۲۲ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۸:۲۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۲۲۹۱۵
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۵ - ۲۲-۰۹-۱۴۰۴
کد ۱۱۲۲۹۱۵
انتشار: ۱۴:۴۵ - ۲۲-۰۹-۱۴۰۴

پرواز بر فراز دره‌های زمان؛ مرثیه‌ای برای انسان در ایستگاه آخر

پرواز بر فراز دره‌های زمان؛ مرثیه‌ای برای انسان در ایستگاه آخر
رابرت گرینیر، شخصیت محوری فیلم، تعریف دقیقی از «انسانِ زمینی» است. او کسی است که ریشه‌هایش را در خاک دوانده و هویتش را از کارِ یدی، بوی چوب بریده شده و صدای سوت قطار در دوردست می‌گیرد. در این متن احتمال لو رفتن داستان فیلم (Spoiler) وجود دارد.
عصرایران ؛ علی شاکر - وقتی فیلم «رؤیاهای قطار» به ما یادآوری می‌کند که حتی در عصر هوش مصنوعی و سفرهای فضایی، قلب انسان همان تکه گوشتِ لرزان و مشتاق است که در جنگل‌های قرن بیستم می‌تپید.
در هیاهوی سینمای مدرن که پرده‌هایش با انفجارهای دیجیتال و ابرقهرمان‌های پلاستیکی اشغال شده است، تماشای فیلم «رؤیاهای قطار» (Train Dreams) اثر کلینت بنتلی، شبیه به نوشیدن جرعه‌ای آب خنک از چشمه‌ای کوهستانی است؛ از همان آب‌های خنکی که با نوشیدنش دندان‌هایت تیر می‌کشد.
 
این فیلم که اقتباسی وفادار و در عین حال شاعرانه از رمان کوتاه دنیس جانسون است، ما را به سفری آرام در دلِ آمریکای در حال تغییر می‌برد. البته این یک سفر تاریخیِ صرف نیست، بلکه نوعی مراقبه‌ی بصری بر ماهیتِ «بودن» است. روایتی از رابرت گرینیر، کارگری ساده که جهان را نه با کلمات، بلکه با پوست، استخوان و سکوتش درک می‌کند.
پوستر فیلم رؤیاهای قطار
فیلم «رؤیاهای قطار»

فیلم در حالی که ظاهراً داستان یک زندگی معمولی در اوایل قرن بیستم را روایت می‌کند، در لایه‌های زیرین خود به شکلی شگفتی‌انگیز با انسان سال ۲۰۲۵ و دغدغه‌های وجودی‌اش گره می‌خورد. رابرت گرینیر، با بازی درخشان و کنترل‌شده‌ی جوئل اجرتون، نماد انسانی است که در میانه‌ی چرخ‌دنده‌های عظیم تاریخ گیر کرده است. همان‌ها که در فیلم‌های قرن اخیر نیز نقش سیاهی‌لشکر را داشتند و به ظاهر توده‌ای بی‌شکل و ساده‌اند و قابل پیش‌بینی. اما همین شخصیت که ما براحتی ساده‌اش می‌کنیم، تسلیمِ بی‌معنایی نمی‌شود. تاریخ امثال او را فراموش می‌کند؛‌ چون با معیارهای موجود نه قهرمان‌اند و نه می‌خواهند قهرمان باشند. پس تاریخ هم او را فراموش می‌کند، مگر اینکه بتوانیم در یک روایت سینمایی جاودانه‌اش کنیم و به مخاطب یادآور شویم که وزنِ یک زندگیِ معمولی، کمتر از وزنِ کهکشان‌ها نیست.

آناتومیِ یک زندگیِ خاموش: از بیگانگی تا یگانگی

رابرت گرینیر، شخصیت محوری فیلم، تعریف دقیقی از «انسانِ زمینی» است. او کسی است که ریشه‌هایش را در خاک دوانده و هویتش را از کارِ یدی، بوی چوب بریده شده و صدای سوت قطار در دوردست می‌گیرد.
 
فیلمنامه‌ی بنتلی و کویدار، با ظرافتِ تمام، جزئیاتی را برجسته می‌کند که در جهانِ پرشتابِ امروز حکم کیمیا را دارد. گرینیر مردی است که هیچ‌گاه اسلحه‌ای نخرید؛ در دورانی که غرب وحشی هنوز نفس می‌کشید و خشونت بخشی از بقا بود، او انتخاب کرد که شکارچیِ جان نباشد. او هیچ‌گاه با تلفن صحبت نکرد؛ ابزاری که آغازگرِ عصرِ ارتباطاتِ صوتی بود، برای او شیئی بیگانه باقی ماند. او حتی نمی‌دانست پدر و مادرش چه کسانی هستند و در نهایت نیز هیچ ارثی از خود به جا نگذاشت.

این فقدان‌ها – نداشتن ریشه خانوادگی، نداشتن ثروت، نداشتن ابزار قدرت – شاید در نگاه اول زندگی او را تهی جلوه دهد، اما فیلم با صبر و حوصله به ما نشان می‌دهد که او سرشار از «حضور» است. گرینیر در طول زندگی‌اش شاهد تغییرات عظیم بود؛ از نابودی جنگل‌ها برای ساخت راه‌آهن تا تغییر بافت اجتماعی آمریکا. اما واکنش او نه خشم انقلابی است و نه انفعالِ پوچ‌گرایانه؛ واکنش او «پذیرش» است. پذیرشی که از سرِ ضعف نیست، بلکه از درکِ عمیقِ ریتمِ طبیعت ناشی می‌شود.

ممکن است یک انسان شهرنشین، باسواد و تحصیل‌کرده در قرن بیست و یکم، پس از سال‌ها مطالعه‌ی فلسفه، روانکاوی و تجربه کردن پیچیده‌ترین لذت‌های مدرن، در نهایتِ زندگی‌اش به همان نقطه‌ای برسد که رابرت گرینیرِ بی‌سواد رسید.
 
اینکه تمامِ تقلاهای ما، تمامِ بالا و پایین رفتن‌هایمان در زندگی و با همان هواپیمای تک‌ملخه‌ی آخر فیلم، در برابرِ عظمتِ هستی ناچیز است، اما همین ناچیزی، زیباست. عقلِ ناقصِ بشری - چه عقلِ یک فیلسوفِ اگزیستانسیالیست باشد و چه عقلِ یک کارگرِ راه‌آهن - ممکن است در مواجهه با مرگ، زندگی را پوچ و بی‌معنا بداند؛ اما «رؤیاهای قطار» فراتر از عقل می‌رود و به قلمروِ «احساس» وارد می‌شود. جایی که با تمامِ این احوال، زندگی زیباست و به بودن، نفس کشیدن و تحملِ رنج‌هایش می‌ارزد. تفاوت میانِ گرینیر و یک انسان مدرن، در «دانستن» نیست، در «حس کردن» بی‌واسطه‌ی این حقیقت است.
 

میان‌برهای فناورانه و مقصدِ ثابتِ انسانی

یکی از جذاب‌ترین لایه‌های تفسیری فیلم، زمانی آشکار می‌شود که در عمل ما را یاد زندگی امروز و ظهور فناوری‌های نوین هوشمند می‌اندازد. زندگیِ آرام و طبیعی رابرت گرینیر بر مدارِ سختی و طی کردنِ فیزیکیِ مسیرها می‌چرخد. شبیه بسیاری دیگر از مردم جهان. همان‌ها که ممکن است دسترسی به فناوری هوش مصنوعی که سهل است، به اینترنت نیز دسترسی نداشته باشند. این افراد برای کارهای روزانه‌ی خود همچنان از شیوه‌های پیشین استفاده می‌کنند و در مقایسه با کسانی که به ثروت، قدرت و فناوری‌های نوین دسترسی دارند، به ظاهر عقب‌مانده به نظر می‌رسند.

فناوری‌های نوین هوشمند، هوش مصنوعی و جهانِ دیجیتالِ امروز، عملکردی شبیه به پرواز با هلیکوپتر یا هواپیما دارند. در حالی که ماشین (روش‌های سنتی زیستن) مجبور است دره‌ها و قله‌ها را یکی‌یکی طی کند، فناوریِ هوشمند استفاده از آن مسیرهای صعب‌العبور را بی‌اعتبار می‌کند. این فناوری‌ها می‌توانند از بالای سرِ قله‌ها و دره‌ها پرواز کنند. آن‌ها «میان‌بر» می‌زنند.
 
ما امروز می‌توانیم بدون اینکه ماه‌ها در راه باشیم، با یک کلیک جهانی را ببینیم؛ می‌توانیم بدون اینکه سال‌ها شاگردی کنیم، به دانش دسترسی پیدا کنیم. مسیرهای رسیدن به اهداف به کلی تغییر کرده است؛ بسیار کوتاه‌تر، سریع‌تر و کم‌هزینه‌تر شده‌اند.

اما نکته‌ی کلیدی که فیلم به صورت غیرمستقیم به رخِ ما می‌کشد این است که  اهداف انسانی و ماهیتِ ما تغییر نکرده است. ما حالا می‌توانیم سریع‌تر از قبل جهان را تجربه کنیم، می‌توانیم مثلِ پرنده از بالا به همه‌چیز نگاه کنیم، ولی در نهایت، چه فناوری‌های پیچیده را به کار بگیریم و چه شبیه قهرمان این داستان، تنها یک روزِ بهاری در تمامِ عمرمان به شهر سر بزنیم و سوار یک هواپیمای ملخیِ ساده شویم، نتیجه یکی است. بشر، همان بشر است.
 
انسان از ساحلِ زمین به ماه سفر کرده است، اما در کره‌ی ماه نیز همان تنهایی، همان ترس از مرگ و همان نیاز به عشق را با خود حمل می‌کند که رابرت گرینیر در کلبه‌ی چوبی‌اش حمل می‌کرد. پیشرفتِ فناورانه (هلیکوپتر) تنها مسیر را هموار کرده است، اما نتوانسته است «مقصد» یعنی معنای نهاییِ زندگی و مرگ را تغییر دهد. عجیب نیست که ما با تمامِ گجت‌هایمان، هنوز در حسرتِ آن آرامشی هستیم که گرینیر در سکوتِ جنگل می‌یافت.

رقصِ خاطره در سقوط و صعود

اوجِ هنرنماییِ فیلم و کارگردانیِ کلینت بنتلی، در سکانسِ پایانی و فراموش‌نشدیِ آن رقم می‌خورد. گویی دست سکوت و پنهان‌شده‌ای در داستان، مشت محکمی تو صورت مخاطب می‌زند. آنجا که رابرت گرینیر، این مردِ زمین‌گیر و ریشه‌دار، بالاخره تن به تجربه‌ای می‌دهد که نمادِ غاییِ مدرنیته در آن زمان است؛ پرواز.
او در آن روزِ بهاری در شهر، سوار بر هواپیمایی سبک می‌شود تا دنیا را دیدِ پرنده‌ها ببیند؛ اما آنچه اتفاق می‌افتد، فراتر از یک تماشای ساده است.

زمانی که هواپیما اوج می‌گیرد و سپس دست به شیرجه‌ای نمایشی می‌زند، گرینیر دچارِ نوعی دگرگونیِ حسی می‌شود. او در حالی که میانِ زمین و آسمان معلق است، در حالی که فرقِ بالا و پایین را درست متوجه نمی‌شود و جاذبه معنایش را از دست داده است، ناگهان به «کل» متصل می‌شود. در لحظه‌ی شیرجه رفتن و فرود آمدن، گویی زمان فشرده می‌شود. تمامی خاطره‌هایش هجوم می‌آورند؛ نه به صورتِ روایتی خطی، بلکه به صورتِ تصاویری سیال و رؤیاگون.

او کودکی‌اش را می‌بیند، عشقش را، لحظه‌ی وصل را و دردِ هجران را. او حیات را در تمامیتش، عریان و بی‌واسطه می‌بیند. در آن لحظه‌ی تعلیق، او درمی‌یابد که همه‌چیز به هم وصل است. چوب‌هایی که برید، ریلی که ساخت، زنی که دوست داشت و حتی همین لحظه‌ی ترسناکِ سقوط در آسمان؛ همه اجزای یک سمفونیِ واحد هستند. او در آن ارتفاع، جایی که صدای جهان قطع شده و تنها صدای باد می‌آید، حقیقتی را لمس می‌کند که عارفان سال‌ها در پی آن هستند؛ وحدتِ وجود.

زیباییِ کارِ بنتلی در این است که این سکانس را به یک ملودرامِ پرسروصدا تبدیل نمی‌کند. زندگیِ گرینیر به همان آرامی که شروع شد، در ذهنِ مخاطب به پایان می‌رسد. او فرود می‌آید، اما دیگر همان آدمِ سابق نیست، یا شاید «بیشتر» از هر زمانی خودش است. او که نه ارثی دارد و نه نامی، در آن لحظه مالکِ تمامِ جهان است، زیرا «راز» را دریافته است. رازی که می‌گوید زندگی با تمامِ رنج‌ها و پوچی‌های ظاهری‌اش، یک تجربه‌ی باشکوه و یگانه است.
 

پژواکِ سوتِ قطار در ابدیت

فیلم «رؤیاهای قطار» اثرِ آسانی نیست. دل‌تان نمی‌آید خلوت شخصیت‌ اصلی داستان را با صدای شکستن تخمه بشکنید؛ چون مخاطب را به سکوت، صبر و اندیشیدن فرا می‌خواند. در زمانه‌ای که ما انسان‌ها بیش از هر وقتِ دیگری با «هلیکوپترهای فناوری» احاطه شده‌ایم (که هنوز نیامده خیلی قدرتمندتر و سریع‌تر از ما هستند) و عادت کرده‌ایم که از رویِ رنج‌ها و دره‌ها پرواز کنیم تا سریع‌تر به لذت برسیم، این فیلم به ما یادآوری می‌کند که گاهی باید پیاده شد. باید دره را پیمود.

ما هنوز همان جانور جسور، پشیمان و امیدواریم. همان موجودی که ممکن است نداند پدر و مادرش کیستند، اما می‌داند که تنهایی چیست. همان موجودی که شاید گوشیِ هوشمند در دست داشته باشد، اما وقتی به آسمان نگاه می‌کند، همان پرسش‌هایی را دارد که رابرت گرینیر داشت. «رؤیاهای قطار» مرثیه‌ای است برای جهانی که از دست رفته و ستایشی است برای روحِ انسانی که با وجودِ تمامِ تغییرات، هنوز زنده است، هنوز درد می‌کشد و هنوز در یک روزِ بهاری، می‌تواند در سقوطی سهمگین، زیباییِ مطلقِ هستی را در آغوش بگیرد.

رابرت گرینیر شاید در تاریخ گم شده باشد، اما در آن سکانسِ نهایی، او به ما و به تمامِ کائنات وصل می‌شود. این، شاید تنها میراثی است که ارزشِ به جا گذاشتن را دارد؛ درکِ این حقیقت که ما، چه در جنگل و چه در فضاپیمای مریخ‌نورد، تنها مسافرانِ یک قطار هستیم؛ قطاری که مقصدش مهم نیست، بلکه رؤیایی که در کوپه‌هایش می‌بینیم، ارزشمند است.

شناسنامه فیلم: رؤیاهای قطار (Train Dreams)
کارگردان: کلینت بنتلی (Clint Bentley)
بازیگر اصلی: جوئل اجرتون  (Joel Edgerton)
محصول: ۲۰۲۵ آمریکا
ژانر: درام، وسترن شاعرانه

خلاصه:

اقتباسی تحسین‌شده از رمان کوتاه «دنیس جانسون»؛ روایتی آرام و بصری از زندگی «رابرت گرینیر»، کارگر ساده‌ی راه‌آهن در غرب آمریکای اوایل قرن بیستم. فیلمی که به جای دیالوگ، با تصویر سخن می‌گوید و داستان عشق، تنهایی، تغییر طبیعت و مواجهه‌ی انسان با گذر بی‌رحم زمان را به تصویر می‌کشد. یک مدیتیشن سینمایی برای کسانی که دنبال معنا هستند.
 
برچسب ها: فیلم ، قطار ، زمان
ارسال به دوستان
محسن سیفی در کنفرانس برخط پرسش و پاسخ به سهامداران تشریح کرد: انضباط مالی و مدیریت نقدینگی رهیافت بانک صادرات ایران در دوره تحول افزایش سرعت توزیع برنج وارداتی و کاهش فشار قیمتی در بازار افشاگری جهرمی؛ مالک تلگرام به تهران آمد/ روحانی مخالف فیلترینگ بود، رئیسی صفر و صدی نبود از «طلاق مخملی» در قلب اروپا تا «خروج تگزاس» از ایالات متحده؛ زایشگاه تاریخ تعطیل‌بردار نیست نشست رونمایی از «مسئله شناسی فرهنگی»؛ بررسی کتاب جدید با حضور شخصیت‌های فرهنگی و علمی هشدار هواشناسی مازندران نسبت به وقوع سیلاب و ریزش سنگ طلا سقف تاریخی را شکست ؛ دلار در مرز 130 هزار تومان ! مشکلی برای صدور کارت ماشاریپوف نیست / مدیر نقل و انتقالات سازمان لیگ تأکید کرد: پنجره استقلال نیم‌فصل بسته می‌شود آلمان به اسرائیل: به سرعت ساخت شهرک‌ها را متوقف کنید تخریب رپر معروف؛ وقتی تندرویان داخلی و منافقین خارج از کشور در یک جبهه هستند قرعه‌کشی جام جهانی ۲۰۲۶؛ تکرار فینال ۲۰۱۸ و رویارویی خداحافظی مسی و رونالدو ارتش اسرائیل: سرعت تولید موشک های بالستیک در ایران افزایش داشته/ در جنگ بعدی ایران امکان شلیک ۵۰۰ تا هزار موشک را به طور همزمان دارد استایل زمستانی الهام کردا با کلاه بافت در اکران «آن سوی حصارهای لاله‌زار» (عکس) جزئیات مصوبه تغییر ساعت کاری دستگاه‌های اجرایی از اول دی نقره رکورد تازه زد؛ قیمت شمش یک کیلویی به مرز ۳۰۰ میلیون نزدیک شد!