صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

تو همان...

و تو همان حس نفس کشیدن در باغ بهار نارنجی در فصل بهار، دست نخورده و ناب ... تو همان رنگ ارغوانی در لا به لای شاخه های چوبی رنگ خیس از باران شب ،شاید همان حس قرمز رنگ شکوفه های درخت هلو باشی و یا شاید رنگ زرد پیچ امین الدوله که از پایین دیوار همین خانه شروع شده و حالا دلش می خواهد به اسمان برسد هر چه باشی بهار سالهاست در تو نفس میکشد و من در هوای بهار ... هوایت حتی در پاییز هم سبز ِ سبز است ... و تو همان عطر یاس رازقی بر تن دیوار کاهگل ای ساده اما همیشه بهار ...

شاید روزی همین پنجره بسته بر دلت راهی باز کند ، شاید از پشت همین شیشه هم بشود تو را فهمید شاید روزی درهای قفل زده شده باز شوند و پنچره نیز هم ... شاید بشود ! شاید روزی چشمت به من بخورد که از پشت پنجره نگاهت میکنم و تو عمیق لبخند بزنی ،شاید روزی گذرت به لب پنجره خانه ما هم برسد و من پنجره را با صدای خسته ای باز کنم ! شاید بتوان از پشت همین شیشه ها هم عطر تو را نفس کشید ! میدانی کمی حوصله میخواهد هنوز برای چشمهایم خداحافظی از تو خیلی زود است خیلی زود !


گلسا سادات بحری
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200