تا به اتفاق، برای ادای احترام و گفتگو برای ائتلاف به دیدن جناب آقای دکتر رضایی برویم.

بعد از نیم ساعت همگی در سینما آزادی مشغول تماشای روند عمرانی پروژه بودیم. یکی از دوستان بعد از نیم ساعت با ملایمت در مورد دیدار با جناب آقای دکتر رضایی یادآوری کرد. آقای دکتر هم با عصبانیت فرمودند: «مگه نگفته بودم که حرف ئی محسن رِ پیش مو نیارن!»

جمعه

صبح جلسه بررسی صلاحیت و تخصیص بودجه به نامزدهای خودمان برای شرکت در انتخاب بود. به دستور ایشان، همگی به این نتیجه رسیده‌ایم که هرگونه ائتلاف با هر گروهی و نیز پیوستن به ائتلاف بزرگ اصولگرایان کاملا اشتباه است و ما احتیاجی به این کارها نداریم.

در میانه جلسه و در حالیکه هنوزتکلیف دو میلیاردِ باقیمانده روشن نشده بود، ناگهان فرمودند: «ئی ونلاگ چیه؟» عرض کردیم که وبلاگ همان چیزی است که حضرتعالی با آن در اینترنت حضور دارید. گفتند «ئیترنت چیه؟ همو که پلیس صد و ده رِ توش راه انداختیم؟» عرض شد که آن "شبکه" بود.

خیلی عصبانی شدند و فریاد زدند «ئی شبکه های تلویزیونی چرا با ما همچی مُکُنن؟». بر اثر نوای روحبخش ایشان شیشه‌های اتاق و ساختمان‌های مجاور ترک برداشت و همگی خیزِ سه ثانیه رفتیم. بعد از ظهر، هشت ساعت مرخصیِ ساعتی مرحمت کردند.
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۲۲:۱۳ - ۱۳۸۶/۱۰/۱۵
من که مشهدی هستم، مشهدی ها شو نتونستم بخونم!
ناشناس
۲۳:۳۴ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۵
بی تعارف خیلی قشنگ بود. آدمی نیستم که با شیرینی گفتن دهنمو شیرین کنم. این یکی به خاطر زبان شیرین محلی جناب دکتر شیرین تر شد.
ناشناس
۱۹:۱۲ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
چند وقته طنز هات بی مزه شده؟!!! نکنه فیلترینگ ...
ناشناس
۱۹:۰۸ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
توپ بود....................... ترکیدم از خنده!
ناشناس
۱۶:۱۲ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
خيلي توووووووووووووووووووووپ بود
ناشناس
۱۳:۲۳ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
خیلی خندیدیم
ناشناس
۱۳:۱۲ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
بي مزه بود خدايي!!
ناشناس
۰۹:۱۲ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
فارو عزیز! می بینی که خنداندن مردم به اون راحتی هم که فکر میکردی نیست. در ضمن وقتی کسی برای این مردم زحمت میکشه مردم قدر دانش هستند. شاید باید کمی در طنزت تجدید نظر کنی.
ناشناس
۰۹:۰۵ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
اصلا جالب نبود مجبوري بنويسي ؟؟
ناشناس
۰۸:۳۱ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۳
خيلي ضعيف..................
ناشناس
۲۱:۳۶ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۲
باز خوبه خاطراتشو تو اینترنت مینویسه ! آقای لاریجانی تو رورنامه جام جم می نوشتن اونم یکی دو ماه مونده به انتخابات نهم و هاشمی هم ....
ناشناس
۲۰:۰۲ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۲
طنز قشنگی بود
ناشناس
۱۹:۳۳ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۲
حال کردم . ای ول.
ناشناس
۱۷:۳۵ - ۱۳۸۶/۱۰/۰۲
خيلي يخ بود اين دفعه
تعداد کاراکترهای مجاز:1200