پسر زانوهایش را توی شکمش بغل کرد.صندلی گلی شد.دستهایش را دور زانوهایش حلقه کرد .راننده سری تکان داد « چی شده بابایی .»
پسر عطسه کنان گفت « سردمه .»
راننده به سیگار نیمه سوخته اش پکی محکم زد و خاموش کرد «الان پنچره را می کشم بالا ، اونموقع زود گرم می شی .» داشبرد را باز کرد . بالابری را در آورد .نوارهايش کف ماشین ريخت .خم شد آنها را توي داشبرد انداخت . دستش را به عقب بر گرداند ؛ « قربونت ، شیشه رو بالا بکش .»
مرد جوان بالا بر را گرفت ؛ چند دقیقه بعد پرسید « جناب خرابه ؟ »
راننده گفت « محکم بکوبونید می ره تو » مکث کوتاهی کرد و ناگهان فریاد زد « عوضی مگه راهنما رو نمی بینه » . از آیینه به عقب نگاه کرد؛«می بینی آقا ، پدر سگ داره می یاد تو شکم ما ، طلب کارم هست.» صدای راننده بلند تر شد « نگاه کن ؛ اینم یه گاو چرون دیگس » غرغر کنان ماشین را کنار جدول نگه داشت ، « خاک تون سرت با این پارک کردنت.» از ماشین پیاده شد . دانه های برف در هوا می رقصیدند . پتویی روی صندلیش را برداشت . فرو رفتگی صندلی بیشتر شد . سرفه پسر ماشین را پر کرد . راننده پتو را زیر پسر انداخت و گفت « الان پسرم یه لحظه صبر کن .» ؛ کاپشن خود را روی او انداخت . صورت داغ پسر را بوسید و در را محکم بست .« آقا ببخشیدا »
جوان به ماشینهایی که بدون حرکتی پشت هم ردیف شده بودند زل زد و زیر لب غرلندی کرد.
مرد میان سالی سرش را نزدیک شیشه کرد « میدان هروی میری ؟»
راننده گفت :« بیا بالا .»
راننده سرش را روی صورت پسر خم کرد « گرم شدی ؟»
پسر ناله کنان گفت« نه ؛ کی میریم خونه ؟»
« کم کم گرم می شی.»
« کی میریم خونه ؟»
« یه چرت بزنی رسیدیم .»
« یعنی کی ؟ »
« موقع فوتبال خونه ایم .»
پسر نق نق کنان گفت « نه ، نه زود بریم خونه .»
« باشه زودتر می ریم .»
« تو دروغ می گی .»
« نه دروغ نمی گم ، اونطوری نکن ؛ پاهاتو نکوبون .»
راننده اخم کرد « قول دادم ؛ تو هم قول بده یه کمی بخوابی .»
پسر زانوهایش را توی شکمش جمع کرد و پلک هایش را محکم بهم چسباند.
صدای خواننده ای سکوت ماشین را شکست .راننده گوشی را از تو جیبش در آورد و گفت :« سلام ، چطوری؟ »
« می خواستی کجا باشم ؛ تو راهم »
«سینش کمی خس خس می کنه .»
«نشد ببرمش ؛ ولی قبل از اومدنم می رم داروخانه براش دارو می خرم .»
« چی شده ؟ »
صدای راننده بلند شد « بی خود کرده . کی راش داده ؟ »
« چرا ؟ مگه نمی بینی چه بلاهایی سرم آورده .»
« دیگه نمی خوام ببینمش . »
«الو ، الو؛ صدات نمی یاد .»
راننده چند بار شماره گرفت . صدایی از آن طرف گوشی نمی آمد . تلفن را جلوی شیشه ماشین انداخت و زیرلب گفت:« حرومزاده عوضی ...»
پسرچشمهایش را باز کرد و داشت به راننده نگاه می کرد ،گفت « مامان نرگس اومده ؟»
راننده فریاد زد « مگه نگفتم به خواب ؟»
پسر صرفه می کرد ، گفت«خوابم نیومد ،آخه.»
« ببین حالت چقدر بدتر شده .»
« من مامانو می خام .»
« مامان نیست .»
« تو دروغ می گی .»
« خانجون می گفت برات سوپی که دوس داری رو درس کرده .»
اشکهای پسر صورت کرد و صافش را خیس کرد ؛« من سوپ دوس ندارم ، خانجونو دوس ندارم .»
« ولی اون تور دوس داره ، منم تور دوس داره .»
« دروغگو دوسم نداری ؟ »
«دارم .»
پسر دست راننده را پس زد و گفت «تو کتکم زدی ؟ »
راننده صورت پسر را بوسید « دیگه نمی زنم ، قول می دم .»
«اگه بگم مامانو می خامم نمی زنی ؟ »
« گفتم نمی زنم .»
« الان بریم پیش مامان .»
« مامان نیست .»
هق هق پسر ماشین را پر کرد « دروغ می گی مامانی اومده .»
مرد چشم غره ای رفت وفریاد زد « خفه شو ، نمی خام صداتو بشنوم .»
پسر کاپشن را روی صورتش کشید ، هق هقش بم شد .
جوان رو به راننده کرد « آقا پیاده می شم .»
بلند تر تکرار کرد« گفتم پیاده می شم .»
راننده اخم کرد « کر که نیستم ؛ بعد چراغ نگه می دارم .»
نگاهش را برگرداند « کرایتونم 400 تومن شد . »
« مگه سر گردنس .»
« کرایشه آقا جون .نمی خوای بدی کلشو نده .»
جوان پول را سمت راننده پرت کرد و در را محکم کوباند .
راننده فریاد زد « حیونه عوضی گاری بابات نیست .»
صدای خواننده ای ماشین را پر کرد . راننده سرش را بر گرداند ؛ دستش را به سمت موبایل برد و با حالتی عصبی گفت « انداختیش بیرون ؟ »
« غلط کرده پشیمونه .»
« من داد نمی نزنم .»
« بندازش بیرون نمی خوام محمد ببینتش .»
« نگران محمد نباش اونم عادت کرده .»
راننده سرش را از پنچره بیرون برد ،« پدر سگ آیینه رو شیکوندی .»
« مادر من تو چرا داد می زنی ؟ »
« نه ، هیچی نشد ه . »
راننده کاپشن را کنار زد و دستی روی پیشانی داغ پسر کشید وگفت « خوابه . »
« اون افریترو از خونه بندازش بیرون . »
« چرا متوجه نیستی نمی خوام محمد دوباره اذیت بشه .»
« پرسیدی توی این مدت کدوم گوری بوده ؟»
راننده دستش را روی فرمان کوبید «به خدا ببینمش می کشمش .»
« آره، آره بزرگ شدم .»
« تا اینجام که حرفه شما رو گوش کردم اشتباه کردم .»
راننده از جیب بلوز آبی رنگی که از چرکی به سیاهی می زد سیگاری در آورد و روشنش کرد « چرا همش داری حرف خودتو تکرار می کنی ؟ »
«گفتم اون زنیکه رو از خونه بندازش بیرون . »
« همون کاری که گفتم بکن .» راننده تند تند به سیگار پک زد و بدون اینکه جوابی بدهد ، تلفن را خاموش کرد و توی داشبرد انداخت .صرفه های بچه سکوت ماشین را شکست . سیگار نیمه سوخته را از پنچره به بیرون پرت کرد . کاپشن را تا زیر چانه پسر بالا کشید .
مرد میان سال همانطور که به ماشین ها جلویی که متوقف شده بودند ، نگاه می کرد ؛ گفت « فضولی نباشه ها ؛احساس می کنم صرفه های بچتون بیشتر شده .»
راننده جوابی نداد ، انگار که چیزی نشنیده باشد .
مرد میان سال خود را جابه جا کرد « گفتید چرا پیش مادر بزرگش نمی زارید ؟ » چند ثانیه ای صبر کرد تا واکنشی ببیند ؛ راننده به قطرهای برف که شیشه ماشین را سفید کرده بود ، نگاه میکرد . مرد مسافر ادامه داد « حتما دکتر ببرید ش .»
راننده با بی حوصلگی گفت« خیر سرم امروزم می خواستم ببرمش دکتر ولی تا همین الان مثل سگ از این سر شهر به اون سرش رفتم .»
« اینطوری که بدتر می شه . »
« از فردا دیگه نمیارمش .»
« من نا خواسته شنیدم » مسافر مکثی کرد و پرسید « با همسرتون آشتی می کنید ، دیگه ؟»
« می زارم پیش مادرم ، کم کم عادت می کنه .»
«من که نمی دونم جریان چیه ولی حالا که پشیمان شده ...»
راننده بی تفاوت حرفش را قطع کرد « وقتی طرفت آدم زندگی نباشه ، با این حرفا زندگی درس نمی شه .»
«این بچه گناه داره .»
« مادر هوسباز به درد می خوره ؟ »
مسافر مکث طولانی کرد داشت به خیابان که باز شده بود نگاه می کرد « بنظر شما نمی شه آدمی تغییر کنه؟ » راننده به قطرهای آب شده برف زل زده بود و گفت « می خام بیدار شه خونه باشیم بخاطر همین قبل از میدون پیادتون می کنم .»