چه شوک عجیبی تمام بچه های کانون رو فرا گرفته... بعد از اینکه قطعا بمب منفجر شد و افراد تقریبا حسینیه رو تخلیه کردن حرکت کردم به سمت آخر حسینیه .....خدایا چه می دیدم صحرای کربلا آنچه در کتابها خوانده بودم صحنه ها یی که در تلویزیون دیده بودم آنچه از بچه های جنگ شنیده بودم این بار هم را به چشم خود از نزدیک می دیدم....حرکت کردم به سمت بیرون با بچه ها دوستی رو که مجروح شده بود بلند کردیم کتفف چپش رو و زیر سرش رو من گرفتم یکی داد زد نفس نمی کشه گفتم نه اینجور نگو نگاش کردم خون رو صورتش لغزیده بود. چشمم به چشمش افتاد داش نگام می کرد چقدر اون لحظه به نظرم چشماش قشنگ اومد . سوار اورژانسش کردیم....دیگه خبری ازش ندارم نمی دونم ماندنی شد یا او هم ... بعد هم دویدم طرف پارکینگ دوست خواهرم رو برده بودن بیمارستان .سریع سوار ماشین شدیم موقعی که رسیدم بیمارستان نمازی هنوز خلوت بود و مجروح رو کم کم می آوردن ...خانواده ها رو می دیدم که بعضا گریه کنان به سمت اتفاقات می دویدند....یا حسین
............................................
حلا نمی دانم چرا مسئولین شهر اصرار دارن که بگویند بمبی در کار نبوده!
به نظر شما با چند تا پوکه یک درب آهنی مثل درب یک سوله از جا کنده میشه!!!.. یا خیلیا قطع عضو می شن...
تا الان آمار شهدا رو ۱۱ نفر اعلام کردن دعا کنید بیشتر نشن.!!! توکانون ما (حسینیه سید الشهدا .آخر مجلس و دعای آخر بچه ها دستاشون رو بهم می دن و از خدا طلب شهادت می کنند...از بچه های مسئولین واحد ها هم تنها مسئولی که شهید شده مسئول واحد شهدا است(الله اکبر)