صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۴۲۲۲۵۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۵ - ۱۶ مهر ۱۳۹۴ - 08 October 2015

عكس روي داشبورد، يهويي...

سروش صحت / اعتماد

راننده عكسي را روي داشبورد تاكسي‌اش گذاشته بود، مرد و زن جواني كه يك دختربچه و يك پسربچه جلوي پاي‌شان ايستاده بودند. در عكس همه لبخند مي‌زدند. عكس قديمي و رنگ و رورفته بود و معلوم بود كه مال ٢٠ يا ٣٠ سال قبل است.

 از راننده پرسيدم: «خودتونيد؟» راننده گفت: «بله.» گفتم: «خيلي خوبه.» راننده گفت: «زنم ١٠ سال پيش رفت و منو تنها گذاشت.» گفتم: «خدا رحمتشون كنه.» بعد براي اينكه چيزي گفته باشم، گفتم: «ولي بچه‌ها حسابي بزرگ شدن.»‌ راننده گفت: «بله.» گفتم: «پسرتون چي كار مي‌كنن؟» راننده گفت: «جنوبه، زياد از خودش خبري نميده.» لحن صداي راننده پر از غم بود. گفتم: «دخترتون اينجان؟»

 راننده گفت: «نه... خارجه... گاهي زنگ مي‌زنه، قيافه‌اش داره يادم ميره... فقط گاهي صداش هست.» به عكس نگاه كردم. راننده گفت: «نمي‌دونم چرا اين عكس را گذاشتم اينجا... وقتي هيچ كدومشون ديگه نيستن.» بعد عكس را برداشت و از پنجره بيرون انداخت. گفتم: «اِ... چرا اينجوري كردين؟»

راننده گفت: «براي اينكه رفتن، نيستن... براي اينكه تموم شد...» به راننده نگاه كردم ولي... راننده هم نبود. ترسيدم. داد زدم: «كجا رفتيد؟» دقيق‌تر نگاه كردم. تاكسي هم نبود. فرياد كشيدم: «كجايين؟ چي شده؟» صداي خودم را شنيدم ولي خودم هم نبودم. خواستم دوباره داد بزنم ولي اين بار ديگر صدايم هم...
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200