۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۴
کد خبر ۲۵۸۹۱۸
تاریخ انتشار: ۲۳:۵۸ - ۰۲-۱۲-۱۳۹۱
کد ۲۵۸۹۱۸
انتشار: ۲۳:۵۸ - ۰۲-۱۲-۱۳۹۱

شیر آلمان و گربه ایران

الف / جواد محقق
 
زمستان ۶۳ همدان – خارجی
سر کلاس بودم که معاون مدرسه آمد و گفت: تلفن داری! این کار، معمول نبود، هیچ معلمی را به خاطر تلفن از سر کلاس بیرون نمی کشیدند. می گفتند زنگ تفریح تلفن کنید، مگر این که کار مهم یا واجبی پیش آمده باشد  آن هم از نوع نگران کننده اش! به دو رفتم و گوشی را برداشتم. خانم همسایه بغلی بود. می گفت: شیر سرحوض حیاطتان ترکیده و آب از سر دیوار می پاشد توی خانه ما و می ریزد روی شیه های پنجره ما و نمی دانیم چه کنیم، می دانم که سر کلاسید اما لطفا زودتر بیایید و لااقل شیر کنتور آب را ببندید تا عصر درستش کنید.

اجازه گرفتم رفتم خانه که نزدیک بود و شیر کنتور را بستم. شب خانه پدر زنم مهمان بودیم وقتی فهمید گفت: قبلا گفته بودم که شیر ایرانی نبندید! زمستان به دلیل چکه کردن یخ می زند و می ترکد. ولی گوش نکردید. حالا یک شیر آلمانی بخرید و خیالتان را راحت کنید. چیزی نگفتم و فردا عصر رفتم یک شیر ایرانی دیگر خریدم و آوردم که ببندم. زنم درآمد که: مگر بابا نگفت شیر ایرانی نخرید؟ دیدی که ترکید؟ اگر آب به خانه همسایه نمی ریخت و آنها اطلاع نداده بودند می دانی چه خسارتی می خوردیم؟ گفتم: من ایرانی ام و جنس ایرانی می خرم. باید از تولید ملی حمایت کرد. تولید کنندگان خارجی هم که از اول کار ، درجه یک نمی ساخته اند. آن ها به دلیل حمایت مردمشان قادر به چنین کاری شده اند. اما از شما چه پنهان، شیر دوم و سوم هم به دلیل همان نشتی مختصرش در سرمای زیر صفر همدان یخ زد و ترکید و آخرش من ناچار شدم یواشکی با یک شیر آلمانی کار را خاتمه بدهم.

بگذریم که این بار ، ترکیدگی لوله داخل خانه چنان زندگی ما را آبکی کرد که ناچار شدیم بقیه زمستان را در خانه پدر و مادرها بگذرانیم  چون به دلیل کمبود مواد سوختی در زمان جنگ و سردی هوا و نبودن آفتاب، مکانی برای خشک کردن فرش و موکت و لحاف و پتوهایمان  نداشیتم و باید تا عید صبر می کردیم. از آن به بعد، هر وقت به توصیه مرحوم پدر خانم گوش نمی کردم با خنده می گفت: فقط مواظب باش داستان آن شیر آلمانی تکرار نشود!

پاییز ۶۷ استانبول – داخلی
می گوید: می خواهم یک تلویزیون خوب بخرم که بعد از دو سه سال هم ببرم ایران و سالها با خیال راحت از آن استفاده کنم. اصرار می کند که من هم به عنوان دیلماج بروم. می رویم از این مغازه به آن مغازه. چند خیابان را می چرخیم اما هیچ مارک معتبری پیدا نمی کنیم! می گویم: یکی از همین تلویزیون های ساخت ترکیه را بخر و خلاصمان کن. دارد شب می شود. می گوید: وقتی می خواهم بعد از دو سه سال ببرمش ایران، چرا مارک نامرغوب بخرم؟ عقل می گوید یک مارک معتبر شناخته شده بخرم که سالها بتوانم از آن استفاده کنم. به قول انگلیسی ها؛ هنوز آن قدر ثروتمند نشده ام که جنس ارزان بخرم! اما هرچه بیشتر می گردیم، کمتر پیدا می کنیم! انگار توی شهر به این بزرگی نه کسی جنس خارجی می خرد  نه کسی می فروشد. حالا در آخرین مغازه هستیم می گویم: افندیم! تلویزیون خارجی ندارید؟ سونی، ناسیونال یا...

فروشنده که مغازه بزرگش پر است از یخچال فریزر و تلویزیون و ماشین لباسشویی و پنکه و کولر و صدها خرده ریز برقی دیگر، می گوید: ما جنس دست دوم نمی فروشیم! دوستم به تریش قبایش بر می خورد و در می آید که؛ دست دوم چیه؟ آکبندش را می خواهیم! فروشنده شانه هایش را بالا می اندازد و با پوزخند می گوید: پس باید تشریف ببرید ژاپن یا آلمان، چون اینجا جنس نو خارجی پیدا نمی شود! با کنجکاوی می پرسم: یعنی چه؟ مگر نمایندگی فروش ندارند؟ بالاخره باید یک جایی باشد که... دوستم می پرد وسط حرفم و می گوید: بسیار خوب، دست دوم فروشی ها کجا هستند؟ فروشنده که انگار مچ گرفته باشد، در حالی که قیافه یک کاشف بزرگ را به خود گرفته است می گوید: من اولش فهمیدم که جنس های دست دوم می خواهید! این بار من جوش می آورم، اما کظم غیظ می کنم و فروشنده ادامه می دهد: باید بروید خیابان فلان، آنجا یک پاساژ است که در یکی از طبقاتش چند مغازه دست دوم فروشی هست. ترک هایی که در آلمان و سایر کشورها کار می کنند، وقتی به کشورشان بر می گردند، وسایل خارجی منزلشان را به آنها می فروشند. احتمالا آنجا می توانید مارک هایی مثل سونی و ناسیونال پیدا کنید!

شرمگین و عصبانی از مغازه بیرون می آییم و دوستم می گوید: ببین تو را به خدا کارمان به کجا کشید؟ فقط مانده بود این ترکها متلک بارمان نکنند که کردند! گفتم حالا باید جنس دست دوم را به دو برابر قیمت بخری و حال کنی که مارک معتبر داری! می گوید: حالا چکار کنیم؟ برویم آنجا یا نه؟ می گویم: من که حالش را ندارم. در ضمن شب شده و با این ترافیک تا ما به آن محل برسیم، پاساژ بسته می شود. بگذار فردا می رویم. می گوید: فکر می کنی پیدا کنیم؟ می گویم: فقط در آلمان حدودچهارمیلیون ترک مشغول به کارند. بالاخره سالی چند هزار تایشان به ترکیه بر می گردند. از آن همه وسایل خانه ای که می فروشند، بالاخره یک تلویزیون دست دوم به تو می رسد! شب، داستان مغازه گردی هایم را به زنم می گویم باور نمی کند، «یعنی توی این شهر یک تلویزیون سونی پیدا نکردید»!

فردا من کنجکاوتر از دوستم عجله دارم آن پاساژ را ببینم. مدرسه که تعطیل می شود، می رویم به نشانی داده شده. هم فال است و هم تماشا. در یکی از طبقات بالایی پاساژ ، چند مغازه درب و داغون هست که داخل هرکدامشان دوسه تا دلال ترک با هم چانه می زنند. به دوستم می گویم: اگر قیمت را خیلی بالا گفتند، چی؟ می گوید: اگر سونی باشد می خرم. بالاخره هرچه باشد مارک مرغوب است و کارش حرف ندارد. فقط باید مطمئن باشیم سالم است و تعمیری نیست.در دومین مغازه یک دستگاه تلویزیون سونی خوب پیدا می کنیم حتی با کارتن خودش. صاحبش آدم مرتب و خوش سلیقه ای بوده. هیچ جایش هم عیب و ایرادی ندارد. دوستم بغل پیچ هایش را هم وارسی می کند و می گوید: باز نشده و انگار سالم سالم است. خودمان را آماده می کنیم برای چانه زدن. قیمت تلویزیون های ساخت ترکیه را دارد . می گویم تا چقدر حاضری بخری؟ می گوید: یک و نیم برابر قیمت تلویزیون های ساخت خودشان باشد، می خرم. اما تو سعی کن کمترش کنی.

درحالی که با ترکی نیم پزم سعی می کنم گفتگو را از جر و بحث های دلالی که در مغازه جریان دارد، وارد فضای آرام تری بکنم، بعد از اندکی تعارفات، قیمت را می پرسم، خودم را برای شنیدن بهای دو برابر آماده کرده ام، اما با کمال تعجب قیمتی که فروشنده برای تلویزیون سونی می گوید کمی بالاتر از نصف قیمت تلویزیون های میدان قارداش است! فروشنده و آن دو دلال اجناس دست دوم هنوز مشغول جر و بحثند و توجهی به ما ندارند. وقتی دوستم می فهمد می گوید: امکان ندارد. یا او اشتباه گرفته یا تو اشتباهی فهمیده ای. اما من مطمئن هستم که درست شنیده ام. چشمم به یک تلویزیون دست دوم ساخت خودشان می افتد که اتفاقا در قفسه پشت سر فروشنده است. می پرسم آن چند است؟ جواب فروشنده باز هم ما را در حیرت می برد. قیمت آن تلویزیون کاملا دست دوم ترک بالاتر از این سونی نسبتا دست اول است!
دلال های پرسروصدا کارشان تمام می شود و می روند و فروشنده می آید سراغ ما درحالی که تلویزیون سونی را نشان می دهم می پرسم: چرا این ارزان تر از آن است ؟ و اشاره می کنم به تلویزیون ساخت خودشان.
مغازه دار میانسال درحالیکه نگاه تحقیرآمیزی به تلویزیون سونی دارد، لبهایش را آویزان می کند و می گوید: ژاپنیه دیگه!

بهار ۱۳۶۸ همان شهر – داخلی
خانم می گوید: فردا که از مدرسه بر می گردی جایی قول نده ، برویم بازار تا من یک چادری بخرم. به شیطنت می گویم: ول کن تو را به خدا، چادر می خواهی چه کار؟ اینجا که کسی چادر مشکی نمی پوشد! می گوید: ما ایرانی هستیم. چادر تنها مشخصه زن ایرانی است. نوعی لباس ملی که باید آن را حفظ کرد. بعد مستقیم توی چشمهایم نگاه می کند و با لبخند موذیانه می پرسد: گوینده این حرفها به نظرت آشنا نیست؟ راست می گوید. حرفهای خودم است متاسفانه ما ایرانی ها لباس ملی نداریم البته مردهایمان. چادر تنها لباس ملی ماست که حتی قبل از اسلام هم زنان ایرانی بر تن داشته اند و پوشیدن آن از احکام امضایی اسلام است نه احکام تاسیسی. یعنی اسلام آن را نیاورده، بلکه بر آن صحه گذاشته است مثل بعضی از آداب و رسوم فرهنگ ایرانی از قبیل  عید نوروز. بگذریم. 
فردا می رویم بازار و مغازه به مغازه می چرخیم. پارچه های چادری متعددی می آورند و خانم نمی پسندد. می پرسم: چرا از همین ها نمی خری؟ میگوید: مارکش را نمی شناسم! می گویم: با مارکش چکار داری! پارچه اش را که می بینی. اگر خوب است بخر دیگه! می گوید: منظورم این است که نمی دانم وقتی شسته می شود، شور می رود یا نه؟ و اگر می رود چه قدر؟ چون چادر وقتی کوتاه شد مثل بلوز و دامن و امثال آن نیست که بشود استفاده کرد. دیگر نمی شود کاریش کرد. مارکی که خانم می خواهد، همان مارک چادرهاییست که در ایران استفاده می شود و خانم های ایرانی با آن آشنایی دارند و تجربه کرده اند. اما آن پارچه ، کره ای- ژاپنیست و این هایی که دربازار است همه تولید ترکیه است. یاد خرید تلویزیون برای دوستم می افتم و از تجربه آن استفاده می کنم. به فروشنده می گویم: کجا می شود پارچه های خارجی پیدا کرد؟ نمی داند. از چند فروشنده دیگر هم می پرسم تا این که یکی می گوید: در طبقه سوم همین پاساژ روبرویی یک مغازه ای هست که گاهی پارچه های خارجی هم می آورد. راه می افتیم به آن سمت. زنم می گوید: حتما گرانتر هم می دهند.

از پله ها خودمان را می کشیم بالا و پرسان پرسان می رویم دم مغازه مورد نظر. درست است ؛ در میان انواع پارچه های ترک ، چند توپ پارچه خارجی هم دارد که یکی دو تا از آنها همان مارکهای آشنایی است که خانم های ایرانی استفاده می کنند. فروشنده پارچه را به اندازه ای که عیال می گوید متر می کند و می برد و می گذارد روی پیشخوان. قیمتش را که می پرسم، فروشنده با ماشین حساب محاسبه می کند و عدد به دست آمده را می گیرد جلوی چشم خانم. عیال ناباورانه به من نگاه می کند و می گوید: خیلی خوب است. اصلا گران نیست. درحالی که من لیره های ترک را می شمرم، خانم قیمت یک پارچه مشابه ترک را می پرسد. پاسخ فروشنده تعجب دوباره ما را بر می انگیزد. چادر مارک ژاپنی ارزانتر از پارچه های چادری ترک است. پول را می دهم دست فروشنده جوان و با اشاره به پارچه ای که خریده ایم می پرسم: چرا این ارزانتره؟ پاسخ همان است که قبلا از فروشنده تلویزیون شنیده ام: ژاپنیه دیگه!! با همان لحن تحقیر آمیزی که ما درباره جنس های وطنی می گوییم: ایرانیه دیگه!!

زمستان ۱۳۷۰ تهران – خارجی
چند بسیجی دلاور بازمانده ازتوپ و ترکش های هشت سال مقاومت ملی، بعد از قطعنامه و پایان جنگ به میدان تولید آمده اند تا جهادی اقتصادی را آغاز کنند. با پول روی هم گذاشتن و قرض و قوله از خانواده و بانک ها، با استفاده از توان و تجربه و تخصصشان. یک وسیله پرکاربرد اتومبیل ساخته اند که بهتر است از نمونه های خارجی اش، به مراتب ارزان تر و کاراتر. روی جعبه اش هم با خط درشت نوشته اند: ساخت ایران! حتی نخواسته اند این جمله را هم به حروف لاتین بنویسند. با اعتماد به نفس ستایش برانگیز. جعبه کالایشان را طوری طراحی کرده اند که هیچ حرف لاتینی روی آن نباشد و ترکیب «ساخت ایران» بزند توی چشم و اعتماد ملی را افزایش بدهد! جنسش را در بازار توزیع کرده اند و منتظر فروش و بازگشت سرمایه اند تا قرض و قسط هایشان را هم بدهند.
اما دریغ و درد که هیچ کس حاضر به خرید جنس آنها نیست! یکی از این فروشنده ها پدر خانم است که در شهرستان اثاث ماشین می فروشد و نمایندگی یکی از معروف ترین کمپانی های آلمانی را دارد و این تولید کنندگان بسیجی هم ، دوستان در جبهه آشنا شده پسرش هستند. می گویم: چرا نمی خرند؟ می گوید: به جنس ایرانی اعتماد ندارند! حتی می گویم مجانی ببرید و ببندید به ماشین. اگر بد بود که چیزی از دست نداده اید. چون پولی بابتش نپرداخته اید. اگر هم خوب بود باز نمی خواهد پولش را بدهید. ولی دفعه بعد از همین بخرید. چون هم بسیار ارزان تر از نوع آلمانی آن است و هم کار بچه های خودمان است. با این همه نمی برند! حالا تولید کننده مانده است و کلی قرض و قسط بانک و بدهی به این دوست و آن آشنا!
 البته خیلی نگران نشوید، چند ماه بعد این مشکل حل شد. می گویید چه طوری؟ عرض می کنم.

کارد که به استخوان رسید، دوستان تولید کننده ناچار شدند یک مید-این- ژرمانی روی بدنه کالای ایرانیشان حک کنند و از روی جعبه مشابه خارجی اش چند هزارتایی به چاپخانه های دور و بر میدان بهارستان و خیابان ملت سفارش بدهند و والسلام. حالا سالهاست این قطعه عالی و ارزان ساخت ایران به نام فلان کمپانی آلمانی به دو یا سه برابر قیمت در بازار وسایل یدکی ماشین فروش می رود و خریداران ایرانی هم دلشان خوش است که جنس اصل آلمانی روی ماشینشان سوار می کنند! همه هم راضی اند. تولید کننده تولیدش را می کند و سرمایه اش بر می گردد و چرخ کارخانه و کارگاهش می چرخد و توزیع کننده و دلال و فروشنده هم پول بیشتری به جیب می زنند و خیال خریدار محترم هم راحت است که جنس اصل مصرف می کنند!

حالا همه سود می برند و دو نفر ضرر می کنند. یکی کمپانی خارجی است که ضررش خیلی به ما زیان نمی رساند و دیگری مصرف کننده داخلی است که جنس ایرانی را به دو تا سه برابر قیمت می خرد و نمی فهمد! و این سرنوشت بسیاری از تولیدکنندگان ملی و اجناس ایرانی است که سالهاست همه ما آن را به اسم خارجی می خریم و می خوریم و می پوشیم و استفاده می کنیم! گور پدر اعتماد به نفس ملی و تولید وطنی و کارگر ایرانی و آینده بچه هایمان!
برچسب ها: ایران ، آلمان ، جواد محقق
ارسال به دوستان
وبگردی