صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۴۹۴۹۶۸
تعداد نظرات: ۲۳ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۴ - ۳۱ شهريور ۱۳۹۵ - 21 September 2016
نوستالژی نوشت به مناسبت اعلام نتایج کنکور

قلب هایی که کنکور از جا کَند!

هرکس دنبال حروف الفبای خودش می‌گشت. یکی می‌گفت «ر» دست کیه؟ آن یکی داد می زد تو را به خدا هرکسی صفحه دوم «م» دستشه بده به من! قیامت حروف الفبا.

عصرایران؛ احسان محمدی - پریشب نتایج کنکور اعلام شد. حتماً خیلی ها با بُغض و سردرد و سرکوفت خوابیده‌اند یا نخوابیده‌اند و بعضی‌ها هم اصلاً امروز «صبح خروس خون‌ش» براشون «انگار یه آهنگ دیگه است»!

زمان ما مهم‌ترین چیزی که این قدر دکمه داشت، ماشین حساب بود. کی‌بورد و کامپیوتر و اینترنت و این قصه‌ها نبود. اگر هم بود سهم ما در آن انتهای دنیا نبود. نتایج را در روزنامه منتشر می‌کردند. زن و مرد و پیر و جوان صف می‌بستند جلوی دکه های روزنامه فروشی. خیره به پیچ خیابان که بالاخره روزنامه ها برسد. ما محروم‌تر هم بودیم. روزنامه‌ها با یک روز تاخیر می‌رسید. یعنی وقتی در شهرهای دیگر مردم دست‌افشانی یا شیون کرده بودند تازه ماشین عروس یا آمبولانس حاوی جنازه می‌رسید دم دکه آهنی دیروزنامه فروشی شهر!

تعداد روزنامه ها محدود بود. واکنش ها اما نامحدود. مردم ولو می شدند کف پیاده رو. آن صفحه‌های بزرگ را پهن می‌کردند. هرکس دنبال حروف الفبای خودش می‌گشت. یکی می گفت «ر» دست کیه؟ آن یکی داد می زد تو را به خدا هرکسی صفحه دوم «م» دستشه بده به من! قیامت حروف الفبا. یکی می زد کف پیشانی اش. یکی می گفت خدا را شکر و مثل دیوانه ها توی خیابان می دوید. یکی دستش را می کرد توی جیبش و سیگاری در می آورد. یکی صفحه اسم خودش را می قاپید ... روزهای دشوار پیدا کردن یک راه به سمت آینده بود. هیچکس نمی خواست توی دریای آن روزها «نهنگ کوری» باشد، «علی کنکوری» باشد...

داستان کُد رشته و شهر قبولی و تشابه اسمی خودش حکایتی جدا بود! اینکه گاهی یک نفر فکر می‌ کرد قبول شده اما وقتی نام پدر را چک می کرد یا شماره داوطلبی خنده روی لبش می ماسید! شک ندارم که بعدها در هیچ قرار عاشقانه ای این همه آدم‌ها قلب شان تند نزده است که آن روزها جلوی دکه های روزنامه های فروشی می زد.

به خانه که می آمدی یا ماچ و بوسه و قربان قد و بالا رفتن بود یا خاک تو سرت و از پسر فلانی یاد بگیر که پزشکی قبول شده. دلت می خواست پسر فلانی اصلاً خلق نمی شد از ازل! یا «فدای سرت بود و دنیا به آخر نرسیده و تلاش کن برای سال دیگه» که خودت می دانستی پشتش یک آه و اندوه مادرانه - پدرانه نهفته است.

اگر قبول می شدی دوست داشتی به همه زنگ بزنی، اصلاً دوست داشتی همه فامیل یکدفعه بیایند خانه تان و مادر هی آن روزنامه چروک شده را بیاورد و نشان بدهد که بله! دخترم دانشگاه قبول شده ... اگر نمی شدی که آرزو می کردی دنیا بشود یک جزیره، تو رابینسون کروزئه ای بی کس و تنها، بی تلفن. بی آنکه لازم باشد جواب این پرسش لعنتی را بدهی که کنکور رو چه کار کردی؟

درد آنجا بود که معمولاً توی هر فامیل یک آدم زیادی کنجکاو بود که گاهی رنج خریدن روزنامه را به جان می خرید برای اینکه کشف کند تو قبول شده ای یا نه!؟ قبول شده ها هم البته تا فرصت دانشگاه رفتن وقت داشتند بر اساس کد رشته قبولی بگردند و باقی همکلاس هایشان را پیدا کند و بر اساس اسم شان برای خودش خیالبافی کند! چه لذتی بالاتر از تمام شدن کابوس کنکور و آن توصیه های آقای توکلی مرد جدی و تمام ناشدنی کنکورها؛ داوطلبان گرامی توجه داشته باشند از مداد ترجیحاً نرم برای پرکردن پاسخنامه استفاده کنند!

بعضی ها قبول نشدند خودکشی کردند. بعضی ها قبول هم شدند و بعدها خودکشی کردند! تبریک به همه آنها که قبول شده‌اند و آرزوی آرامش برای آنها که قبول نشده‌اند. بعید است بشود با "سیاه" کردن خانه های پاسخ‌نامه کنکور، کسی "سفید"بخت بشود. امیدوار باشید مثل نسل ما. نسلی که خبر کنکورش را توی دیروزنامه ها می خواند. نسلی که برای فتح یک صندلی کنکور باید از هزاران نفر سبقت می گرفت. نسلی که مدرک گرفت، بیکاری را تجربه کرد اما هنوز امیدوار است. نسلی که انگار نافش را با امیدواری بریدند!
ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲۳
در انتظار بررسی: ۶۹
غیر قابل انتشار: ۰
مریم
۱۲:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
احسنت
خاطرات زنده شد..
Doran
۱۲:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
نسلی که مدرک گرفت، بیکاری را تجربه کرد اما هنوز امیدوار است ...
ناشناس
۱۲:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
بسیار زیبا
ناشناس
۱۲:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
عالی بود
هگور
۱۲:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
هییییییییی!!! چه روزگاری بود.
ناشناس
۱۲:۳۱ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
وای. چه روزای بدی رو یادآوری کردید . چرا آخه برای نسل ما، همیشه برای همه کار یه سد بزرگ بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناشناس
۱۲:۲۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
بخدا گریه کردم با این نوستالژی نوشت شما...دقیقا همینه: ناف نسل ما رو با امیدواری بریدن.
ناشناس
۱۲:۰۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
good
ناشناس
۱۱:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
منتها خیلی پوست کلفتیم.
عالی بود متن زیبایتان
ناشناس
۱۱:۴۰ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
پاراگراف آخر ترکوند
saeed
۱۱:۳۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
درود بسیار عالی نوشته ای برادر
سعید
36 ساله
دهه شصتی
علی کنکوری سابق
۱۱:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
درود به قلمت
علیرضا
۱۱:۲۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
واقعا زیبا بود ...
alireza
۱۱:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
عاشقتم احسان جان دقیقا مثه خودم فکر میکنی!!
ناشناس
۱۱:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
بينهايت زيبا بود
ناشناس
۱۱:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
عالی بوووووووود
saeed
۱۰:۵۶ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
سپاس بابت نوستالژی....کارشناس ارشد بیکار
ناشناس
۱۰:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
چه روزگار تلخی رو گذروندیم...
ناشناس
۱۰:۴۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
امیدوار نباشد چکار کند.؟

در واقع مجبور است تحمل کند.
حمید
۱۰:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
نسلی که خبر کنکورش را توی دیروزنامه ها می خواند.
ناشناس
۱۰:۳۳ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
چقدر خوب نوشته بودید. چه دوران سختی بود. و چقدر الان همه چیز متفاوت است. خدا رو شکر فرزندان من در دوران من به دنیا نیامدند و اینهمه استرس را نمی کشند.
بنده خدا
۱۰:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
بردی منو به دوران پر از بیم و امید. خدا خیرت بده
ناشناس
۱۰:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
دلت خوشه داداش
تعداد کاراکترهای مجاز:1200