۰۹ خرداد ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۶
فیلم بیشتر »»
کد ۲۶۵۴۵۲
انتشار: ۱۴:۲۶ - ۱۸-۰۱-۱۳۹۲

سخت آشفته و غمگین بودم‎ (یک شعر فوق العاده)

ارسالی از نوید محمدلو - خوی
 
نمیدونم این شعر از کیست ولی خیلی زیباست
.

 
سخت آشفته و غمگین بودم…
 به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
 و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم…
 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
 
اولی کامل بود،
 
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم…
 
سومی می لرزید…
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
” ما نوشتیم آقا ”
 
بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد…
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد…
همچنان می گریید…
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
 
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
 
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
 
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
 
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند…
 
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
 
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
 
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
 
چشمم افتاد به چشم کودک…
غرق اندوه و تاثرگشتم
 
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
 
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
 
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد  درس زیبایی را…
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
 
با خشونت هرگز…
          با خشونت هرگز…
                   با خشونت هرگز…
برچسب ها: معلم ، شعر
ارسال به دوستان
رژه آلمانی‌ها در نازی‌آباد؛ مهندسان آلمانی در نازی‌آباد چه می‌کردند؟ کار در «جهنم» به روایت عکس‌های تکان‌دهنده (+عکس) اولین باستان شناس تاریخ،‌ خودش پادشاه بزرگی بوده است! (+عکس) رازآمیزترین «هرم» مصر باستان که 14 سال قبل کشف شد(+عکس) نام و نام خانوادگی واقعی حضرت عیسی چه بود؟ ۱۳ بنای باستانی که رازی خارق العاده در ساخت آن ها نهفته است (+عکس) این ۱۳ موجود زنده در بدن انسان زندگی می‌کنند! چهره آن‎‌ها را ببینید تغییر چهره زن چینی ارسطو در سریال «پایتخت» بعد از ۱۱ سال + بیوگرافی از لحظه مردن تا 100 سال پس از مرگ چه بلایی بر سر بدن انسان می‌آید؟ پرتکرارترین مشکلات کودکان؛ پرخاشگری و عدم مسئولیت‌پذیری شگفتی‌های پنهان در بزرگ‌ترین بیابان‌های جهان؛ از بهشت مخفی تا دره مرگ (+عکس) جنگل‌های شگفت‌انگیزی که در «فروچاله‌های چین» روییده‌اند(+عکس) ۱۳ فیلم نوآر پرتنشی که از ابتدا تا پایان بی‌نقص هستند؛ از Blue Velvet تا Chinatown (+عکس) دریاچه‌ای باورنکردنی که جاده‌های نیویورک را «آسفالت» کرد(+عکس) عکس دیده نشده «سوسانو» در کنار سفیر ایران در کره جنوبی + بیوگرافی
وبگردی