صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۳۹۳۸۱۱
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۹ - ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ - 29 April 2015

دلنوشته ای برای یک جانباز شهید

نفس سنگین ات را به زور کپسول سنگین اکسیژن پایین می دادی و از لای پره های حنجره ات خس خس می کردی، همه می گفتند روزهای آخر است، اما من به ته مانده های امید همسرت ایمان داشتم، سینه ات اما به بهشت ایمانتر داشت
جمعی از فرزندان شهدا روز گذشته به خانه جانباز شهید ایرج پادیاو رفتند و با خانواده شهید دیدار کردند.

به گزارش عصرایران، مهدی باقری دبیر مجمع فرزندان شهدا در این باره در صفحه اینستاگرامش نوشت:

سلام
راستش آخرین باری که دیدم ات را بیشتر دوست داشتم، همان دفعه که با پیراهنی آمده بودم که تو به من هدیه داده بودی و تو با آن پیرهن بی رنگ و موهای نقره ای روی همین صندلی لم داده بودی و گاهی برای خوش و بش بی تکلفی نیم خیز می شدی

نفس سنگین ات را به زور کپسول سنگین اکسیژن پایین می دادی و از لای پره های حنجره ات خس خس می کردی، همه می گفتند روزهای آخر است، اما من به ته مانده های امید همسرت ایمان داشتم، سینه ات اما به بهشت ایمانتر داشت

حالا باید بیایم و زیر چلک چلک های دوربین و رعد و برق فلش ها شیک و مجلسی روی همان صندلی بزرگی که تخت پادشاهی ات بود بنشینم و برای روح آمرزیده ات طلب آمرزش می کنم

این رسم اش نبود رفیق، حالا که رفتن سهم تو و ماندن سهم من است سلام تو را من به خانواده ات می رسانم، سلام من را تو به پدرم برسان


ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200