۲۰ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۳۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۲۶۲۶۹
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۹ - ۲۴-۱۲-۱۳۹۲
کد ۳۲۶۲۶۹
انتشار: ۰۹:۱۹ - ۲۴-۱۲-۱۳۹۲

هدیه به برادر

شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن راتحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: ” این ماشین مال شماست ، آقا؟”

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است”.

پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش…”

البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:

” ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.”

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟”

"اوه بله، دوست دارم.”

تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟”

پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: ” بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.”

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.

سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :” اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد … اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی.”

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
برچسب ها: داستان کوتاه
ارسال به دوستان
۷۰ سال پیش؛ همه ایران نگران: آذربایجان اعلام خودمختاری کرد، قزاق‌ها در زنجان سنگر گرفتند! این سلبریتی‌ها در لیست سیاه فراری قرار دارند و هرگز نمی‌توانند از این شرکت ماشین بخرند! خاطرات ناصرالدین‌شاه: شمشیر جهان‌گشا را هم گفتم در ضریح حضرت علی(ع) بگذارند ۶ عادتی که بیش‌فکری را به حداقل می‌رسانند و به شما اعتمادبه‌نفس می‌دهند ۷ تمدن که اهرام باستانی را ساختند؛ چرا سازه‌های سنگی غول‌پیکر با ستارگان همسو بودند؟ لقمه کردن موش در محضر شاه! / نام آشپز شاه روی یک بازارچه راهنمای کامل حذف اکانت تلگرام طرز تهیه سوپ گوجه با پنیر ۵ جایگزین سالم برای کره نقش قند در ایجاد تیرگی و لک صورت کشتی تفریحی ، مربوط به مصر باستان در عمق 7 متری دریا کشف شد گودال جمجمه‌ ها ؛ جایی که 4 هزار سال قبل سرهای مردان قربانی دفن شد این حلقه هوشمند ارزان با یک دکمه، یادداشت صوتی ضبط می‌کند ورود به تلگرام بدون کد SMS امکان‌پذیر شد بهترین روش آبپز کردن سیب‌ زمینی