صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۷۸۲۹۴
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۰ - ۲۷ تير ۱۳۸۸ - 18 July 2009

برج ايفل از انقلاب تا آزادي

فریدون مجلسی

يکي، دو هفته پيش، عصرگاهي قدم زنان درازاي دالاني را مي‌پيموديم که همچون جزيره‌اي باريک رود سن را به دو بخش تقسيم مي‌کند و از پس رديف‌هاي درختان در دو کناره آن مناظري بديع از پاريس و زيبايي‌هاي دو ساحل سن را به تماشا مي‌گذارد. از پلي خروجي راهي برج ايفل شديم. هنگامي که در زير آن غول عظيم از آهن و پيچ و مهره ايستاده بوديم به دوست همراه خود گفتم، «اين بنا يادمان پيروزي انقلاب است!» با ترديد نگاهي به من کرد، سري تکان داد، و چيزي نگفت. مي‌دانستم که پس از عمري تحصيل و زندگي و کار در پاريس دست‌کم با برج ايفل و تاريخچه آن از من بسيار آشناتر است. شايد رعايت مرا کرد و نخواست به رويم بياورد، و شايد هم با خود گفت، خوب پير است و يک حرفي زده است!

ناچار از او پرسيدم «در حالي که مي‌داني برج ايفل را به مناسبت صدمين سال انقلاب فرانسه و تشکيل نمايشگاه بين‌المللي پاريس در سال 1889 افتتاح کردند، نگفتي که چگونه از آن به عنوان يادمان پيروزي انقلاب نام بردم؟» از اينکه فکرش را خوانده بودم خنديد. توضيح دادم که «از انقلاب تا آزادي راهي دراز و خطير پيموده شد. در واقع انقلاب هنگامي پيروز مي‌شود که به آزادي برسد و در فرانسه پيمودن آن راه 100 سال به درازا کشيد، و سرانجام نيز با کمک آلماني‌ها به نتيجه رسيد!» با اين قسمت از صحبتم اصلا موافق نبود. بالاخره يک تحصيلکرده فرانسه آنقدر احترام نان و نمک فرهنگ فرانسه را نگاه مي‌دارد که وقتي صحبت از آزادي مي‌شود آن را نوعا متاعي فرانسوي بداند که ضمنا هيچ ربطي هم به آلمان و آلماني‌ها ندارد!

شامگاه که بازي نورباران برج آغاز شد، و در حالي که از چمن گسترده ميان برج ايفل و مدرسه نظام مي‌گذشتيم که «شان دو مارس» ناميده مي‌شود که يعني باغ مريخ که خداي جنگ است و در شأن مدرسه نظام، و با گذر از فراز سن راهي آن سوي پل بوديم که «ميدان تروکادرو» ناميده مي‌شود، به اين مي‌انديشيدم که اين رود و آن برج شاهد چه ماجراهايي بوده‌اند. مدرسه نظام در آن سوي برج ساختماني است با معماري کلاسيک فرانسوي که در نيمه قرن 18 و در زمان لويي پانزدهم ساخته شده و يادآور کاخ‌هاي ورساي و لوور و در همان سبک و سياق است، که مادام دو پمپادور مشهور هم در ساختمان آن نقشي داشته است.

در سمت مقابل برج در ديگر سوي سن، ميدان و کاخ تروکادرو قرار دارد که نام خود را از جنگي به همين نام در خليج کاديز اسپانيا گرفته است که در سال 1823 رخ داد که با دخالت نظامي فرانسه منجر به بازگرداندن فرديناند هفتم پادشاه خودکامه اسپانيا از خانواده بوربون به تاج و تخت شد. (که خويشاوند خاندان سلطنتي فرانسه، و از اسلاف پادشاه کنوني اسپانيا بود) و منجر به شکست آزاديخواهاني شد که آن خودکامه را به زير کشيده بودند. و اکنون اين ميدان نام آن جنگ لابد پر افتخار و پيروزمندانه را بر خود دارد. جالب اينکه ميدان تروکادرو پيشتر ميدان شاه روم نام داشته و شاه روم کسي نيست جز ناپلئون دوم فرزند ناکام ناپلئون اول که در کودکي از سوي پارلمان عنوان امپراتور فرانسويان را به خود گرفت، و در 32 سالگي در وين که شهر مادرش امپراتوريس ماري لوئيز بود در جواني درگذشت. کاخ قديمي تروکادرو را بعدها (در 1937) تخريب و کاخ تازه‌اي به همين نام بر شالوده‌هاي آن ساختند که اکنون موزه دريايي و موزه انسان‌شناسي است. کاخ جديد نيز نيم‌دايره‌اي بزرگ است که براي باز ماندن ديد و چشم‌انداز بهتري از برج ايفل بخش مياني ميان دو نيم دايره را خالي گذاشته‌اند.

کاخ تروکادرو که ستون‌هاي بلند دو سوي دروازه‌هاي ورودي آن در طرفين دو نيم‌دايره و سادگي و بلندي پنجره‌هايش حالتي بيشتر آلماني و نظامي به آن داده است شايد بيشتر برازنده مدرسه نظام باشد و ساختمان مدرسه نظام در آن سوي برج ايفل با آن معماري کلاسيک و پر زرق و برق فرانسوي احتمالا بيشتر شايسته موزه به نظر مي‌رسد! از ديدن بناي موزه تروکادرو بي‌اختيار به ياد ساختمان‌هاي اصلي دانشگاه تهران، خصوصا دانشکده‌هاي حقوق و فني و ادبيات افتادم که گويي مدل‌هاي کوچکتري از همان نوع معماري بتني با ستون‌هاي کنار درهاي ورودي و پنجره‌هاي بلند تالارهاي مياني هستند. باري برج 7000 تني ايفل، که نام خود را از طراح و سازنده‌اش مهندس گوستاو ايفل گرفته است، از ميان 700 طرح ساختمان به عنوان يادماني به مناسبت صدمين سال انقلاب فرانسه و فتح باستيل (باستي) و نمايشگاه بين‌المللي سال 1889 پاريس برگزيده و ساخته و به وسيله وليعهد انگليس، ادوارد هفتم بعدي افتتاح شد. بزرگاني چون گي مو دو پاسان، اميل زولا و الکساندر دوماي پسر در شمار معترضان آن هيولاي آهنين بودند و اديسون مخترع بزرگ در يادداشت خود در سال 1909 آن را ستوده است. کاربردهاي نظامي آنتن مخابراتي آن که در سال 1898 نصب شد، مانع از برچيدن آن در پايان دوره 20 ساله آن شد. در قوس بزرگ آن آونگ بزرگ فوکو را که حرکات رفت و برگشت آن در انطباق با حرکت انتقالي زمين گردشي دايره‌اي شکل را طي مي‌کند به نمايش گذاشته شد. راديو فرانسه در سال 1918 و تلويزيون فرانسه در سال 1957 آنتن‌هاي خود را بر فراز آن نصب کردند. هيتلر در سال 1940 و پس از فتح پاريس قدم به آنجا گذاشت. در سال 1944 ژنرال آلماني ديتريش فون شولتيتز با سرپيچي از فرمان صريح هيتلر از ويران کردن آن همراه با ديگر ابنيه پاريس خودداري کرد. به هر حال اين برج اکنون ديدني‌ترين مکان توريستي جهان است که سالانه 7 ميليون نفر از آن ديدار مي‌کنند و اکنون ما نيز عددي کوچک در شمار آن بازديدکنندگان بوديم!

اکنون به آن دوست توضيح مي‌دادم که چرا برپايي برج ايفل در 100 سال پس از انقلاب يادمان پيروزي آن انقلاب بود! در واقع اگر منظور از پيروزي سرنگون کردن کساني و جانشين کردن کساني ديگر مي‌بود، آري، انقلاب فرانسه در 14 ژوئيه 1789 به نتيجه رسيده بود. اما بايد ببينيم آن نتيجه چه بود؟ نتيجه فوري روي کار آمدن پارلماني ملتهب و فرمانرواياني عجول و غالبا فرصت‌طلب بود که بقاي خود را در عدم رقيبان و نابودي کساني مي‌دانستند که آنها را از خودشان توانمندتر مي‌ديدند. بلافاصله دوران خون‌آلود حکومت ترور آغاز شد. روبسپير عنوان جلاد انقلاب را به خود گرفت و گيوتين‌ها به راه افتاد و سرهاي بيشماري را با يک ضربه به زنبيل آن سوي تيغه ساطور گيوتين انداخت. و چهار سال بعد در ژانويه 1793 نوبت به لويي شانزدهم پادشاه مخلوع و همسرش ماري آنتوانت رسيد، که وقتي شنيده بود مردم به دليل نداشتن نان انقلاب کرده‌اند حيرت‌زده پرسيده بود که «خب اگر نان ندارند چرا شيريني نمي‌خورند؟» و سرانجام يک سال و نيم بعد اين روبسپير بود که گردن بر حلقه گيوتين گذاشت. اما کار به همين جا ختم نشد. اکنون نوبت ميراث‌خواران ديگري بود که از انقلاب قدم به جنگ و جهانگشايي گذارده بودند.

ناپلئون بناپارت که پدرش نماينده جزيره کُرس در دربار لويي شانزدهم بود و به زحمت مي‌توان او را فرانسوي ناميد، در زمان انقلاب 20 ساله بود. او با پيوستن به نيروهاي انقلابي و درگير شدن در ماجراجويي‌هايي که همه اروپا را به جنگ با فرانسه فرا مي‌خواند، مدارج نظامي را در دوران جمهوري برآمده از انقلاب به سرعت پيمود، و در 30 سالگي، در 1799، پس از دو پيروزي نظامي عليه نيروهاي ائتلاف اروپايي، با يک کودتا خود را همچون فرمانروايان روم باستان کنسول اول ناميد و پنج سال بعد، در سال 1804 با شکوه و جلالي لابد انقلابي به عنوان امپراتور تاجگذاري کرد. سپس در سال‌هاي 1814 و 1815 در دو جنگ همراه با دو شکست و دو تبعيد که صدها هزار فرانسوي و غير فرانسوي را به نابودي کشاند دورانش به سر رسيد و منجر به بازگشت سلطنتي شد که در قالب آن انقلاب به اصطلاح کبير يعني هيچ! اکنون با کمک تاليران نوبت به سلطنت ظاهرا مشروطه لويي هجدهم و سپس شارل دهم برادران کوچکتر لويي شانزدهم رسيد، با همان دربار و همان مفاسد و طبيعتا همان استبداد، که منجر به انقلاب مردم در سال 1830 و برکناري شارل دهم و پايان کار بوربون‌ها شد. اين همان انقلابي است که ايرانيان بيشتر از زبان ويکتورهوگو در کتاب بينوايان و چهره‌هايي داستاني چون ژان والژان، بازرس ژوبر، تنارديه، کوزت، ماريوس، و البته هنرنمايي ژان گابَن با آن آشنا هستند. آنگاه سلطنت به لويي فيليپ از خانواده اورلئان واگذار شد که گرچه خوش درخشيد اما به هر حال از آنجا که سلطنت مشروطه بردار نيست، به‌زودي به استبداد گراييد و با بحران اقتصادي سال 1948 با شورشي ديگر واژگون شد و با پند گرفتن از سرنوشت لويي شانزدهم با فراري شاهانه با لباس مبدل به انگلستان پناه برد.

اين بار انقلاب جمهوري دوم را به ارمغان آورد، و لويي ناپلئون برادرزاده امپراتور پيشين در سال 1948 به عنوان نخستين رئيس‌جمهور فرانسه برگزيده شد. از آنجا که مزاج بشر قدرت را دوست دارد، ايشان نيز به‌زودي هوس خودکامگي کرد. نخست خود را رئيس‌جمهور مادام‌العمر ناميد و وقتي ديد طوري نشد، گفت ما که از خانواده بناپارت هستيم چرا خودمان را امپراتور نناميم؟ و سپس حرف خودش را گوش کرد و شد امپراتور ناپلئون سوم. استبداد و خودکامگي او فرانسه را پيوسته در معرض التهاب و ماجراجويي‌هاي جهاني قرار مي‌داد، و سرانجام نيز در سال 1970 در جنگ با پروس شکست خورد و توسط بيسمارک صدراعظم نامدار آلمان اسير شد. به اين ترتيب بود که فرانسويان با شکست از خودکامگان آلماني فرصت يافتند جمهوري سوم را اعلام کنند و براي نخستين بار در قريب 100 سال پس از انقلاب خود به حکومتي آزاد دست يابند و آلماني‌ها نيز امپراتوري خود را بنيان نهادند که خود ماجراهاي ديگري را پيمود و چنين بود که آن آزادي را پيروزي نهايي انقلاب فرانسه به کمک آلماني‌هاي مستبد ناميدم!

در سال‌هاي نخست همين جمهوري سوم بود که دولت فرانسه در زماني که انقلاب صنعتي دريچه تازه‌اي را در تاريخ بشر گشوده بود،با پشت سر گذاشتن راهي 100 ساله از انقلاب تا آزادي و براي به نمايش گذاشتن توانمندي صنعتي خود پيشنهاد گوستاو ايفل را پذيرفت و آن برج عظيم را برپا کرد که اکنون به صورت بزرگترين نماد شهر پاريس درآمده، و با آمار سالانه دو ميليون نفر ديدارکننده عنوان جاذبه توريستي شماره يک جهان را به خود اختصاص داده است.
 
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200