۰۹ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۴۴۲۲۲۱
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۶ - ۱۵-۱۰-۱۳۹۴
کد ۴۴۲۲۲۱
انتشار: ۰۸:۳۶ - ۱۵-۱۰-۱۳۹۴
بابا عاملی که بود؟

باقر رجبعلی - پژوهشگر ادبیات داستانی و نویسنده رادیو - در مطلبی به مناسبت 16 دی ماه سالروز درگذشت حمید عاملی، مروری بر زندگی هنری این گوینده رادیو و قصه‌گو پیشکسوت داشته است.

رجبعلی در این مطلب که بخشی از تحقیقش با عنوان «نویسندگان رادیو از آغاز تا امروز» محسوب می‌شود و در اختیار ایسنا قرار داده، آورده است:

یکی از نویسندگان پرکار و سختکوشی که رادیو او را نپایید و خیلی زود از دستش داد (آن هم به طرز غم‌انگیز) حمید عاملی بود؛ نویسنده‌ای که شنونده‌های سینه چاکِ «قصه‌های ظهر جمعه» به تأسی از لقب صبحی مهتدی، بابا عاملی خطابش می‌کردند.

او سال‌های متمادی در رادیو برای بچه‌ها قصه نوشت و قصه گفت و در این کار از جان مایه گذاشت و «چشم‌ و چالش» را فرسود، اما قبل از آن که به پیری برسد مجبور به خداحافظی با این دنیا شد.

او نه تنها قبل از انقلاب که بعد از انقلاب هم مورد تأیید بود و حضورش همچنان در رادیو ادامه داشت، منتها مراقبت و «حراست» نشد و واقعا نابه‌هنگام از دست رفت.

همسرش در مصاحبه با ایسنا (بیستم اسفند 91) گفته است: «حمید، شهید راهِ هزار و یک شب شد، چون زمانی که اجازه پخش این برنامه به او داده نشد، به شدت مریض شد و مریضی‌اش به سرعت پیشرفت کرد...»

پوپک صابری فومنی (فرزند گل‌آقا) هم نقل می‌کند که: «رفته بودیم با حمید عاملی گفت‌وگو کنیم ولی او گفت به خاطر آن بی‌مهری‌ها گفت‌وگو نمی‌کند اما از گفتن دریغ نکرد و بیشتر از چند مصاحبه مفصل حرف زد و اجازه نداد کلامی از حرف‌هایش ضبط شود. «بشنوید و بدانید بهتر است» و از کم شدن و در دوره‌ای حذف شدن قصه‌های رادیویی برای بچه‌ها به شدت انتقاد کرد و گفت بعضی‌ها می‌گویند وقتی اینترنت و تلویزیون هست که بچه پای قصه رادیو نمی‌نشیند!

او یک قصه ساده و کوتاه را از ده‌ها سی‌دی و وسایل کمک آموزشی و سخنرانی‌های تربیتی برای بچه‌ها آموزنده‌تر و مفیدتر می‌دانست. اما پایان قصه عاملی هم مانند پایان قصه‌های هنرمندانی که عمر و زندگی‌شان را صرف هنرشان می‌کنند تکراری بود. گفتند دوران‌ات گذشته. تنها ماند، بیمار شد و روزهای آخر در مراسم بزرگداشتش شرکت کرد و... رفت!»

این رفتن اما سوزناک بود و با آن وضعیتی که روی ویلچر قرار داشت، دل رادیویی‌ها را خالی کرد. همه از خوبی‌های او گفتند و تجربه‌های لذت‌بخش و آموزنده‌ای که از کار کردن با او داشتند.

همه ما معمولا پشت سرِ همر از دست رفته‌ای همین‌طور می‌گوییم اما وقتی قرار است پژوهش و تحقیقی صورت گیرد و تاریخچه‌ای نوشته شود، باید بی‌طرفانه پیش رفت، انصاف را در نظر گرفت و اصل مطالب را انعکاس داد تا خواننده، تصویر ماجرا را با حالتی سه بعدی در چشم انداز خود داشته باشد.

حمید عاملی (زاده بیست و یکم اردیبهشت 1320 در تهران و فوت شده در شانزدهم دی 86) از تیرماه سال 1337 به عنوان گوینده آماتور و به اصطلاح «رزروی» برای برنامه‌های مختلف، مخصوصا برنامه‌ «کار و کارگر» به رادیو راه یافت. قبل از آن به طور پراکنده و به خاطر داستان‌هایی که در مطبوعات می‌نوشت و تلاش‌هایی که در زمینه اجرا و نمایش می‌کرد، نوشته‌هایی از او برای برنامه‌های مخصوص کودکان و نوجوانان خواسته بودند و او هم از پسِ آن چه می‌خواستند برآمده بود.

گویندگی و اجراهای گه‌گاهی او همین‌طور پیش می‌رفت تا شهریور سال 1340 که به طور رسمی نویسنده و مجری و بازیگر برنامه‌های رادیو شد.

در همان سال 1340 با «مولود عاطفی» از ساعت هفت و پانزده دقیقه تا هفت و سی دقیقه در برنامه کودک، استعداد خود را همراه با «سیروس ابراهیم‌زاده» در بازیگری نشان داد. نقشِ «سرگروهبان والش - دستیار جانی دالر» هم به شهرت او افزود و 13 سال را در این وضعیتِ مطلوب سپری کرد.

می‌گویند موفقیت، موفقیت می‌آورد. او از این همه کارِ دلی، به شور افتاده بود و فعالیت‌هایش را گسترش داد؛ یعنی در خانه هم بیکار نمی‌نشست، از تفریح و غذا و زندگی، مخصوصا همسر، غافل می‌شد و خود را در دریایی به نام «هزار و یک شب» غرق می‌کرد.

نتیجه این استغراق، تنظیم رادیوییِ داستان‌های هزار و یک شب بود که بعدها نزدیک به 900 قسمت آن هر شب از رادیو تهران تحت عنوانِ «یک شب از هزار و یک شب» پخش و متن‌های آن هم به صورت کتاب آماده شد اما بیشتر از شش مجلد آن توفیق نشر نیافت و همان‌ها نیز درست توزیع و دیده نشد.

دست خط حمید عاملی برای برنامه «یک شب از هزار و یک شب»

بابا عاملی که بود؟

در حواشیِ این داستان‌های هزار و یک شب به کوشش او، حرف و حدیث فراوان است. عده‌ای به طور کلی آن‌ها را قبول داشتند و معتقد بودند به هر حال، برای خود «کاری» است و می‌تواند مردم را به اصلِ اثر علاقه‌مند کند.

عده‌ای دیگر اما - مخصوصا روشنفکرها و متخصصانِ این مسائل - آن‌ها را به هیچ وجه نمی‌پذیرفتند و معتقد بودند روایت‌های او از هزار و یک شب، اغلب من درآوردی و غیرواقعی است و دخل و تصرف‌های افراطی و غیرمنطقیِ فراوانی در آن‌ها وجود دارد؛ احتمالا برای همین انتقادها بود که چاپ مابقیِ مجلدات این کتاب با وجود اصرار و اعتراض همسرش و حتی تمایل مدیر وقتِ تحقیق و توسعه رادیو، متوقف و به بعد موکول شد. حتی مجلدات چهارم به بعد را نیز کمتر کسی دید!

یکی دو سال قبل از آن که اولین مجلدات این مجموعه به چاپ برسد، این قلم که سردبیری گهگاه‌نامه داخلی رادیو تهران به نام «صدای ارگ» بود، گفت‌وگوی صریحِ کوتاهی با او کرد تا در مجله چاپ شود، که انجام شد و به چاپ رسید و زوایایی از کار را روشن کرد.

آن گفت‌وگو این بود:

«- جناب عاملی شنیده‌ایم شبکه تهران به‌زودی کتابی منتشر می‌کند که مربوط به شما و برنامه یک شب از هزار و یک شب است. لطفا درباره آن توضیح دهید.

- جلد اول از مجموعه 25 جلدی یک شب از هزار و یک شب که ویرایش و تصحیح آن با من است همین روزها از سوی مرکز تحقیق و توسعه و به همت شبکه تهران منتشر می‌شود. با توجه به این که کاتبانِ ناوارد بغداد به خاطر خوشایند خلیفه، اضافات و ملحقات فجیعی بر این اثر افزوده‌اند و به مقام مقدس دین و حضرت محمد (ص) توهین کرد‌ه‌اند، من آمدم این‌ها را ویرایش و تصحیح کردم تا در دسترس علاقه‌مندان قرار بگیرد. من ‌30 سال در رادیو بودم و نتوانستم این کتاب را چاپ کنم، اما حالا با تلاش مدیر این شبکه دارد چاپ می‌شود.

- آقای عاملی، شما با وجود وجهه هنری و ادبی‌تان چرا گاهی وقت‌ها در برنامه‌های سطحیِ تلویزیونی در حد یک مجری معمولی ظاهر می‌شوید؟آیا دغدغه پول دارید؟ یا شهرت و یا حضور؟

- هیچ‌کدام. من روی حساب دوستی و رفاقت در بعضی برنامه‌ها ظاهر می‌شوم و از هیچ کدام هم پولی نمی‌گیرم.

- شما ساختمان ارگ را رها نمی‌کنید و همیشه اینجا هستید. این ساختمان را دوست دارید یا شبکه تهران را؟

- هر دو را با هم.

- اگر شبکه تهران یک روز از اینجا برود، چه؟ می‌روید آنجا یا اینجا به خاطر ارگ می‌مانید و با شبکه بعدی کار می‌کنید؟

- می‌روم هر جا که شبکه تهران برود.»

حرفش درست بود. شهرام گیل‌آبادی از آن شبکه رفت اما شبکه سرِ جایش ماند و حمید عاملی با مدیر بعدی کار را ادامه داد. آخرین برنامه او (ضمن آن که یک شب از هزار و یک شب سرِ جای خودش بود) قصه یک روز تعطیل نام داشت که وقتی پخشِ آن به دلیل تکراری شدن و جایگزینی شکل تازه‌تر و به‌روزتری از آن (به خواست شنوندگان و مخاطبان برنامه) متوقف شد، به قهر او از رادیو تهران انجامید و به مصاحبه‌ای در رسانه‌ها آن هم با لحنی بسیار تند و سرشار از سوءتفاهم؛ در حالی که (شاهد بودم) قصد خاصی در کنار نبود و کارشناسان وقتِ رادیو به نیت تبدیل برنامه به شکلی که زمانه ایجاب می‌کرد، آن را از کنداکتور برنامه‌ها حذف کردند و از حمید عاملی خواستند طرحی نو مطابق با خواست جوان‌های آن روزگار ارائه دهد. اما او عصبانی‌تر از این‌ حرف‌ها بود، هیچ استدلالی را نمی‌پذیرفت، به هیچ وجه زیر بار تغییر برنامه‌اش نمی‌رفت و به همه می‌گفت خودِ مدیر رادیو تهران رودررو به خودِ او صریحا گفته که دیگر دوران قصه‌گویی تمام شده و بچه‌های این دوره به دنبال بازی‌های رایانه‌ای و موضوعات امروزی هستند و باید قصه‌هایی در راستای سبک زندگی مدرن برای آن‌ها تعریف کرد.

این حرف‌ها به نظر عاملی خیلی توهین‌آمیز و برخورنده آمد و آن را به حساب کل رادیو گذاشت؛ در حالی که مدیر رادیو تهران بر اساس سیاست‌های این رسانه مخصوص استان تهران، مأموریت داشت مفاهیم شهری و مبانی زنگی شهروندی را در برنامه‌ها لحاظ کند و این با آنچه عاملی در قصه‌های روز تعطیل می‌گفت منافات داشت.

عاملی در واقع مردی بود یکدنده و لجباز و با همه احترامی که مدیران آن زمانِ رادیو به او می‌گذاشتند، طاقت چندانی برای شنیدن حرف حساب و منطقی نداشت.

حتی این قلم که آن موقع به دلیل تجربه‌هایی در نویسندگی و دقت در متون، بی هیچ گونه رابطه استخدامی، به عنوان مسوول تحریریه و ویرایش شبکه رادیویی تهران انتخاب شده بود، متن‌های ایشان را همیشه با ملاحظات خاص و با کمال احتیاط ویرایش می‌کرد (یا می‌سپرد به ویراستارانِ همکار- که ویرایش کنند) و او را که اوایل به هیچ وجه زیر بار ویرایش متن‌هایش نمی‌رفت و دلش می‌خواست آن‌ها را هر طور که خودش نوشته ضبط کند، به یک دوست و رفیق دائمی تبدیل کرد تا آن جا که بسیاری اوقات، اتاق ویرایش پاتوقش می‌شد و او با آن خنده‌های عصبی که تا بناگوشش را سرخ می‌کرد و آن سبیل پرپشت که به آن می‌نازید و اغلب نوازش‌شان می‌کرد، با ما از هر دری سخن می‌گفت و حتی دستکاری‌های گهگاهی ما بر متن‌هایش را به اصطلاحِ خودش «زیر سبیلی» رد می‌کرد و «بهش برنمی‌خورد» چون فهمیده بود که نیت خیر داریم و فقط آن چه را که «از دستِ او در رفته» اصلاح می‌کنیم.

دست خط حمید عاملی برای برنامه قصه ظهر جمعه که قرار بود در رادیو تهران هم ادامه پیدا کند اما نشد و با نام قصه روز تعطیل ادامه یافت

بابا عاملی که بود؟

بنابراین حرف همسر او، هم می‌تواند درست باشد و هم می‌تواند نباشد؛ اگر درست باشد هم، ربطی به این که مدیران آن زمان رادیو تهران (سکینه احمدی‌ مدیر شبکه، و محمدباقر معلم مدیر گروهِ مرتبط با عاملی) با قصه‌گویی بیگانه بوده‌اند ندارد، چون او لجباز بود و زیر بار قوانین شبکه نمی‌رفت. البته قبول دارم که برخی از مدیران، گاهی بلد نیستند یک مسئله را درست بیان کنند! من از این زاویه هیچ انتقادی به رادیو و آن مدیران ندارم و تیغ انتقادم به امثال خودمان (و آن مرحومِ نوعی) است که گاهی می‌خواهیم «خودمختار» عمل کنیم در حالی که رسانه ملک طلق‌مان نیست! البته ملک طلقِ آن مدیران هم نیست اما به هر حال هر چیز و هر کار، قاعده و قانونی دارد! انتقاد من به رسانه از زاویه‌ای دیگر است و آن این که، چرا امثال حمید عاملی را مدیریت نکردند و چنین نویسنده‌ای را که وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی «صفار هرندی» درباره‌اش گفت: «یادم نمی‌رود که حمید عاملی چگونه با برنامه‌های خود جای خالیِ ما را برای خانواده‌هایمان پر می‌کرد و چه زیبا فرزندان‌ ما را به راه خدا، خوبی و شناختِ دوست و دشمن از یکدیگر راهنمایی می‌کرد»، به راحتیِ آب خوردن رها کردند.

به عنوان یک نوع مدیریت صحیح در مورد چنین افراد حساسی، یادداشت «شهرام گیل‌آبادی» مدیر قبل از آن زمانِ رادیو تهران را نقل کنم که می‌تواند برای همه یک درس باشد: «روزی در رادیو تهران در دفترم نشسته بودم که مرحوم حمید عاملی (بابای بچه‌ها که فخر خود را در قصه‌گویی برای آن‌ها می‌دانست و خنده‌های بلند و طولانی او برای بزرگ‌ترها هم مشهور بود) آمد و گفت: من حدود چهل سال است آرزویی دارم.

گفتم چیست استاد؟

گفت: سال‌هاست دوست دارم قصه‌های هزار و یک شب را و البته شاهنامه را برای مردم بگویم.

گفتم: استاد، آرزو بر جوانان عیب نیست، می‌توانید آرزوی خود را محقق کنید.

ایشان با اشتیاق گفت: از کی می‌توانم شروع کنم؟

گفتم: از همین الان.

گفت: جدی! من از فردا آماده‌ام.

ایشان از اتاق بیرون رفت و فردا با پنج قسمت نوشته هزار و یک شب و سه قسمت شاهنامه وارد اتاقم شد. پنجشنبه‌ای بود. در حین گفت‌وگو متوجه شدم که شب تا صبح نخوابیده تا این کارها را بنویسد. با دیدن این اشتیاق، من هم شروع کردم با ایشان و آقای «دباغ» مدیر گروه برنامه‌سازِ این برنامه، طراحی فرم برنامه و محتوای آن را.

یادم هست قرار شد شاهنامه، ترکیبی از ورزش باستانی و شاهنامه‌خوانی باشد و ایشان با آقای شیرخدا همراهی کرده و این برنامه را کار کنند.

اسم برنامه شاهنامه شد: ورقی از دفتری هزار صفحه، و اسم برنامه هزار و یک شب شد: یک شب از هزار و یک شب.

کشمکش‌های زیادی داشتیم تا به این نام رسیدیم. اما تا آخر عمر حتی در حال بیماری، برنامه یک شب از هزار و یک شب را ادامه می‌داد و حتی یادم هست دیگر ریه‌اش اجازه نمی‌داد نشسته برنامه اجرا کند و در برنامه‌های شبانه، حدود دو ساعت سرپا می‌ایستاد پشت میکروفن و برای مردم برنامه اجرا می‌کرد. حمید عاملی همیشه دم از عشق به مردم می‌زد و دوست داشت برای مردم کار کند چون معتقد بود رادیویی که مردمی است متعلق به مردم می‌شود و با مردم زنده می‌مانَد...»

اگر بخواهیم حمید عاملی را از کمی دورتر بشناسیم، باید سفری کنیم به سال‌های 1336 و 1337 که او در سنین شانزده و هفده سالگی در روزنامه اطلاعات زیر دست «جواد فاضل» کار می‌کرد.

آن زمان محسن فرید و تاجی احمدی، زوج هنرمندی بودند که در رادیو نیروی هوایی کار می‌کردند و برنامه می‌ساختند. یک روز محسن فرید از جواد فاضل می‌خواهد در تنظیم قصه‌های هزار و یک شب برای رادیو به آن‌ها کمک کند. جواد فاضل آن قدر سرش شلوغ بود که بلافاصله گفت من وقت ندارم اما این جوانی که اینجا نشسته می‌تواند به شما کمک کند.

از همان لحظه بود که حمید عاملی به طور جدی با کتاب هزار و یک شب درگیر شد و این اثر شگفت‌انگیز را به عنوان کتاب بالینیِ خود برگزید اما فقط همین یک مورد، همه کارِ او را در رادیو نبود.

برنامه‌های دیگری را هم تقبل کرده بود که اغلب در زمینه قصه‌نویسی، قصه‌گویی و نمایش بودند و او به راحتی از پسِ همه آن‌ها برمی‌آمد؛ مانند: نغمه‌های خاموشی و زیر آسمان کبود که بعدها برنامه‌های دیگری به آن‌ها اضافه شد از جمله: راه شب و تهران در شب.

در زمینه مجری‌گری و گویندگی هم در برنامه‌های فراوانی (که گاهی بعضی‌شان از شدت سطحی بودن، دستِ برنامه‌های مبتذل را از پشت می‌بستند) حضور داشت و برنامه‌های مربوط به قصه و افسانه هم کاملا در اختیار خودش بود که آن‌ها را خود اجرا کند یا نکند، به عنوان نمونه، برنامه «قصه ظهر جمعه» که نه تنها مجری‌گریِ همیشگی آن، بلکه نویسندگی آن را هم در انحصار خود می‌خواست و کس دیگری را قبول نداشت اما دست بر قضا حضور او در این برنامه چند سال بیشتر دوام نیاورد (حدودا از سال 1353 تا اواخر سال 1359) یعنی نزدیک به هفت سال.

دست خط حمید عاملی برای برنامه قصه روز تعطیل

بابا عاملی که بود؟

همین جا اضافه کنم که برنامه «قصه ظهر جمعه» در واقع از نوزدهم اردیبهشت سال 1319 در رادیو تهران آغاز شد. روی این تاریخ در بسیاری از منابع تأکید شده اما احتمال دارد دقیق نباشد، با این حال، مدیران آن زمانِ رادیو قبول کردند که از آن پس قصه‌گویی باید «جزء لاینفک» برنامه‌های رادیو (که تا قبل از آن فقط برنامه‌های خبری داشت) بشود. ماجرای انتخابِ نویسنده و گوینده برای این برنامه هم خودش حکایتی دارد بسیار جذاب که در فصل مربوط به خودش درباره‌ی آن خواهم گفت اما برای اشاره کوتاه بگویم که آن موقع به قول نیما یوشیج: «من و صادق هدایت و عبدالحسین نوشین و ضیاء هشترودی مجله موسیقی را اداره می‌کردیم. روزی بنا شد در رادیو قصه بگویند. ماها قبول نکردیم. صدای صبحی را امتحان کردند، بد نبود اما قصه بلد نبود. هدایت یکی دو تا از قصه‌های عامیانه را به او داد. چند سال گذشت و این آدم معروف و قصه‌شناس شد...»

گویا فضل‌الله مهتدی (صبحی) کارمند هنرستان موسیقی بوده و به اداره موسیقی هم رفت و آمد داشته و آن روزی که صدای او را امتحان کردند آمده بوده اداره موسیقی تا برای هنرستان سهمیه لوازم التحریر بگیرد که دست بر قضا صدایش مورد توجه آن‌هایی که تست صدا می‌گرفتند قرار گرفت. صبحی تا سال 1341 نویسنده و گوینده این برنامه بود که البته لابه‌لای آن گهگاه آزارش می‌دادند و برنامه‌اش را تعطیل می‌کردند اما دوباره برش می‌گرداندند. در این کش و قوس، صبحی به سرطان حنجره دچار شد و مدتی بعد درگذشت.

وقتی رفت تازه مدیران رادیو فهمیدند چه گوهری را از دست داده‌اند؛ برای همین تا حدود 10 سالِ بعد، برنامه‌اش را به صورت تکراری پخش کردند.

سرانجام به این نتیجه رسیدند که باید مجری تازه نفسی برای این برنامه‌ قدیمی و معروف پیدا کنند. افراد مختلفی برای این کار امتحان شدند از جمله علی جواهرکلام و ایرج گلسرخی که خود مدیر رادیو بود و دلش می‌خواست این برنامه زمین نخورد.

حتی گویندگان دیگری از بین صدها گوینده رادیو که صدایشان به قصه‌گویی می‌خورد هر کدام برای مدتی کوتاه در این برنامه زورآزمایی کردند اما هیچ کدام آن طور که باید و شاید مورد استقبال قرار نگرفتند. تا این که در چهارم اردیبهشت سال 1353 در بحبوحه جشن سالروز تولد رادیو، وقتی گوینده و نویسنده تقریبا گمنام رادیو یعنی حمید عاملی پا به ورودیِ محل جشن می‌گذارد، با رئیس رادیو تلویزیون (رضا قطبی) و همسر او که در کنار تورج فرازمند رئیس رادیو ایستاده بودند و به مدعوین خوشامد می‌گفتند، روبرو شد. فرازمند به قطبی و همسر او گفت: «ایشان آقای حمید عاملی مجری برنامه راه شبِ رادیو هستند.»

آن‌ها عاملی را تحویل گرفتند و عاملی با آن صدای خاص خود از آن‌ها تشکر کرد. با شنیدن صدای او، همسر قطبی نگاهی به شوهرش کرد و بعد رو به عاملی گفت: «چرا شما نمی‌روید قصه ظهر جمعه را به جای آقای صبحی بگویید!؟»

قطبی هم بلافاصله به فرازمند گفت: «عاملی قصه ظهر جمعه را بگوید.»

فردای همان روز یعنی، جمعه پنجم اردیبهشت 1353 عاملی را پشت میکروفن زنده نشاندند تا توانایی خودش را نشان دهد. عاملی همان جا قصه خاله سوسکه را بدون متن و از بر، به نحو جذابی اجرا کرد و از همان موقع، برنامه تکراریِ قصه ظهر جمعه با صدای صبحی قطع شد و حمید عاملی را گوینده و نویسنده آن اعلام کردند. چندی نگذشت که لقب «بابا عاملی» را هم به او دادند.

حمید عاملیِ گمنام با این برنامه به اوج شهرت رسید و تا اواخر سال 1359 در این عرصه، یکه‌تاز بود تا این که سرانجام ورق برگشت و نیروهای انقلابی که کم کم جا افتاده بودند به مسائل فرهنگی جامعه مخصوصا برنامه‌های صداوسیما توجه کردند. عاملی خود می‌گوید: «اوایل دهه شصت از من خواستند قصه آدم‌های حقیقی که سمبل رشادت و دلیری بودند را همراه قصه‌های دیو و پری بگویم و من نمی‌توانستم و نمی‌خواستم اسطوره‌های حقیقی را با اسطوره‌های انتزاعی مخلوط کنم. هر چیزی جای خود را دارد. من هم دیگر قصه ظهر جمعه نگفتم ...»

عده‌ای در صحبت‌هایشان از این برنامه، روی این مسأله تأکید می‌کنند که «رضا رهگذر» باعث شد حمید عاملی را کنار بگذارند.

من با چنین موردی در تحقیقاتم برخورد نکرده‌ام. حتی خود عاملی در مصاحبه‌ای دیگر، ماجرای برکناری‌اش را بیشتر شکافته و گفته است: «وقتی آقای تیمور افغانی مسوول تولید رادیو شد من با ایشان در مورد مفاهیمی که می‌خواستیم به مخاطبان القاء کنیم اختلاف پیدا کردیم. او می‌خواست چکشی با بچه‌ها برخورد کند و ضربه‌ای، ولی من می‌گفتم باید با زبان نرم برخورد کرد و این باعث تضاد من با ایشان شد و این‌طور شد که من کنار رفتم. به من گفتند در قصه‌ات اسم پادشاهان نباشد، از دیو نگو، از شاهنامه نگو. من قربانی تعصب خشک شدم... نمی‌گذاشتند موسیقی در کنار قصه‌گویی باشد و همین باعث درگیری ما شد ...»

این کنار رفتن یا کنار گذاشته شدن او از این برنامه، حرف و حدیث‌های فراوانی ایجاد کرد و به شایعاتی هم دامن زد. عده‌ای از این اتفاق ناراحت شدند و عده‌ای خوشحال. کسانی گفتند فشار محافظه‌کاران و نفوذ تندروها در رادیو باعث شد کسی را که سال‌ها قصه می‌گفت و مردم با صدایش زندگی می‌کردند، کنار بگذارند و دنبال کسی می‌گردند که ضمن نویسندگی و مجری‌گریِ این برنامه، انقلابی هم باشد و مسائل اسلامی را در نظر بگیرند. بعد از آزمون و خطاها، سرانجام «مصطفی موسوی گرمارودی» برای این کار انتخاب شد و کار را شروع کرد. مدتی نگذشت که محمدرضا سرشار حوالی مهر سال 1360 در حالی که معروف به رضا رهگذر بود مدیر گروه کودک رادیو شد. دو سه ماه بعد، از نوعِ قصه‌گویی موسوی گرمارودی ایراد گرفت و قبول کردند حرفش درست است و باید به دنبال دیگری بود. از خودش هم تست گرفتند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که صدای او مناسب است.

البته اوایل، صدایش چندان به دل‌ها نمی‌نشست و برای بچه‌ها کاملا بیگانه و بی‌روح بود، برای همین، عده‌ای با حضور او در این برنامه مخالف بودند. عده‌ای هم معتقد بودند صدایش به زودی جا می‌افتد و از همه مهمتر با حضور او محتوا و پیام قصه‌ها اخلاقی‌تر و مفیدتر می‌شود و مردم هم ثابت شده به صدای جدید زود عادت می‌کنند. بنابراین فصلی دیگر از حضور رضا رهگذر به عنوان نویسنده و گوینده جدید قصه ظهر جمعه، در بیست و دوم بهمن 1360 با تعریف قصه‌ای به نام «داستان خانم بزرگ» در رادیو آغاز شد.

یکی از کسانی که از این تغییر رضایت داشت و خودش هم نویسنده و قصه‌نویس بود محمدرضا بایرامی است که گفت: «از کودکی تا همین یک دهه پیش، مشتری پروپاقرص این برنامه بودم. آن وقت‌ها گوینده‌ای به نام حمید عاملی این برنامه را اجرا می‌کرد. صدای عاملی احساساتی و گرم و رمانتیک بود و هر چند با آن تکیه کلام‌های «جونِ دلم براتون بگه» یا «عزیزان تا این جای قصه رو داشته باشین» دنیای خیال‌انگیز و شیرینی را برای ما می‌ساخت اما با ورود به نوجوانی و آشنایی بیشتر با واقعیت‌های اجتماعی، خیال‌انگیزیِ وجودمان فروکش کرد و درست در همین زمان بود که گوینده قصه ظهر جمعه عوض شد و جای آن صدای احساساتی و سانتی مانتال را صدایی گرفت که هر چند در ابتدا کمی خشک و بی‌روح به نظر می‌رسید اما کم کم بهش عادت کردیم و به آن علاقه مند شدیم چرا که واقعی‌ترین بود یا واقع‌گراتر بود. نمی‌دانم در ابتدا اسم گوینده قصه را هم می‌گفتند یا نه اما من تا مدت‌ها نمی‌دانستم گوینده جدید قصه ظهر جمعه کسی نیست جز آقای سرشار...»

و بدین ترتیب احاطه سرشار روی این برنامه، وجه تخصصی هم یافت و تثبیت شد؛ علی‌الخصوص که خود به صراحت، منتقدِ مجریان قبلی هم بود و هیچ ابایی از ابراز نظر در این مورد نداشت. مخصوصا در مورد نویسندگی‌ِ برنامه نظرش جدی بود و در مصاحبه‌ها وقتی از او تحلیلی کارشناسانه از سیرِ تاریخی این برنامه و شخص حمید عاملی می‌خواستند، صراحتا می‌گفت:

«... آقای عاملی قصه‌نویس خلاق و نویسنده به معنی دقیق کلمه نبوده و نیست، با این همه، داستان‌هایی را که اجرا می‌کرد، خودش از منابع مختلف انتخاب و بازنویسی می‌کرد و البته بازنویسی‌هایش هم ضعیف بود، به خصوص که خیلی هم آب قاطی برنامه می‌کرد و بعضا با گذاشتن مقدمه‌های طولانی، متوقف کردن داستان و دادن پند و اندرز مستقیم به شنونده، سعی می‌کرد هر طور هست داستانی را که ظرفیت پر کردن هم وقت برنامه را نداشت - گاه بیش از نیمی وقت آن را هم نمی‌دانست پر کند - به اندازه تمام وقت برنامه بکشاند. جالب آن که در این اواخر کار به جایی کشیده شده بود که یک بار شنیدم که وسط یک برنامه، به شنوندگان گفت: «خب، حالا تا من نفسی چاق کنم، شما سرودی بشنوید» و بعد یک سرود پخش شد و آن وقت برنامه ادامه پیدا کرد. حالا آیا این کار در برنامه‌های دیگرش هم سابقه داشت یا ادامه پیدا کرده بود یا نه، نمی‌دانم.

از نظر اجرا هم، اگرچه نه به شدتِ آقای گلسرخی، اما خیلی تحت تأثیر مرحوم صبحی بود؛ گرچه به نظر من، آن توانایی‌های آقای گلسرخی را در این کار نداشت به اضافه این که اسیر لحن و آهنگ خاصی بود (مثل آهنگی که یک لهجه خاص بر نوع حرف زدن شخص تحمیل می‌کند، و او حتی در زمانی که کلمه‌ها را به فارسی کاملا رسمی و کتابی ادا می‌کرد، آهنگ خاص آن لهجه در نوع حرف زدنش باقی می‌ماند)، که به نظر من نه تنها اصلا دلچسب نبود، بلکه شنونده را آزار می‌داد و در او احساسی ناخوشایند برمی‌انگیخت؛ تا آنجا که بعضی حالت‌ها که او در اجرا می‌گرفت تا داستان خود را صمیمی‌تر و دلنشین‌تر بگوید - بخشی به خاطر همین لهجه خاص بیان - تأثیری معکوس بر شنونده بر جای می‌گذاشت. در آن زمان، من تا مدتی فکر می‌کردم این به لهجه خاص بیانی، چیزی عمدی و انتخابی و ابداعی توسط خود آقای عاملی است، و فقط آن را هنگام قصه‌گویی به کار می‌برد؛ اما بعد دیدم مثلا در نقش کارآگاه دستیار جانی دالر و برنامه «راه شب» به عنوان یک گوینده رسمی و حتی صحبت‌های رودررویی، این لهجه خاص بیانی را دارد و متوجه شدم که اصلا این جزو جنس بیان اوست و نمی‌خواهد یا نمی‌تواند خود را از آن رها کند. همین، انعطاف صدای او را در اجرای بخش‌های متفاوت یک داستان یا داستان‌های متفاوت خیلی کم کرده بود و به قصه‌گویی‌اش حالتی یکنواخت می‌داد.

به هر حال، من به عنوان یک شخص، به خصوص از این ویژگی بیانی او خوشم نمی‌آمد و در کل، داستان‌گویی‌هایش را تصنعی و دل ناچسب می‌یافتم؛ ضمن آن که بعید نمی‌دانم در این مورد نظر عده‌ای دیگر این نباشد. علاوه بر این‌ها، معتقدم داستان‌هایی که آقای عاملی می‌گفت، از نظر متن و ترکیب، جزو ضعیف‌ترین داستان‌هایی بوده که در طول تأسیس این برنامه در رادیو گفته شده است؛ هر چند، با در اختیار نداشتن داستان‌هایی که در زمان آقای گلسرخی می‌شده، راجع به دوران ایشان، از نظر متن، نظری نمی‌توانم بدهم.»

این در حالی است که حمید عاملی بارها به این قلم در اتاق ویرایش (وقت‌هایی که فرصتی می‌شد تا برای این تحقیق از زیر زبان او حرف بکشم) می‌گفت من را به عنوان یک آدم ضد ارزش تصور کرده‌اند و از آن برنامه کنار گذاشته‌اند در حالی که من اگر ضدارزش بودم چرا قبول کرده‌اند در برنامه‌های دیگرِ رادیو نویسندگی و گویندگی کنم.

و نتیجه می‌گرفت: یحتمل مسأله این بوده که من حتما از آن برنامه کنار گذاشته شوم. خب کسانی که قصه‌های هزار و یک شب و امثال آن را ضد ارزش تلقی می‌کنند من که جای خود دارم. وقتی هم قرار است کنار گذاشته شوم، هم قصه‌هایم ایراد پیدا می‌کنند هم صدایم بعد از آن همه سال مناسب تشخیص داده نمی‌شود و هم سیبیلم مسأله‌ساز می‌شود.

و اینجا بود که آن قهقه‌های مشهورش را سر می‌داد و گویی در حالت عادی نیست، سرخ می‌شد و حرف‌های تندی از دهانش بیرون می‌پرید؛ که البته همه این حرف‌ها را به نظرم فقط در جاهای خصوصی می‌زد و در جمع و به خصوص مصاحبه‌ها و تریبون، با احتیاط بیشتری سخن می‌گفت و کنار رفتنش را بیشتر ناشی از سوءتفاهم‌ها و چگونگی‌ِ روایت از قهرمانان خیالی و واقعی می‌دانست و در مقابل این دستور که «داستان‌هایی از شخصیت‌های اسلامی و قهرمانان جنگ وجهاد هم به برنامه اضافه شود» می‌ایستاد و قبول نمی‌کرد که مثلا «شهید فهمیده» را در کنار حسن کچل و چوپان دروغگو روایت کند» و می‌گفت «قصه ظهر جمعه، خاصِ افسانه‌ها و قهرمانان خیالی است». با اعتماد به نفسی عجیب معتقد بود نویسندگی او برای آن برنامه، حرف ندارد و باید به آن احترام بگذارند زیرا تجربه و سابقه طولانی دارد و تأکید می‌کرد: «ما امروز در رادیو نویسنده نداریم، زمانی نوشته‌های ما را بیست و چند استاد امضا می‌کردند، شورای نویسندگان و شورای سردبیری وجود داشت...»

حمید عاملی با این پیش زمینه‌های کاری و حرفه‌ای در مقابلِ هر گونه انتقاد و نظر و تغییر، حالتی تهاجمی داشت و تحمل این را که کسی روی حرفش حرف بزند نداشت و خب، مدیران رادیو مدت‌ها با این خصلت می‌ساختند و آن را تحمل می کردند، گو این که برخی از آن‌ها، راه و رسم مدیریت را نمی‌دانستند و درست برعکسِ برخی از مدیرانِ واقعا مدیر، پاسخ دادن به احساسات شخصیِ خود را مقدم بر مصالح رادیو دانستند و سبب اختلال در فرایند مینیاتوری این رسانه‌ فرهنگی شدند. آن‌ها از رئیس‌شان «دکتر حسن خجسته» (در مراسم تجلیل از این نویسنده قصه‌گوی مردمی و گوینده «صدای خاصِ» رادیو که او را روی ویلچر از بیمارستان به استودیو هشتِ رادیو تهران در میدان ارگ آورده بودند) نیاموختند که معتقد بود: «افرادی مانند آقای عاملی، مدال زرینی به سینه ستبر رادیو هستند. حمید عاملی چه باشد و چه نباشد، رادیویی محسوب می‌شود و هر چه برازنده عاملی است برازنده رادیو نیز هست و برعکس. سازمان‌های رسانه‌ای به ویژه رادیو، احتیاج مبرمی به دانسته‌ها و تجربیات سینه عاملی دارند که گاهی بیان کردنی نیستند؛ اما صداوسیما باید تمام تلاش خود را برای بهره‌گیری از این تجربیات به عمل آورد ... عاملی برکت است.

این گونه پیشکسوتان باید بر سر ما منت بگذارند و نباید حس کنند که بار گرانی هستند. این افراد در جایگاهی هستند که سازمان صداوسیما سخت به آن‌ها نیازمند است. اگر اطلاعات و تجربیات افرادی مانند عاملی سینه به سینه منتقل شود، هر فردی می‌تواند از آن استفاده کند و علاوه بر آن به گونه‌ای عمل کنند که دیگران هم بتوانند از آن بهره ببرند. بنابراین ما به عنوان نسل‌های بعدی، مکلف به حفظ این سرمایه‌ها هستیم.

دکتر خجسته ادامه داد: از سال 1370 که به رادیو آمدم تاکنون هیچ کس از آقای عاملی گله‌ای نداشته است. او هم از لحاظ حرفه‌ای و هم از نظر اخلاقی فردی برجسته بوده است. البته من پنج سال هم مستقیما در حضور ایشان بودم...»

حمید عاملی در مورد انتقادهایی که از سخنان او درباره «مرگ»، «رفتن» و «سفر به آن دنیای دیگر» در برنامه‌های ویژه کودکان و نوجوانان مطرح می‌کرد، گفته است: «بچه‌ها همان‌طور که با جشن تولدی خوشحال می‌شوند باید با رفتن هم میانه خوبی داشته باشند. بچه‌ها باید بدانند رفتنی هم وجود دارد و زندگی همه‌اش شادی نیست.»

و در یک ویدئو کلیپ هم درباره زندگی و عاقبتش، تأکیدی این چنین کرد که: «به هنرمندان باید در زمان حیات‌شان توجه داشت. سرِ قبر من دسته گل بیاورند چه فایده!»

ارسال به دوستان
وبگردی