۲۳ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۳ آذر ۱۴۰۴ - ۰۰:۰۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۲۲۶۶۸
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۵ - ۲۲-۰۹-۱۴۰۴
کد ۱۱۲۲۶۶۸
انتشار: ۰۹:۵۵ - ۲۲-۰۹-۱۴۰۴

برای مسعود کیمیایی و در انتظار ترخیص کارگردان از بیمارستان/ باید شروع نمی‌شد و نشد...

برای مسعود کیمیایی و در انتظار ترخیص کارگردان از بیمارستان/ باید شروع نمی‌شد و نشد...
دربارۀ مرگ اکبر رادی جمله‌ای نوشت که ضرب‌المثل شد: «باید روزی بدون اکبر رادی شروع نمی‌شد که شد.»  با همین سیاق و البته عکس آن حالا که قرار است مرخص شود می‌توان نوشت: باید روزی بدون کیمیایی شروع نمی‌شد که خوش‌بختانه نشد
    
   عصر ایران؛ مهرداد خدیر-  هر چند بستری شدن مسعود کیمیایی کارگردان نامدار سینمای ایران موجب نگرانی شده بود اما خوش‌بختانه اعلام شده قرار است امروز 22 آذر (یا فردا) مرخص شود.
 
   در غیاب داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی و مهاجرت بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی یکی از بازماندگان نسلی است که شاید تکرار نشوند و جالب این که بر آن است فیلم تازه‌ای بسازد.
 
  او جایی گفته بود «من می‌بایست یک آهنگ‌ساز می‌شدم اما فقر مادی و فرهنگی خانواده چنین امکانی نداد» و جالب این که احمد شاملو که دیروز  -21 آذر- یکصدمین زادروز او بود هم شبیه همین را گفته بود که اگر امکانات داشت از میان هنرها به سوی موسیقی می‌گروید و باز جالب است که چهره او خاصه در پیری شبیه بتهوون شده بود.   
 
    نمی‌دانیم فیلم بعدی مسعود کیمیایی چیست  اما اگر فیلم بد هم بسازد باز یاد «قیصر» و «گوزن‌ها» را کسی فرونمی‌کاهد و نمی‌گویند کیمیایی فیلم‌ساز خوبی نیست بلکه می‌گویند آن کیمیایی کجاست؟ چون سینما برای او بیش از آن که فن و هنر باشد جوششی غریزی و معنابخشی به زندگی با درون‌مایۀ همیشگی رفاقت و درآمیختن رؤیا و واقعیت بوده است.
 
    جدای سینما کیمیایی نویسنده هم هست و نثر جذابی دارد که در سه شکل جلوه کرده است. یکی  دیالوگ‌های ماندگار (‌سلامتی سه‌تن: ناموس و رفیق و وطن) در فیلم‌هایش و دومی آنچه به یاد دوستان و خاصه رفتگان می‌نویسد  و سومی رمان‌هایی که نوشته است.
 
   در رمان «جسدهای شیشه‌ای» او را در هیأت نویسنده‌ای صاحب‌سبک می‌بینیم و هر که آن را خوانده تکه‌های درخشانی در ذهن دارد یا در آن دیگری - «حسد» - ولو جایی برای عین‌القضات تعبیر نوشیدن از شیر آب را به کار برده باشد حال آن که می‌دانیم از صد سال قبل‌تر به صدها و هزاره‌ها شیر آبی در کار نبوده است!
 
    این هم تکه‌ای از جسدهای شیشه‌ای‌: «هوا سرد بود. قرارِ سرخی آسمانِ زمستان در شب، برفِ روز است. اما نه برف آمد نه ثریا. اول‌ها وقتی با تفنگ یک سرباز عراقی رو از دور می‌زدیم دست می‌زدیم و سوت می‌کشیدیم، مثل آرتیست بازی سینما بود... چند سرباز عراقی رو از دور همین جوری زدم و کیف کردم. اما یه دفه... یهو سر یه پیچ با یه سرباز دشمن روبرو شدم. صورت به صورت شدیم... هر دومون خشک شده بودیم، اون بیچاره عین من بود. مثل اینکه اونم فقط از دور می‌زد. من بی اختیار زدم. عجب دردی تو صورتش بود. دیگه مث بازی نبود... از جنگ همین برام مونده. این همه فیلم جنگی دیدم، هیچ کس نمی‌تونه درد و وحشتو مثل اون بازی کنه... درد واقعی بازی کردن نیس. سینما هم نمی‌تونه. سینما و هنرپیشه‌ها شکل درد و ادا در میارن. اصلش این‌جوری نیست. خود درد تو ذات اون گولّه و گوشته
 
    و این هم آنچه دربارۀ پرویز یاحقی نوشت :   «صدای یک ویولن در تمام رادیوهای خیابان آمد. خیاط هایی که صندلی را بیرون می‌گذاشتند و کوکِ عید می‌زدند یا داروفروش گیاهی که نیمی از راه، بوی داروهای او بود. فقط همین صدای ویولن بود که هوس می‌ساخت و حواس، پرت می‌کرد. دریایی که آرام بر خیابان می‌ریخت. دختران مدرسه را لبخند می‌داد. چهار مضراب سه گاه‌اش و این که آخرِ هر نُتی را نمی‌کشید و به جیغ می‌رساند، تازۀ تازه بود. همۀ رادیوها سه‌گاه بود و حالا ویولون سولوی پرویز یاحقی با ضرب امیر بیداریان، رؤیا در خیابان بود.
 
   صداهای دیگر را انگار می‌بستند. سیخ‌های کبابی جعفرآقا که کباب به نان می‌بست و آنها را در پیتِ زیر دستش می‌ریخت صدا نداشت. ماشین‌ها بوق نمی‌زدند. در اتوبوس‌ها ساکت بودند و صدای ویولون پرویز خان نمی‌گذاشت من ادامۀ رؤیاهای خودم باشم.»
  
      یا آنچه در پی مرگ اکبر رادی نوشت که ضرب‌المثل شده است: «باید روزی بدون اکبر رادی شروع نمی‌شد که شد.»  با همین سیاق و حالا که قرار است مرخص شود و البته به عکس می‌توان نوشت: باید روزی بدون کیمیایی شروع نمی‌شد که خوش‌بختانه نشد.
 
     آدمی که فعلا روی تخت بیمارستان است آن قدر در با قیصر و گوزن‌ها خاطره ساخته که فیلم‌های بد یا شلخته یا پریشان سال های اخیر به خاطر سانسور یا گذر زمان یا تغییر نسل از اعتبار او نکاهد. اگر هم کلیت فیلم را دوست نداشته باشی یا به خاطر نسپاری هر فیلم از این دست نیز باز سکانسی دارد جاودانه.
 
     مگر می‌توان فرامرز قریبیان را سوار بر اسب در میان خودروها فراموش کرد یا هادی اسلامی که می‌توانست بهروز وثوقی دیگری شود برای کیمیایی در سُرب و در آن صحنه با اثر جوهر و مرکب بر چهره در چاپ‌خانه.
 
  از این صحنه‌ها زیاد دارد سینمای کیمیایی و همه را با دیدن آموخته و غریزی ساخته و با تجربۀ زیسته در خیابان خلق کرده است.
 
     او خیابان‌های این شهر را زیسته و شاید اگر در 84 سالگی بپرسید از چه بیشتر ملول و دل‌تنگ می‌شود نه به گفته‌های چندی قبل و بی‌دلیل همسر پیشین اشاره کند و نه به وضعیت سینمای ایران بلکه دل او بیشتر برای آن "تهران‌"ی تنگ شود که پیش چشم او ذره‌ذره آب شد تا آن شهر پرخاطره "آن"‌ی شود که امروز هست و اگر سپانلو شاعر تهران بود کمیایی هم سینماگر تهران است اگرچه در سطح ملی آوازه دارد و قیصر با بازیگر آن فراتر از مرزها هم رفته باشد.
 
  همین که شاعر فقید -احمد رضا احمدی- رفیق شفیق او بود باشد کافی است تا بدانیم چگونه آدمی است اگرچه کسی که تمام عمر دربارۀ رفاقت نوشته و فیلم ساخته رفیقان بسیار دارد و محدود به این شاعر نیست.
 
    رفاقت آن دو به قدری بود که در خاطرات سینمایی احمد‌رضا احمدی فقید که در فروردین 1388 در شمارۀ 392 مجلۀ فیلم چاپ شد در بیشتر اتفاقاتی که نقل می‌کند نام مسعود کیمیایی را می‌بینیم:
 
 «- با مسعود کیمیایی رفته بودیم دانشکدۀ هنرهای زیبا. یک خوانندۀ زن ایتالیایی که وزنش از 100 کیلو بیشتر بود آوازی خواند. ما ردیف اول نشسته بودیم. خواننده به پیانو تکیه داده بود و آواز می‌خواند و به مسعود خیره شد. مسعود، وحشت زده به من گفت: احمد! من که با این خانم کاری ندارم. چرا مرا می‌ترساند؟!
 
 - پدر مسعود کیمیایی در میدان قزوین تهران یک گاراژ بزرگ داشت که مهم‌ترین گاراژ پس از شهریور 1320 بود. مسعود می‌گفت: روزی مجسمۀ پهلوی دوم را به گاراژ پدرم آوردند تا به نوشهر حمل شود. هزینۀ ساخت آن را شهرداری و شهربانی نوشهر پرداخته بودند. هفتۀ اول سه مأمور ساواک در سه نوبت هشت ساعته در کنار مجسمه کشیک می‌دادند. در هفتۀ دوم سه مأمور شد دو مأمور و هفتۀ سوم هم یکی. در هفتۀ چهارم دیگر از مأمور خبری نبود! مجسمه هم بلاتکلیف در حیاط گاراژ مانده بود. بین شهرداری و شهربانی اختلاف افتاده بود که شاه شهرداری را نگاه کند یا شهربانی را. دو ماه بعد مجسمه را به راهروی گاراژ بردند و زن سرایدار لباس‌هایی را که هر روز می‌شست روی مجسمه پهن می‌کرد.
  
- بعد از آن که قیصر، مسعود کیمیایی ایران را فتح کرد مسعود را برای مهمانی‌ها و سخنرانی‌های مختلف دعوت می‌کردند. یکی از آنها در خانه‌ای اشرافی در محلۀ دَروس تهران بود. همسرش رانندگی می‌کرد. نزدیکی‌های سید‌خندان، ناصر ملک مطیعی که تنها با اتومبیل خود می‌آمد خود را به ماشین کیمیایی رساند و گفت: من نمی آیم. مسعود پرسید: چرا؟ ملک مطیعی گفت: خودت مرا در اول فیلم کُشتی!»
 
       این نقل‌ها برای آن است تا یادآوری کنیم نام مسعود کیمیایی با تاریخ معاصر ایران گره خورده و تنها صحبت از فیلم‌هایی نیست که ساخته تا کسی بگوید این سبک را دوست دارد یا نه.
    
   با تاریخ انقلاب 57 هم گره خورده چندان که بعد از انقلاب چند ماه رییس شبکۀ دو تلویزیون بود اگر چه معلوم نشد حکم او را صادق قطب‌زاده اولین رییس رادیو تلویزیون بعد از انقلاب امضا کرد یا چنان که یکی دو بار گفته از جای دیگری مأموریت داشته و جالب این که 13 آبان 58 که استعفای مهندس بازرگان از نخست‌وزیری پذیرفته شد او هم استعفانامه نوشت و کار اداری را برای همیشه رها کرد.
 
       همین که کیمیایی رییس شبکه دو می‌شود (اگرچه برخی گفته‌اند مدیر برنامه‌های شبکه دو بود نه رییس شبکه) نشان می‌دهد هر که رؤیایی داشته با امواج انقلاب 57 همراه بوده و سپردن شبکه دو از تلویزیونِ دو شبکه‌ای به کارگردان سینما در حالی که سینماها را آتش زده بودند و با همسرانی چون گیتی پاشایی در همان زمان و گوگوش در سال‌های بعد یعنی هم او همراهی می‌کرده و هم نگاه‌ها هنوز تنگ نشده بود.
 
    مسعود کیمیایی در سال‌های فعالیت چنان اعتباری برای خود دست و پا کرد که برخی اتفاقات و ادعاها آن را ضایع و زایل نکرد. یک مورد وقتی همسر مشهور سابق به گمان خود دست به افشاگری زد به محبوبیت خود آسیب رساند نه به او  و نوبت دیگر هنگامی که  خود او حرفی کاملا پرت و بی‌ربطی دربارۀ شست‌وشوی جنازۀ فروغ بر زبان ‌آورد به حساب جدانکردن مرزهای خیال و واقعیت در ذهن او گذاشته شد یا وقتی وقتی بازیگر فیلم اُسکاری به او طعنه زد از کیمیایی نکاست و خود را پایین آورد.
 
     مسعود کیمیایی جایی دربارۀ احمد رضا احمدی نوشته بود: «شهری فریاد می زند: آری/ کبوتری تنها به کنار برج کهنه می‌رسد، می گوید: نه!»
 
    کیمیایی حالا همان کبوتر است که به برج کهنه نه گفته و پیری و درگیر تخت و بیماری شدن او را باور نداریم چون او را در هیأت جوانی با جانی پر از جوانه می‌بینیم که دوست‌دار تهرانی است که با اقاقیاهای گل‌دار شناخته می‌شد نه با هوای ناپاک قبل از بارش اخیر و مصداق شعر شفیعی کدکنی:
 
  عوض می‌کنم هستی خویش را با اقاقی
  که در سوزنی‌سوزِ سرمای زمستان
  جوان است و جانش پر است از جوانه 
ارسال به دوستان
پاسخ ترانه سرای مشهور به یک سوال: چرا محسن چاوشی کنسرت برگزار نمی کند؟ اعلام نتایج آزمون ورودی کارآموزی وکالت سال ۱۴۰۴ سندرز: ترامپ ما را وارد جنگ غیرقانونی با ونزوئلا می‌کند استادیار ایرانی دانشگاه آرکانزاس آمریکا برکنار شد عراقچی: برای جنگ آمادگی کامل داریم حذف امیر سرخوش از مسابقات اسنوکر قهرمانی جهان؛ آخرین نماینده ایران مغلوب حریف انگلیسی شد آقای پزشکیان، زمان حرف زدن پوتین شما نباید یادداشت برداری کنید شگفتی‌ساز ژاپنی در فوتبال اروپا؛ آیاسه اوئدا بالاتر از هالند، امباپه و کین بهترین گلزن قاره است «تبعیض جنسیتی علیه مردان» در ورزش زنان؛ ممنوعیت سلیقه‌ای حضور هواداران و خبرنگاران مرد در مسابقات واکنش ترامپ به کشته شدن ۳ آمریکایی در سوریه: از داعش انتقام خواهم گرفت پرونده پولشویی بزرگ در فدراسیون فوتبال آرژانتین؛ خطر حذف از جام جهانی ۲۰۲۶ در صورت دخالت دولت ماجرای کارآگاه خصوصی‌های اینستاگرامی چیست؟ پرویز برومند: گروه جام جهانی ایران سخت است؛ آنها بیشتر از ما از این قرعه خوشحال شدند بمب خبری بسکتبال ایران؛ حامد حدادی به استقلال پیوست گرفتارشدن ۲ نفر در ارتفاعات نارکی مهریز یزد