امروز تولد تو است، اما
این شمع ها را کسی نیست…
این بادکنک ها، ریسه ها ،
این کلاه های قیفی را کسی نیست…
نه، کسی نیست.
تنها منم، با خیالِ تو.
********************
بایست کنار پنجره ،
به من نگاه کن ،
بگو: س س س سیب.
تیلیک!
********************
هنوز بوی عاشقی می دهم
اما، دیگر هیچ کجا
کسی منتظرم نیست!
********************
ابرها را
پنجره سیاه کرده است
ماه را
ابرها
آسمان خانه را
ماه.
********************
باید بروم.
بروم برای ماه بخوانم
بیدار شود از شب
روز کند ؛
شاید بخواهی بار دیگر
از پشت ابرها
پنجره ام را طلوع کنی ،
خورشیدکم !
********************
عشق ،
پروانه ای بود
که پشتِ دریچه ی چشم هات ،
می پرید.
تقصیر تو نیست اگر
ندیدی اَش !
********************
کسی نیست.
با خیال خود
قدم زده ام تا این جا !
********************
به سویم اگر دست دراز کنی
شاخه هام
سَر خَم می کنند برایت ،
اَنارهام
می شکفند
لب خند می شوند.
اما دست هات کوچک اَند
عروسکِ پارچه ای !
********************
میانِ دست هام
به خوابِ بوییدن رفته است
نارنج .
کِی بیدار می شوی
دوباره بیاویزی از شاخه هام ؟!
********************
تمامِ سرنوشتم
یک درخت وُ
چند لکه ابر بود
در فنجانی واژگونه
از قهوه ی چشم هات .