۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۴۵۷۱۶۵
تعداد نظرات: ۱۳ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۸ - ۲۴-۱۲-۱۳۹۴
کد ۴۵۷۱۶۵
انتشار: ۱۱:۳۸ - ۲۴-۱۲-۱۳۹۴

روایتی واقعی از علی دایی که نشنیده اید

روزی که علی آمد نوشته ای است دلی از خاطره ای قدیمی درباره روزهایی که علی دایی تازه در پرسپولیس بازی می کرد . شاید برای سال ها 74 و 75.
 
 وحید سعیدی ، نویسنده جوان اما با سابقه مطبوعات سینمایی برای یادداشت عیدانه خود در هفته نامه همشهری جوان ، خاطره ای از کودکی اش نوشته ، درباره علی دایی . درباره روزی که علی دایی با تمام خستگی اش به ملاقات او رفته بود.

1. داشتم يكي يكي اسم مهمان ها را روي كارت هاي دعوت مي نوشتم، آخه نوشتن  اسم مهمان ها روي كارت دعوت مولودي تولد امير المومنين (ع)، جز وظيفه هاي من شده بود، يك ليست بلند بالا جلوم مي گذاشتند و من هم يكي يكي اسم مهمان ها رو  داخل كارت و روي پاكت مي نوشتم. آن وسط ها هم يكي دو تا از كساني را كه دوست داشتم دعوت كنم ، اما اسمشون تو ليست نبود هم لايي در مي كردم و برايشان كارت دعوت مي نوشتم.

2.تازه پام به تمرين هاي پرسپوليس باز شده بود، هفته اي يكي دو بار كه درس هايم سبك تر بود ، فر ميخوردم طرف زمين تمرين باشگاه و مي رفتم دوساعت حال ميكردم و برمي گشتم . فرداي همان روزيكه كار نوشتن كارت ها ي مراسم مولودي را انجام داده بودم ، دو سه تا از كارت ها را پيچاندم و روي پاكت هر كدامشان اسم دو سه تا از بازيكن هاي كه «فن» شان بودم را نوشتم. يك كارت به نام «علي دايي» ، يكي ديگه به نام «رضا شاهرودي» و آخري هم به نام « مجتبي محرمي». كارت ها را زدم زير كاپشنم ، رفتم سر تمرين.

3. كارت ها وضعيت ناجوري پيدا كرده بودند، پاكتشان عرق كرده بود و يك مقداري هم تا شده بودند و كلا سر وشكل درست و حسابي نداشتند. وقتي از توي جيب داخل كاپشنم درشان آوردم و چشمم به ريخت و قيافه شان افتاد، اعتماد به نفسم را از دست دادم. بيخال اين شدم كه اصلا جلو بروم ، همينطوري كنار در وردوي ايستادم و آنهايي كه مد نظرم بود كه دعوتشان كنم از جلويم رد شدند و رفتند و سوار ماشين هايشان شدند. تقريبا همه بازيكن ها رفته بودند و دم در ورزشگاه خلوت شده بود و من هم دپرس به جاي اينكه راهم را بكشم و بروم كپ كرده بودم همان جا ايستاده بودم. در همين حال و هوا بودم كه يكهو ديدم علي دايي از در باشگاه آمد بيرون چشم تو چشم شديم ، سلام كردم و جواب سلامم را داد و رفت طرف ماشينش ، هيچكس دوربرش نبود، نه براي عكس نه براي امضا. تنهاي تنهاي تنها. در ماشين را باز كرد و سوار شد . استارت زد، يك هو تا صداي روشن شدن ماشين را شنيدم، به خودم آمدم و رفتم طرفش. دلم را به دريا زده بودم. نزديك ماشين شدم، زدم به شيشه ، شيشه پنجره را داد پايين ، پاكت عرق كرده و از سر و شكل افتاده را بيرون آوردم، فكر كرد ميخواهم امضا بگيرم، كارت را از من گرفت كه پشتش را امضاء كند، به پته پته افتادم، قلبم تند تند مي زد ، صدام بالا نمي امد و بريده بريده ماجرا را گفتم.

4. روي كارت نوشت وحيد سعيدي و گذاشت جلوي داشبورتش، باهام خداحافظي كرد و همين كه مي خواست پايش را روي گاز فشار دهد، گفتم :« علي آقا تو رو خدا بيايي ها». پايش را رو گاز نگذاشته برداشت و خودكار رااز روي داشبورت برداشت و گفت كف دستت را بيار جلو ، بعد شماره منزلش را كف دستم نوشت و گفت : «يه زنگ بزن يادآوري كن.»

5. انگار دنيا تو كف دستم بود، داشتم پرواز ميكردم، نمي دانستم از خوشحالي چقدر پياده رفتم، اما همينكه به خودم آمدم، ديدم واي چقدر دير شده ، هر طوري بود رسيدم خانه همه منتظر بودند كه برسم و حسابي از خجاتم در بيايند. تا رسيدم همين كه مي خواستند بپرسند كه تا حالا كدوم گوري بودي و پشت بندش چك رو حواله صورتم كنند با بغض گفتم :« رفته بودم علي دايي رو دعوت كنم بياد مولوي جمعه شب، بخدا راست ميگم. گفت ميام.» بعد كف دستم رو گرفتم طرف داداشم و گفتم اينم شماره تلفنش زنگ بزن بپرس.

6. هر دو تا داداشام ، مامانم و بابام مات و مبهوت به من نگاه ميكردند و شماره نوشته شده كف دستم.  حتمن در آ لحظه با خودشان مي گفتند اين بچه چي ميگه خل شده. داداشم گفت :«چرا حرف مفت ميزني بگو تا حالا كدوم گوري بودي»، گفتم:« به خدا رفته بودم علي دايي رو دعوت كنم، اگر جمعه نيومد هر چقدر خواستين منو بزنيد.»

7.همه جا جار زدم زدم كه جمعه علي دايي مي آيد خانه ما براي مولودي، همه مسخره ام مي كردند و وقتي ماجرا را تعريف مي كردم فكر مي كردند دارم خالي مي بندم.

8. جمعه شد، ساعت سه بعد از ظهر پرسپوليس با ذوب آهن بازي داشت، آن بازي دو ، دو شد و هر دو گل پرسپوليس هم علي دايي زد، وقتي گل مي زد به مامانم نشانش مي دادم و مي گفتم اين قرار بياد خانه مان. بعد از هر گلي كه اين را به مامانم مي گفتم داداشم مي گفت :«تو نمي خواي دست برداري از اين مسخره بازيت. اين الان بازي داره، چطوري ساعت هفت ميخواد بياد اينجا.» همين را كه گفت ته دلم خالي شد.

9. بازي ساعت 5 تمام شد با خودم محاسبه كردم اگر از استاديوم تا خيابان ظفر كه خانه سابق علي دايي آنجا بود يكساعت هم طول بكشد و يكساعت هم به دوش گرفتن و تعويض لباس بگذرد ، طرف هاي ساعت هفت اگر جايي نرود ، خانه است. از ساعت شش و نيم مهمان ها يكي يكي آمدند، دل من مثل سير و سركه مي جوشيد، قيافه بچه محل ها و خانواده ام جلوي چشم بود كه اگر نييايد، چقدر مسخره ام مي كنند و از اين به بعد بايد لقب « وحيد خالي بند» را با خودم يدك بكشم. ده دقيقه به هفت چند تا پنج زاري برداشتم و رفتم دم تلفن عمومي كه زنگ بزنم به علي دايي جهت ياد آوري.

10.بوق ششم ، هفت خورد كه يكي گوشي را برداشت، نفس نفس مي زد، همين كه گفت الو بفرماييد، فهميدم ، خودشه، گفتم من وحيد سعيدي هستم و ماجرا را تعريف كردم، گوش داد و گفت:« من اون روز حواسم نبود كه مراسم شما جمعه است و قول دادم ، وگرنه قول نمي دادم، الان هم كه مي بيني تازه اومدم و خسته ام.» بغضم داشت مي تركيد. گفتم :« اگر نيايي همه محله مسخره ام مي كنن و از داداشم هم به خاطر اينكه فكر ميكنه بهشون دورغ گفتم كتك مي خورم. گفتم آبروم ميره ، بچه ها بعد از اين بهم ميگن وحيد خالي بند. »چند لحظه اي مكث كرد و گفت:«من كارت دعوت را گم كردم، خونتون كجا بود؟» گفتم:«فرمانيه.» گفت: «از خونه ما يك ربع بيست دقيقه راهه ، من نيم ساعت ديگه اونجام.» گوشي رو قطع كردم ، رفتم روي پله دم در حياط نشستم، صداي مداح از خانه مي آمد و جمعيت كيپ تا كيپ نشسته بودند و ديگر داشتند توي راه پله ها هم مي نشستند. اما من جلوي در منتظر بودم چشمم به خيابان بود. هنوز از تمام شدن مكالمه ام با علي دايي نيم ساعت نگذشته بود كه ديدم يك ماشين قرمز رنگ روبه روي خانه مان توقف كرد. سرم را بالا كردم . علي دايي از ماشين پياده شد. جلو امد بغلم كرد و دولا شد و در گوشم گفت :« ديگه هيچكس بهت نمي گه وحيد خالي بند.»

تكمله  : اين ماجرا براي تقريبا بيست يا بيست و دو سال قبل است، بدون كمترين دخل و تصرفي در واقعيت.  قصه واقعي بزرگ مردي كه به خاطر قولش نگذاشت يك پسر بچه چهارده ، پانزده ساله لقبي را كه شايسته اش نبود را سال ها يدك بكشد. شايد او به خاطر همه اين كارهايش پيش خدا اينقدر محبوب است. مردي كه وراي همه داد وبيدادها و زبان تند و تيزش قلبي از طلا دارد.


برچسب ها: علی دایی
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
حیدری
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۴ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
3
42
علی دایی آقاست وما همه بهش افتخار میکنیم هر جا هست خدا نگهدارش باشه گذشته از بازیش رفتارش وتعصبی که به مملکتش داره به ما انرژی میده وبه ایرانی بودنمون اعتماد به نفس، کاری که شهدا برای کشورشون انجام دادند.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۴۰ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
40
بسيار ، بسيار زيبا بود، ردي كه وراي همه داد وبيدادها و زبان تند و تيزش قلبي از طلا دارد.
امیر
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۴۲ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
3
38
منهم که یک استقلالی دواتیشه ام اقای دایی رابسیار دوست دارم
شهاب
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۳ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
0
4
خاطره عاطفی و در عین حال شیرین جالبی بود. من که اشکم درآمد!
من تقریبا همسن و سال علی دایی هستم و البته آذری زبان و به نوعی همشهری ایشان.
نمی دانم چرا ولی به طور ویژه ای از دوران جوانی به فوتبال و شخصیت ایشان عشق و علاقه دارم. هر چند در بسیاری از موارد از اشتباهات فنی و ارتباطات و رفتارهای دایی به ویژه در ارتباط با رسانه ها دلخور شده ام و شاید ناسزایی هم گفته ام مثل خیلی از مردم (البته نه ناسزاهای زشت چون تحصیل کرده و هیات علمی دانشگاهم+خنده!) ولی همواره جدیتف اراده ، تلاش، پشتکار و صداقت او را ستوده ام و فکر می کنم یکی از الگوهای سازنده نوجوانان و جوانان ایران و حتی جهان است که سیستم ما با کمال تاسف به فکر بهره برداری مطلوب از ایشان نیست.
فکر می کنم خیلی ها مانند من به دایی به خاطر این ویژگی ها و رفتار های صادقانه و غیرتمندانه و جنگندگی مثال زدنی او برای ارتقای نام وطن و برافراشتن پرچم میهن، علاقه دارند.
هر چند هر کسی در انتخاب شیوه زندگی خود آزادی کامل دارد ولی فکر می کنم باید ایشان مقداری بیشتر از رفتارها و برخوردهای اجتماعی و فرهنگی خود مراقبت کنند و شیوه ای را متناسب با انتظارات اکثریت و عامه مردم انتخاب کنند و همواره در کنار مردم بمانند.
در سال جدید برای علی دایی، قله فوتبال ایران و آسیا و مرد پر افتخار و دوست داشتنی و تمام مردم ایران، شادی ، سلامتی و موفقیت های بیشتر آرزو می کنم.
مهدی
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۰۵ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
1
4
خدایا! همیشه عزیزترش کن
صادق
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۰۰ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
5
علی دایی به خاطر صداقتش ، شجاعتش ، تحصیلاتش ، عاشق وطن بودنش، دست خیر داشتنش و... لیاقت انتصاب پست های عالی مدیریتی این کشور را دارد.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۲۸ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
0
قهرمان واقعی قهرمانی ئه که اخلاق و معرفت رو منگنه کنه به تمام پیروزی هاش، بدون بوق و کرنا، یکی مثل دایی، مثل کریمیف مثل تختی
احمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۱ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
2
عالی بود و صادقانه!
علی دایی هر جای دنیا بود الان خیابان به نامش میکردند. فقط منتظر هستیم، خدای نکرده روزی بین ما نباشد؛ پس مواضع سیاسی اش شفاف شود بعد مرگ؛ آنوقت خیابان به اسمش کنیم که خیلی خیلی دیر است!
محمدصالح شعبانى متولد١٣٢٨ شمالى ساكن بوشهر
United States of America
۱۷:۳۸ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
3
على دايي -- يعنى آبرو-واعتبارهرايرانى درجهان-آقاى وحيدسعيدى - اشكمو درآوردى- بااينكه سنى ازمن گذشته اعتراف ميكنم وبجان بچه هايم قسم ياد ميكنم كه على دايي راباندازه بچه هايم دوست دارم وآرزوميكنم كه همواره مولايش ((على ع))پشت و پناهش باشند
ali
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۰۸ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
3
عالی بود . علی دایی واقعا" انسان بزرگیست.
حسن
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۱۱ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۴
2
3
واقعا خدا جای حق نشسته دمش گرم دوستش داریم افتخار کشورمون
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۵۸ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۵
0
0
دوسش داریم خداحفظش کنه
سعید
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۱۸ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۶
0
0
علی آقا همیشه علی آقاست
دیدنی های امروز؛ از سالگرد نسل کشی ارامنه تا اعتراضات دانشجویی در آمریکا کشفی تازه و متفاوت از تصور پیشین درباره مرز میان مرگ و زندگی محروم‌ ترین و برخوردارترین استان‌ های کشور کدامند؟ جمیله علم‌الهدی، «بانوی اول ایران» در پاکستان! (+عکس) مقایسه نرخ رشد اقتصادی ایران در میان اقتصادهای بزرگ دنیا (+جدول) بازگشت آخرین پادشاه مصر پس از ۷۲ سال غیبت (+عکس) عروس بزرگ امام خمینی درگذشت؛ معصومه حائری که بود؟ جزئیات تذکر رهبری درباره گشت ارشاد جانشین فرمانده سپاه : عملیات «وعده صادق» صهیونیست ها را مضحکه تمام جهان کرد / دشمنان از هر راهی التماس کردند تا جمهوری اسلامی اقدامی نکند، اما در این عملیات تصمیم حیدری گرفته شد سرکوب اعتراضات دانشجویی حامیان فلسطین در دانشگاه های آمریکا با گارد ایالتی  (+عکس) رییس سازمان سنجش : برخی ابزارهای جاسوسی کنکور را در بدن کار گذاشتند رییس دانشگاه شاهد خبر داد: بورسیه برای دانشجویان کشورهای جبهه مقاومت عبدالله گنجی : توماج صالحی حتما اعدام نمی شود / حکم اعدام هاشم آغاجری یادتان هست؟ پیام تحقیرآمیز اسیر اسرائیلی برای نتانیاهو : خجالت بکش واردات گوشت آفریقایی و تانزانیایی به ایران
وبگردی