صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۷۶۴۵۷
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۵ - ۰۹ تير ۱۳۸۸ - 30 June 2009

سناريوي دختران مرد ثروتمند

حمیده گودرزی

هيچگاه فكر نمي‌كردم دو دخترم اين گونه من و همسرم را مورد بي‌مهري قرار دهند. خوب يادم هست، از زماني كه دخترانم به دنيا آمدند، هرچه مي‌خواستند، در كمترين زمان ممكن برايشان تهيه مي‌كردم. به همين خاطر اغلب دوستان هم سن و سالشان هميشه نسبت به وضعيت زندگي آنها حسادت مي‌كردند. من و همسرم هميشه به فكر سعادت و خوشبختي‌شان بوديم. غافل از اين كه آنها با نقشه‌اي از قبل طراحي شده براي تصاحب اموالم كيسه دوخته بودند.

امير «هوشنگ» -55 ساله- در حالي كه همراه همسرش «ليلا» مقابل قاضي دادگاه نشسته بود، با بيان اين مطالب درباره نحوه كلاهبرداري‌هاي دخترانش گفت: من صاحب يك فروشگاه بزرگ در شمال شهر هستم و از نظر مالي و خانوادگي هم هيچ مشكلي نداشتم.

حدود يك سال و نيم قبل بود كه دختر كوچكم – نيلوفر – با محل كارم تماس گرفت و با ناراحتي و چشماني اشكبار خبر شوكه كننده‌اي به من داد و گفت: دقايقي قبل، از محل كار خواهر بزرگش «نسترن» تماس گرفته و گفته‌اند حال او بسيار وخيم است. بلافاصله دخترم را به بيمارستان رسانديم. پزشكان هم پس از معاينات و بررسي‌هاي مقدماتي گفتند بيماري‌اش مشكوك است. با اين حال پس از چند روز اعلام كردند دخترم مبتلا به سرطان است و اگر بموقع درمان نشود بينايي‌اش را از دست مي‌دهد.

من كه با شنيدن اين خبر بشدت شوكه شده بودم احساس كردم دنيا روي سرم خراب شده است. حال و روز همسرم «ليلا» نيز بسيار وخيم و به هم ريخته بود.

آن روز من و «ليلا» با شنيدن خبر بيماري مهلك دخترمان بدترين لحظات زندگي‌مان را پشت سر گذاشتيم. هر دو اشك مي‌ريختيم و مات و مبهوت به فكر چاره‌اي بوديم. «ليلا» نيز از شدت ناراحتي آلبوم عكس‌هاي قديمي را ورق مي‌زد و هر از گاهي آه مي‌كشيد و زيرلب مي‌گفت: راستي كه چقدر زود بزرگ شدند. انگار همين ديروز بود كه با هم ازدواج كرديم و... حالا هم «نسرين» 25 ساله دانشجوي ترم آخر است.

به هر صورت من و همسرم تصميم گرفتيم هرآنچه در توان داريم براي سلامتي «نسترن» به كار بنديم. صبح روز بعد وقتي بيدار شدم، بلافاصله به اتاق «نسترن» رفتم اما خواب بود. دقايقي بعد نيلوفر در حالي كه يك سري عكس و آزمايش در دست داشت نزد من و مادرش آمد و با صحنه سازي گفت: حال «نسترن» به هيچ عنوان خوب نيست. پزشك معالجش نيز گفته بايد او در آرامش كامل باشد.

همان موقع برادرزاده همسرم – ميلاد- نيز به خانه ما آمد. او دانشجوي پزشكي بود كه همانند نيلوفر سعي مي‌كرد، بيماري «نسترن» را خطرناك جلوه دهد، بعد هم گفت: او به خاطر بيماري‌اش به شدت افسرده شده و حالش روز به روز بدتر مي‌شود. بنابراين بهتر است، «نسترن» در خانه‌اي ديگر و جدا از ديگران زندگي كند. تا هم شما با ديدنش كمتر زجر بكشيد و هم او در آرامش به امور درمان‌اش بپردازد.

از آنجا كه سلامت دخترم برايم بسيار مهم بود و از سويي ديگر به «ميلاد» و حرف‌هايش نيز اعتماد داشتيم، اجازه دادم دخترم در خانه ديگري زندگي كند. بدين ترتيب، يكي از خانه‌هايم را با تجهيزات كامل برايش آماده كردم. «نيلوفر» نيز به بهانه پرستاري از خواهر بيمارش با او رفت. از همان ايام «نيلوفر» در تماس هاي تلفني با من و مادرش عنوان مي‌كرد حال خواهرش بدتر شده است. اوايل به ما به نقل از پزشكان مي‌گفتند: «نسترن» هر دو چشمش را از دست خواهد داد، اما به مرور از چند بيماري ديگر هم سخن به ميان كشيدند.

من و همسرم نيز كه هر چند روز يك بار به خانه بچه‌ها مي‌رفتيم در حالي كه به شدت نگران بوديم ميليون‌ها تومان پول به حساب بچه‌ها واريز مي‌كرديم تا شايد دخترمان سلامتي‌اش را به دست آورد.

چندبار هم كه تلاش كرديم با پزشكان معالج صحبت كنيم «ميلاد» و نيلوفر مانع‌تراشي كرده و مي‌گفتند: بهترين گروه درماني را براي «نسترن» در نظر گرفته‌اند، سرانجام نيز بچه‌ها گفتند: به توصيه پزشكان دخترمان بايد هر چه سريع‌تر به بيمارستان مجهزي در خارج از كشور منتقل شود.

در اين مدت ما كه به رفتارها و هزينه هاي چندين ميليوني و نوع زندگي بچه‌ها مشكوك شده بوديم رفتار و زندگي آنها را تحت كنترل نامحسوس قرار داديم تا اينكه يك روز نسترن را همراه دوستانش خوشحال و خندان نزديكي خانه‌شان ديديم، در حالي كه در چهره‌اش هيچ نشاني از بيماري ديده نمي‌شد. وقتي به طرفش رفتيم او كه غافلگير شده بود از ترس لب به سخن گشود و گفت: موضوع بيماري‌اش ساختگي بود و همه اين نقشه‌ها براي تصاحب ميليون‌ها تومان پول بوده است.

من و همسرم كه به شدت از اين رفتار بچه‌ها ناراحت شده بوديم پس از جر و بحث و مشاجرات فراوان، سعي كرديم آنها را به خانه بازگردانديم اما افسوس كه... با افشاي راز سناريوي بيماري ساختگي، من وهمسرم تصميم به شكايت از دختران خود، «ميلاد» و دوستشان گرفتيم.

بازپرس دادسرا نيز پس از احضار 4 متهم و اعتراف‌هايشان، همگي را به اتهام كلاهبرداري، جعل عنوان و ايراد ضرب و شتم و تهديد به قتل با قرار وثيقه روانه زندان كرد. سپس پرونده در شعبه 1143 دادگاه عمومي- جزايي ناحيه16 تهران- بعثت- رسيدگي شد. قاضي دادگاه نيز با توجه به رضايت شاكي‌ها، هر يك از متهمان را به 18 ماه زندان، 5سال انفصال از خدمات دولتي، پرداخت خسارت، شلاق و جريمه نقدي محكوم كرد.
 
ایران
 
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200