اين يك گفت و گوي خواندني است كه در آن فرزندان مهران مديري به خيلي چيزها اشاره كردهاند. از خانه و زندگي و ماشين و محله پدرشان گرفته تا نظر و نگاهشان به كارهاي او تا برخوردي كه با بچهها دارد و زمانبندي آمدن و رفتنشان و ساز و آواز در خانه و مار پيتون 5 متري و لباسهايي كه ميپوشند و سريالهايي كه دوست دارند و مشكلاتي كه به عنوان فرزند يك فيلمساز مشهور تحمل ميكنند و بالاخره تمايل پسر براي فيلمساز شدن و دختر كه به موسيقي و نقاشي علاقه دارد.
فرهاد مديري، پسر ۱۷ ساله مهران مديري است. نه موهايش سيخ سيخي است و نه در فرم لباسپوشيدن عاشق لباسهاي عجيب و غريب است. آن قدر كه نميتواني از روي ظاهرش سن و سالش را حدس بزني. ميآيد و مينشيند و از روزهايي صحبت ميكند كه در مدرسه اذيتش ميكردند و از اين روزها ميگويد كه خواهر ۱۰ سالهاش هم چنين وضعيتي دارد ولي فراموش نميكند كه بگويد: ديگر با اين ماجرا كنار آمدهايم.
فرهاد تريپ هنري نيستقرارمان را گذاشتهايم و او راس ساعت مقرر ميرسد. كت و شلوار كرم رنگ پوشيده و ما شوك ميشويم. اول از سن و سالش و هنگامي كه ميگويد:« متولد ۱۲ تير ۱۳۷۰» است و بعد از آن وقتي كه ميگويد:« هنرستان موسيقي درس ميخوانم». او نه در فرم لباس پوشيدنش اثري از بچههاي هنري دارد و نه در مرتب كردن چهرهاش. البته همه اينها را خودش انتخاب كرده و پدرش نقشي در انتخاب اين فرم لباس پوشيدنش ندارد. حتي ميتواند بخندد و تعريف كند كه ريش فراواني داشته و براي آمدن سر گفت و گو آنها را اصلاح كرده است، چون نميخواسته عكساش با آن ريشهاي بلند چاپ شود!
يك خانواده هنريهمسر مهران مديري، مادر فرهاد و شهرزاد، رشتهاش هنري بوده و ادبيات. خانهدار است و براي خودش مينويسد. هيچوقت دغدغه نوشتن نداشته. اسم فرهاد را هم مادرش انتخاب كرده و بعد از آن مهران مديري زياد از اين اسم در شخصيتهاي تلويزيونياش استفاده كرده است.
پسرساز، پدر آوازساز تخصصي فرهاد گيتار است ولي سازهاي ديگر را هم امتحان كرده است. گهگاه براي پدرش هم ساز ميزند تا او بخواند. اما اين در صورتي است كه وقتي براي آوازخواني وجود داشته باشد. معمولا اينطور نميشود. معمولا پدر در خانه نيست و سر كار است يا آنكه در مرحله پيشتوليد سريالهايش قرار دارد. در حال حاضر هم كه ميخواهد اولين فيلم بلند سينمايياش را كارگرداني كند و سرش حسابي شلوغ است.
مار ما موش و خرگوش ميخورد!در خانه مهران مديري، در كنار همسر و دو فرزندش يك مار هم زندگي ميكند. ما تعجب ميكنيم و كمي هم ميترسيم و فرهاد توضيح ميدهد:« مار پيتون سمي نيست.» اما اين جمله تاثيري در برخورد ما ندارد. او هم ناگهان بدجنس ميشود و درباره مار پيتون مهرباني صحبت ميكند كه زندگياش را در يك آكواريوم ميگذراند و غذايش موش است و بعد از مكثي كوتاه ميگويد:« لابد ميدانيد كه مار، لاشه حيوان نميخورد. غذايش حتما بايد زنده باشد. ما هم به مارمان موش و خرگوش ميدهيم!» فرهاد ميگويد بعضي وقتها پيتون را از آكواريوم درميآورند و در خانه رها ميكنند تا براي خودش بگردد. ميگويد با مار كشتي هم ميگيرد اگرچه زور پيتون زياد است و نميشود شكستاش داد.
پدر عاشق حيوانات است و هميشه در خانهاش حيوانات مختلفي را نگهداري ميكند. در گذشته انواع مختلفي از جانوران را مي شد در خانه مهران مديري ديد از پرندگان تا ماهيها و جانوران ديگر. اما در حال حاضر تنها همين مار باقي مانده است. بچهها سگ هم خيلي دوست دارند اما هنور خبري از يك سگ در خانهشان پيدا نشده. جالب است كه پدر خانواده، علاقهاي به سگ ندارد. حيواناتي را كه در برنامههاي مختلف او حضور پيدا ميكنند به ياد ميآوريد؟ باغ مظفر كه براي خودش باغ وحشي بود و در قسمتهاي پدرخواندهاي سريال مرد هزار چهره هم حيوانات حضور چشمگيري داشتند. پيمان قاسمخاني، نويسنده سريالهاي مديري خوب ميداند چگونه استاد را سر ذوق بياورد.
مهران سانتافه دارد، فرهاد گواهينامه نداردخانهشان سردار جنگل است و مدرسهاش در ميدان منيريه. اين مسير را هر روز با مترو مي رود و از اينكه پدرش سوار سانتافه ميشود ناراحت نيست. جوابش خيلي سادهتر از حد تصور ماست:« من كه گواهينامه ندارم ولي اگر گواهينامه بگيرم مشكلي براي ماشين نيست.» مهران مديري به گواه حرفهاي پسرش اهل شرط گذاشتن براي بچهها نيست. فرهاد مطمئن است كه وقتي گواهينامه را بگيرد داشتن اتومبيل روي شاخ خواهد بود. اگر بپرسي مهران هيچوقت دنبال او به در مدرسه ميآيد با راحتي ميگويد هيچوقت چون وقت ندارد. پدر آخرين بار چند ماه پيش به مدرسه آمده تا در جلسه اوليا با مديران مدرسه شركت كند. فكرش را بكنيد كه اگر ميخواست مدام به مدرسه فرهاد و شهرزاد سر بزند مدرسه چطور به هم ميريخت.
كسي را به خلوتم راه نميدهمخانهشان مثل تمام خانههاي اين شهر است. دعواي خواهر و برادري هم در آن پيدا ميشود اما تازگيها كه بزرگتر شدهاند ديگر كمتر دعوا پيش ميآيد. فرهاد كه بيشتر وقتش را در اتاق ميگذراند و گاهي حس ميكند براي خانوادهاش كم ميگذارد . فرزند خوبي براي خانوادهاش نيست، اين را خودش ميگويد:«روي اعصابشان راه نميروم ولي حس ميكنم به عنوان فرزند، فرزند خوبي برايشان نيستم. بعضيوقتها فكر ميكنم اگر خودم پدر بودم، ميخواستم بيشتر به محيط شخصي فرزندم وارد شوم ولي نميگذارم اين اتفاق براي پدر و مادر خودم بيفتد.»
شرارت پشت چهرهاي آرام
اما بشنويد و بخوانيد از مدرسه. او بچه شلوغي است اما از اينكه سردسته باشد خوشحال نيست. ميگويد :« اين خلاقيت را دارم كه در مدرسه سردسته باشم اما اصولا سردستگي در مدرسه بد است. چون ممكن است شما سردسته باشيد و پشت تو را خالي كنند.» اما در اين روزهاي شلوغكاري در مدرسه خودش منطق به خرج ميدهد و پاي پدر و مادرش به ميان دعوا كشيده نميشود. « هميشه، حتي اگر بدترين كارها را انجام داده باشم، با منطق زياد آن را توجيه ميكنم.» اين قدرت را پدرش هم دارد « ولي نه به اندازه من». گاهي اوقات همين منطق زياد او را تبديل به موجودي واقعبين ميكند و ميتواند بين حرفهايش اعتراف كند:« بعضيوقتها معلمهايمان را خيلي اذيت كردهايم. من واقعا از آنها معذرتخواهي ميكنم.» يكي از آخرين شيطنتهايش اين بوده كه با بچهها سر كلاس يكي از معلمها دوربين ببرند و فيلم بگيرند. بعد فيلم لو ميرود و دست مدير و معاون ميافتد و .....«خدا رحم كرد. به خير گذشت. بابا هنوز هم نميداند كه چي شده چون خودمان تعهد داديم و تمام شد. حالا اينجا بخواند ميفهمد!»
كادو فراموش نميشودمشكل رفت و آمد در خانهشان وجود ندارد. حتي ممكن است تا ساعت ۳-۴ صبح بيرون باشد اما حتما خانوادهاش ميدانند كه كجاست و چه كار ميكند. پدر اينطور نيست يعني گاهي پيش ميآيد كه خانواده ندانند او كجاست و چه ميكند. كادو هم خوب ميخرد، به نظر ميرسد حواساش به روز تولد بچههايش هست ولي آخرين كادويي كه به پسرش داده، پول است. ميخندد و ميگويد:« نقدي حساب كرد» اما كادوي برعكس هم وجود دارد. پسر براي پدر معمولا كتاب و سيدي ميخرد و وقتي روي قيمتها اصرار ميكنيم و ميخواهيم بودجه پولتوجيبياش را معلوم كنيم، ميگويد:« معمولي، پسر بيلگيتس كه نيستم!»
بازيگري؟ هرگز!يك بار جلوي دوربين رفته است. در برنامه جنگ۷۷. در آن برنامه نقش بچگي پدرش را بازي ميكرد. از بس به هم شبيه هستند و اين را همه ميگويند. در پشت صحنه برنامههاي پدرش زياد چرخيده اما با اين وجود علاقه چنداني به بازيگري ندارد. واقعيت اين است كه هميشه از زبان بازيگرها درباره حاشيهها شنيدهايم. خودمان هم نميدانيم وقتي فرهاد مديري ميگويد كه در آرزوهاي دور و دراز هنرياش جايي براي بازيگري وجود ندارد به خاطر حاشيههاست يا اصولا علاقهاي به اين محيط و فضا ندارد. اما ميتواند بگويد :« همه خانواده مجبورند اين حاشيهها را تحمل كنند. هر كدام به اندازه خودشان. مسلما مادرم به اين خاطر كه در صدر است فشار بيشتري را تحمل ميكند اما اين بار روي همه خانواده هست.»
خانهاي پر از نواي موسيقيپسر در مقابل پدر، تواضع زيادي به خرج ميدهد اما ميگويد از پدرش نميترسد. وقتي ميخواهيم او را روي دور كلكل با پدرش بياندازيم، هيچ رقمه راضي نميشود. حرفش اينست«: ما كي باشيم؟» اوضاع وقتي بدتر ميشود كه در ادامه صحبت درباره موسيقي ميگويد: «بابا استعداد بينظيري در موسيقي دارد» مهران مديري به طور حرفهاي ساز نميزند. يك مدت ساز ضربي مي زده و يك مدت گيتار و پيانو. با وجود اين كه پدرش صداي خوبي دارد اما خاطرهاي از لالايي پدر ندارد. گهگاه، شنيدن صداي پدر كه براي خودش آوازي زمزمه ميكند، حالي دارد.
فيلمساز ميشويمفرهاد مديري علاقهاي به بازيگري ندارد، اما شغل مورد علاقهاش فيلمسازي است. ميگويد اهل سريالسازي نيست و حضور در سينما را ترجيح ميدهد. از همين حالا هم استارت را براي ساخت فيلم كوتاه زده. به خاطر هنري بودن رشتهاش در مدرسه، و يك عمر زندگي در يك خانواده هنري، ميتواند درباره سريالهاي پدرش هم صحبت كند. به نظر فرهاد مديري، سريال مرد هزار چهره، بهترين سريال پدرش بوده:« كارگرداني، ايده، بازي بازيگرها و ...» و بين سريالها هيچ علاقهاي به جايزه بزرگ ندارد.
تشابه را ببينيدفيلم ميبيند، فيلمهايي كه معمولا پدرش به خانه ميآورد. در بين فيلمسازهاي ايراني، بيضايي و حاتميكيا را خيلي دوست دارد. مجله هم ميخواند يا حتي روزنامه اما نهاينكه پيگيري كند و عاشق مجلات باشد. لحن و فرم نگاهش خيلي به مهران مديري شباهت دارد و خودش هم اينها را احساس ميكند. براي نمونه ميتوانيد نگاهي به اين عكس مهران مديري در جبهه بيندازيد و ببينيد كه او و پسرش چقدر به هم شباهت دارند.
يك زندگي متفاوتفرهاد ميگويد:« شايد در زمان كودكي، به زندگي نرمالتر و طبيعيتر فكر ميكردم، اما الان نه. الان اين موقعيت خوب است. نميتوانم بگويم دوستش دارم ولي هست.» با وجود اين كه شرايط زندگي در اين خانواده و با اين پدر خبرساز چندان طبيعي نيست، اما گاهي هم پيش ميآيد كه با هم به رستوران بروند، با هم به سفر بروند. علاوه بر اينكه وقتي ميخواهد روي تمام حرفهايش پوششي از منطق بكشد، ميگويد:« من و خواهرم بايد اين شرايط را بپذيريم و بدانيم كه زندگيمان با اغلب دوستانمان تفاوتهايي دارد و يك سري امكانات را نداريم.»
بيلياردبازهافرهاد مديري اهل بسكتبال نيست، سه ماه رفته و ميخندد كه «اثر خودش را گذاشت» از بس كه قدش بلند است. اهل ورزشهاي رزمي هست و اهل دفاعشخصي. با پدرش هم بيليارد بازي ميكند:« بيلياردش از من بهتر است و هميشه من را ميبرد.» پسر به طور مداوم شنا ميكند و پدر هم اگرچه تقربا فرصتي براي همراهي پيدا نميكنند. مهران مديري براي كوهنوردي هم وقت ندارد. بيشتر اهل نرمش است. سينما هم نميروند، در سالهاي اخير تنها يكبار با هم به سينما رفتهاند. « ولي به كنسرت زياد ميرويم.»
افتخار به نام پدرشوخطبعي را هم از پدرش به ارث برده اگرچه ميگويد كمتر امكان بروز اين توانايي را پيدا ميكند :« همه ميگويند پدرم آدم شلوغي است اما من به خاطر شرايط خانوادگيام نميتوانم اينطور باشم.» و در جواب به سؤال دوم، سريع موضعش را تغيير ميدهد و ميگويد كه حضور پدر به نفعش تمام شده و اصولا مشكل ندارد. حتي ميتواند بگويد:« به نام فاميلي مديري افتخار ميكنم، هرچند سختيهاي زيادي دارد.»
وسوسه پروازدلش ميخواهد براي ادامه تحصيل و احتمالا ماندن به خارج از ايران برود. پدر هم مشكلي ندارد و هيچوقت مخالفتي نكرده. فقط وقتي كوچكتر بوده گفته بهتر است براي رفتن كمي صبر كني تا سنات بالاتر برود. او هم مانده. حالا هم منتظر است تا درساش تمام شود. بعدش هم بايد مسئله سربازي را حل كند:«به اين دو سال كه فكر ميكنم غصهام ميشود. كي تمام ميشود؟»
شهرزاد مديري وارث نبوغ و شيطنت خانوادگيشهرزاد مديري با يازده سال سن، كوچك ترين عضو خانواده مديري است. آرام و شمرده حرف مي زند و سعي مي كند كه با جواب هاي كوتاه، اين آرامش را به عنوان خصلت ذاتي اش به ما معرفي كند. اما برق چشمانش و لحظاتي كه با برادرش اختلاف نظر پيدا مي كند، دستش را رو مي كند و معلوم مي شود كه هوش و نبوغ خانوادگي به همراه آن انرژي ژنتيك، به او هم رسيده. به محض ورود به دفتر ما يكي از مجله هاي شماره قبل را برمي دارد و با دقت ورق مي زند، يكي از عكس هاي پدرش در سريال «مرد هزار چهره» را مي بيند و طوري كه ما نشنويم به فرهاد مي گويد:« نگاه كن شبيه بقالها شده!» و بعد مي خندد.
دختر مهران مديري، تمام كارهاي پدرش را دنبال مي كند و جزو مخاطبان اصلي سريال هاي طنز او است. شهرزاد تمام كارهاي مهران مديري را ديده و از بين آن ها «شب هاي برره» را به عنوان بهترين كار پدر انتخاب مي كند. دختر ظاهرا ساكت و سربه زيري كه روبه روي ما نشسته اعتراف مي كند كه بعضي مواقع مچ پدرش را ميگيرد و به خاطر اشتباهات در كارهايش به او تذكر مي دهد:« سر سريال باغ مظفر از يكي از قسمت ها خوشم نيامد به پدرم گفتم و او هم گفت درستش مي كنم».
شهرزاد يازده سال بيشتر ندارد اما در اين مدت تمام سريالهاي پدرش را موبه مو دنبال مي كرده و حتي گاهي اوقات هم براي نزديكي بيشتر به پدري كه هميشه سركار است با او به پشت صحنه سريال ها مي رود:« سر پاورچين و باغ مظفر با بابام به پشت صحنه رفتم. اونجا تمام مدت دنبال شقايق دهقان بودم». دختر مهران مديري بودن براي شهرزاد مهم ترين اتفاقات زندگي است. او گاهي اوقات از اين ماجرا حسابي لذت مي برد و گاهي اوقات هم نه.« هم خوب است و هم بد. گاهي اوقات آنقدر سؤال مي پرسند كه آدم اذيت مي شود».
شهرزاد با كمك برادرش و البته هوش ذاتي اش راه و روش مناسبي براي برخورد با اين سؤالات پيدا كرده. اگر از شهرزاد مديري درباره پدرش، خانواده و هر مسئله خصوصي ديگري بپرسيد؛ او يا جواب نمي دهد يا اينكه با جواب هاي نصفه و نيمه پشيمانتان مي كند. اما اگر فكر مي كنيد كه اين سختي ها او را از دختر مديري بودن خسته كرده، كاملا در اشتباهايد، چون:«همه مهران مديري را دوست دارند. من هم. چون پدرمه، در تلويزيون مي بينمش و كارهايش را دوست دارم و البته يك جاهايي هم به درد مي خورد». بله، مهم ترين نكته همين است. چه كسي بدش مي آيد كه به اردو برود و معرفي خانم مدير باعث شود تا با يك بغل جايزه به خانه برگردد؟
شهرزاد اين ماجرا را با ذوق تعريف مي كند و بعد مي گويد كه تا به حال كاري نكرده كه مهران مديري به مدرسه دخترش برود. در تمام مدتي كه شهرزاد حرف مي زند، فرهاد با سكوت به خواهرش و حرف هايش گوش مي دهد و وقتي حرف به شيطنت شهرزاد مي رسد، برخلاف نظر شهرزاد سرش را بالا مي اندازد.شهرزاد صحبت هايش را قطع ميكند و نگاه معني داري به برادرش مي اندازد و مي گويد:« شيطان هستم ولي سر كلاس هاي مهم درس گوش مي دهم».
رابطه اين خواهر و برادر عجيب و بامزه است. فرهاد در تمام مدت مصاحبه سعي مي كند با حفظ استقلال خواهرش، مواظب او باشد. در خانه مديري، همه با هم خوب هستند و شهرزاد به عنوان دختر كوچك خانواده با همه احساس راحتي و نزديكي مي كند. دختر كوچك مديري، از پدرش به عنوان يك همبازي خوب در وسطي و گل كوچيك حرف مي زند و او را به عنوان اولين آدمي كه در زمان قهر براي آشتي پيش قدم مي شود، معرفي مي كند. معمولا در اين جور مواقع، شهرازد به اتاقش مي رود و پدر مجبور است كه به اتاق او برود و گاهي با توضيح منطقي و گاهي هم با قربان صدقه رفتن، دختر كوچك را راضي كند.
شهرزاد مديري از همين زندگي ساده و پر از دوستي در كنار خانواده اش لذت مي برد، در حال حاضر سرگرم مدرسه، موسيقي و نقاشي است و قصد بازيگر شدن هم ندارد. « اگر پدرم بخواهد براي او بازي ميكنم اما هيچوقت بازيگر نمي شوم»
منبع: بازنویس
مهران مدیری واقعا که باید پدر طنز ایران باشد چونکه در کار و حرفه اش استاد است و بی نظیر