اردیبهشت، ماه گلگشت بود. هوا خوب بود و مردم از فرصت هوای خوش استفاده میکردند و به گردش و بیشتر هم به امامزاده داوود میرفتند. اینها را «نصرالله حدادی» تهرانپژوه میگوید و ادامه میدهد: «اساسا در گذشته مردم سیاحت و زیارت را با هم داشتند یعنی اطراف تهران را انتخاب میکردند هم قصدشان این بود که تفریح و زیارتی کنند و هم تن را سبک میکردند. یادم میآید همین موقعها بود. فصل توت بود و نیمهاردیبهشت سالهای ٤٨-۵٠ که با خانواده رفتیم امامزاد داوود. سفر ما چند روزه بود. فرحزاد باغهای زیادی داشت. یک باغی بود به اسم باغ خاله. شب آنجا ماندیم بعد راهمان را ادامه دادیم رسیدیم امامزاده و زیارت کردیم و پیاده برگشتیم.»
به گزارش همشهری آنلاین، حدادی خاطرات آن سالها را که مرور و اشارهای هم به کوچههای سبز و انبوهی درختان تهران میکند و میگوید: «در مسیر رفتن به امامزاده از باغهای توت ونک رد میشدیم یا به سمت فرحزاد که میرفتیم تا چشم کار میکرد کوچهباغ بود و درختان توت با توتهای خیلی خوشمزه و تمیز. بهترین توت آنجا هم به توت دنبه معروف بود؛ توتهایی درشت بهاندازه ٢ بند انگشت نشانه و بسیار آبدار.»
تهرانیهایی که طاووس سیاحت و زیارت را با هم میخواستند باید جور سختیهای بسیاری را بهجان میخریدند، بخصوص وقتی پای امامزاده داوود درمیان بود و جادههای ناهموار و وسایل حملونقلی که سالهای ۵٠ هنوز پایش به اینجا باز نشده بود.
حدادی خاطراتش را از آن روزها چنین به یاد میآورد: «از فرحزاد تا امامزاده را زائران با چارپایان طی میکردند. مثل الان نبود که تا نزدیک در امامزاده هم میشود با ماشین رفت. وسیله نقلیه خیلی نبود. مردم خر کرایه میکردند و این خرها عادت عجیبی داشتند اینکه از لبه پرتگاه حرکت میکردند. مکاری هم نبود (خربان نداشتند، یعنی کسی که مواظب خرها باشد). خود خرها میدانستند که کدام مسیر را باید بروند و از کدام مسیر برگردند. مسیر رفت سربالایی و سخت بود ولی برگشتن سرپایینی و آسانتر. یک سنگ خیلی بزرگ بود که مردم به مزاح به آن سنگ مثقال میگفتند؛ مسیری کتل خاکی و آن را رد میکردیم و بعد از طی مسافتی زیاد به امامزاده میرسیدیم. همه آفتاب سوخته میشدیم.»
امامزاده داوود یکی از انتخابهای سیاحت و زیارت بیشتر مردم بخصوص طبقه متوسط و سنتی جامعه آن روز تهران بود. جوانها، «چاغاله مشتیها» و «داش مشتیها» زیاد میرفتند امامزاده داوود. نزدیک امامزاده وسایل مسی میفروختند. بعضی زائران این ظروف مسی را میدادند کندهکاری میشد و نذر امامزاده میکردند.
حدادی میگوید: «تهرانیهایی که «دل به نشاط» بودند میرفتند سمت شمال شهر، یعنی تجریش. تجریش درست است که امامزاده صالح داشت، اما در بین راه تفریحگاههای خیلی زیادی داشت و مردم آنجاها میرفتند. آن دوران آدمهای متشرع تجریش نمیرفتند. این ضربالمثل «با این ریش میری تجریش!» هم از همینجا میآید، یعنی اینکه با هم جور در نمیآید که هم ریش داشته باشی و هم برای خوشگذرانی و تفریح تجریش انتخابت باشد.»