صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۸۸۶۴۰
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۱ - ۰۶ آبان ۱۳۸۸ - 28 October 2009

سفری به نمارستاق

کازابلانکا
امروز۲۳مهرماه هست ومن یادم می رود که امروز،روز تولدم هست.
 
این را سایه من که توی راه مال روی کوهستان منطقه نمارستاق گاهی زیرپای من هست وگاهی می رود ته دره وپاهایش هی همینطور مثل بابا لنگ دراز کش می آیندوگاهی ازمن جلومی زنند به من یاد آوری می کند ومن باخودم چقدر خوشبخت هستم که امروز راهیچ کس یادش نیست.یا اگرهم یاد کسی مانده اینجا موبایل آنتن نمی دهد وکسی نمی تواند به من تبریک روز تولد بگویدکه خیلی خوب هست.
 
آخر دیگر دارم یواش یواش پیر می شوم وآدم خوشش نمی آید که هی بگویند داری پیر می شوی ودوست دارد فراموش کند وآینه هم نباشد تا این چند تار موی سفید روی شقیقه را ببیند.حالامن هم این موهای سفید را نمی بینم یا نمی خواهم ببینم وتوی دل طبیعت زیبای منطقه کوهستانی نمارستاق همینطور ول شدم ودارم توی طبیعت بی نظیرش حظ می برم.

                                    

هوا وسط روز توی آفتاب هم سرد هست آنهم اینموقع سال.جاهای دیدنی زیادهست وکوهپیمایی7ساعته و25کیلومتری باعث می شود که خیلی ازجاها را ببینیم. "دریوک"راکه دشت ومرتع مسطحی در بالای کوه هست می بینیم وهمینطور" اشلک" که کنار رودخانه پرآبش-شنای مفصلی هم مهمانش شدیم وکنار رودخانه حوضچه آب معدنی با کلی خاصیت طبی برای پوست واینهاهم داشت که می روند توی آبش می نشینند .بعدش هم که به سرچشمه رودپرآب یعنی به منطقه"آستونه کر"رسیدیم و دیدن هزارتا چشمه که از دل کوه همینطور قل قل می خوردند و رودخانه را درست می کردند دیدنی بود.

درمسیر برگشت هم آبشار"کوه اره"را تماشا کردیم که خیلی زیبا هست وآدم دلش برای کسانی که اینها را نمی بیند خیلی می سوزد. خوردن چای توی این کتری های سیاه شده روی آتش گَوََن که دیگر جای خودش را داردوآدم هرچه قدر چایی می خورد بازمی چسبد که دست چوپان مهمان نواز را رد نکنی وکنارش سیگار بهمن باریک را دود کنی وصحبت بکنی.

                                                                    

 آب رودخانه بقدری سردهست که حتی برای چند ثانیه نگه داشتن دست درآن همت می خواهد. حالاببین چقدرجوگیر طبیعت شدیم که می رویم وتوی این آب شنا می کنیم!.نان وپنیروپسته خام عجب به آدم می چسبد،اگرکنار درخت وسبزه ورود بنشینی وگوشت پر باشد ازصدای قهر وآشتی آب وسنگ.بازهم یادم می رود که امروز روز تولدم هست ومثلا باید دیگر جهان بینی ام نسبت به زندگی وخودم وآینده واینها عوض بشود-بزرگ شده ام دیگر!-وبجای اینکه بنشینم ودرمورد زندگانی فکرهای خیلی مهم بکنم، هِدفون بگوش اجازه می دهم که کلی خواننده ایرانی وفرنگی ِآوازهایشان را درروز تولدم توی کوهستان- جایی نزدیک خدا-برایم بخوانند..می شنومشان اما گوشم بدهکار صدای خداست که"والله جمیل ویحب الجمال".خسته وخاکی که برمی گردیم دسته جمعی می رویم حمام عمومی محله.سالهاست که حمام عمومی نرفته ام ودیدن دوباره حمام خیلی مزه می دهد.مثلا اینکه تا تازه واردی می آید جوانها می روند وتعارف به مشت ومال کیسه کشیدن می کنند ویا اینکه با این تاس های رویی از توی حوضچه آب برداری. خیلی از عادات واخلاق های قدیمی هنوزتوی این روستاها وییلاقات کوهستانی ارج وقرب دارد وخیلی هم خوب هست.آدم فکر می کند که از زمان اکنون پرت شده به چند سال عقب تر وچیزهایی که توی ذهنش هست را دوباره شفاف می بیند.مثلا اینکه با کسی که اصلا نمی شناسی اش توی کوچه سلام وعلیک می کنی.راستش الان ها دیگر حتی توی شهر کوچک خودمان هم مثل شهرهای بزرگ همسایه ها هم با همدیگر احوالپرسی نمی کنند.یا مثلا وقتی شیر را گرم می کنی رویش سرشیر می بندد واینها گذشته ی کودکیت را یادت می آورندواین دقیقا در روز اتفاق می افتد که قرار است آدم هی ازگذشته ی کودکی اش دور بشود-روز تولدم هست،یادتان که نرفته!-جهان بینی اش کامل وجامع بشودومردم توی خیابان که نگاهش می کنند بگویند:فلانی عاقله مردیست.یا اینکه فلان کس کاسب است ویا بازاریست ویا هزارچیز دیگر وهیچوقت به تعریف نمی گویند که قلبش هنوز تازه هست و یا روحش هنوز کودک است.


باز هم موقع خوابیدن موقعی هست که خاطرت با یاد گذشته تازه بشود.بسرکشیدن لحاف را می گویم که الان دیگر مد نیست وماشااله بواسطه حضور هزار جور وسیله گرمایشی دیگر لحاف جز خاطراتمان شده اما آن قدیمها توی هر خانه ای که می رفتی موقع خواب توی فصل زمستان از لحاف وکرسی استفاده می کردندوخوابِ زیر لحاف خیلی به آدم می چسبید وصبح دلت نمی آمد از زیر لحاف در بیایی وبروی مدرسه.لامپ را که خاموش می کنند سنگینی لحاف ونورکم سوی چراغ علاالدین-که کله پاچه صبح فردا را رویش بار گذاشته اند-به تمامی مرا می برد به زمان کودکی ام که زمستان ها با برادر وسطی توی یک رختخواب می خوابیدیم وآنقدربه نور چراغ علاالدین زُل می زدیم تا خوابمان ببرد. (اینطوریه!)
وبلاگ : کازابلانکا
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200