۲۴ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۴ آذر ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۴
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۲۵۹۴
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۸ - ۲۹-۰۶-۱۳۸۷
کد ۵۲۵۹۴
انتشار: ۱۱:۴۸ - ۲۹-۰۶-۱۳۸۷

سوال؟

ترانه علیدوستی
 گمان می کنم بیشترمان اگر سریال های مختلف شب های رمضان را نبینیم، دست کم در جریان داستان های آنها هستیم. بس که هر روز این و آن درباره شان حرف می زنند و آنهایی که دیده اند برای آنهایی که ندیده اند تعریفشان می کنند.تحلیل ها و قضاوت های مردم درباره ی ماوقع مجموعه ها برای من شنیدنی است. البته اغلب پیش بینی پذیرند. چون مایه ی همه ی این داستان ها بابت مناسبتشان، آموزه های اخلاقی و تقابل خیر و شر و تحول گمراهان است. به همین دلیل هم خوب و بد در آنها طبقه بندی مشخصی دارند.

در مجموعه ی "روز حسرت" به کارگردانی سیروس مقدم (که از شبکه ی اول پخش می شود) پسر خوش قیافه و سر به راهی از خانواده ای بسیار مبادی آداب، عاشقانه با دختری –که فکر کنم در همان خانواده بزرگ شده- ازدواج می کند. تازه عروس و داماد در راه ماه عسل تصادف می کنند و  دختر فلج می شود. همه از جمله خود پسر، او را مقصر فلج شدن زنش می دانند.یک سال بعد آن پسر به پیشنهاد دختری که سال هاست عاشق اوست جواب مثبت می دهد. مخفیانه با او ازدواج می کند. شب ها بر می گردد خانه و در سکوت کنار زن قطع نخاعی اش می خوابد. بعضی روزها به زن دومش سر می زند.

زن دومش برای او می میرد. همیشه منتظرش است. هر جور که او باهاش رفتار می شود باز هم چشمش برای او برق می زند. هیچکس را ندارد.  همه ی شرایط او را پذیرفته. دلش هم برای زن اول شوهرش می سوزد. اما معتاد است. کوکائین می زند. یواشکی.

در قسمتی که دیروز پخش شد او طاقت نیاورد و رفت سراغ هوویش. مرد و زنده شد تا حقیقت را بگوید. گریه کرد. کمک خواست. معذرت خواست...   در قسمتی که امروز پخش شد زن اول در کمال بزرگواری با او برخورد کرد و غصه هایش را توی دلش ریخت. به هیچکس چیزی نگفت. گله ای جزئی کرد و از شوهرش خواست امشب در اتاق او نخوابد. بعد شب تا صبح دعا کرد تا خدا از روی زمین برش دارد. و صبح مرد.

همه ی اینها در حالی اتفاق می افتاد که زن دوم (بعد از سه روز که خود من شاهدم چقدر منتظر عشقش بود و چشمش به در و دیوار پوسید و او نیامد و در این فاصله با خودش مبارزه کرد تا طرف کوکائینش نرود) نیمه شب تک و تنها از خواب پرید و رفت در خانه ی ساقی اش، خواهش و تمنا که در را رویش باز کند.

 بقیه ی داستان را هنوز نمی دانم.

این وسط همه از پسره متنفرند. پسر بی وفا و بدقول. از طرفی زنش را فلج کرده. از طرفی فقط یک سال توانسته سر وقت بیاید خانه و کنار تخت همسرش بنشیند. همسری که مهمترین دلمشغولی اش به ناچار راز و نیز کردن است. حالا هم که زن گرفته. نمک نشناس. تا جایی که من دیده ام توی این قصه هیچکس این پسر بیچاره را بعد از افتادن در چنین وضع هولناکی پیش مشاور روان شناس نبرد، سعی نکرد اعصاب او را آرام کند. هیچکس به او عشق نورزید. غیر از همان دختر بد و کوکائینی.

قرار است در این ماه مبارک از این سریال چیزی یاد بگیریم. و معادله های آن هم قضاوت را برایمان تا حدی راحت تر می کند. اما من می خواهم این معادله را به هم بزنم. کنجکاوم قصه را جور دیگری بچینم و بفهمم در آن صورت تکلیف چیست؟

" پسر خوش قیافه و سر به راهی از خانواده ای بسیار مبادی آداب، عاشقانه با دختری ازدواج می کند. همان اول زندگی می فهمد که زنش مخفیانه کوکائین می زند. چیزی نمی گوید و آبروداری می کند. زن معتادش به جای اینکه به او برسد هر شب در احوالات نشئگی خودش سیر می کند. یک سال بعد دختر فلجی که سال هاست عاشق این پسر است (اما آن پسر بابت فلج بودن او هیچوقت نگاهش هم نکرده) به او پیشنهاد ازدواج می دهد. پسر می پذیرد و مخفیانه با او ازدواج می کند. زن فلج حاضر است تا ابد بی حرکت منتظر او بماند. پسر هر روز بعد از کار به او سر می زند، کنار تختش می نشیند و با او درد دل می کند، بعد بر می گردد خانه  و در سکوت کنار زن نشئه اش می خوابد. زن معتاد که می بیند شوهرش خوشحال تر از قبل است به او شک می کند و ردش را می گیرد. می رود خانه ی هوویش. همه چیز را می شکند. پای فلج او را مسخره می کند... بعد می آید خانه و آنقدر گریه می کند و کوکائین می زند که دم سحر "اوور دوز" می کند و می میرد."

حالا چه کار کنیم؟ چی یاد بگیریم؟ تکلیف ما با عرف های اخلاقی مان چه می شود؟ چه کسی بد است؟

هر کس بیشتر کوکائین می زند؟ یا هر کس عاشق تر است؟ یا هر کس بیشتر نیازمند عشق است؟

هر کس خودخواه تر است؟

چقدر راحت یک مثقال گرد سفید دادیم دست یک دختر تنهای عاشق، که از همه ی آن آدم ها فداکار تر است، تا نشود دوستش داشت.

لباس سفید به تن زن ناتوانی کردیم که دعا می خواند، تا سردی و ضعفش در ارتباطش را بپوشانیم و حق را بدهیم به او.

پسرک را جلوی زن دومش قلدر و بداخلاق کردیم، تا کسی نفهمد چقدر بدبخت است و دارد در خانه ی پدریش خفه می شود.

از شما خواهش می کنم قضاوت هایتان را، در مورد نسخه ی من از داستان بالا (نه خود داستان، بلکه خوبی و بدی آدمها و کارهایشان) برایم بنویسید.

فقط کنجکاوم. همین.

 

پی نوشت: نکته ی بسیار جالب "صدای امریکا" نگاه کردن ساقی داستان بود. که احتمالاً نمادی از گول خوردن توسط شیطان است.

منبع: وبلاگ ترانه علیدوستی
ارسال به دوستان
ونوس کانلی: به خاطر زیبایی چهره ام از یک پروژه کنار گذاشته شدم/ با جنیفر کانلی بازیگر مشهور هالیوودی نسبت دارم یک اتفاق نادر؛ نوزادی با دندان به دنیا آمد (+عکس) دستگیری ۳۹۴ سارق و مالخر در خراسان رضوی قیمت آجیل مخلوط شب یلدا اعلام شد نماینده رئیس‌جمهور: تا پایان ۱۴۰۵ هیچ فلر نفتی در کشور روشن نخواهد بود/ دریافت مجوز از آمریکا برای فعالبت های بین المللی زیست محیطی درگیری مسلحانه میان ارتش لبنان و نیروهای امنیتی سوریه در مرز دو کشور علم الهدی: دشمن تنها ابزار مؤثر باقیمانده خود را در حوزه فرهنگ و رسانه متمرکز کرده بازگشت اینتر به صدر جدول سری آ؛ پیروزی دشوار ۲-۱ مقابل جنوا در شبی پرتنش واکنش فعال آموزش و پرورش به اظهارات عجیب وزیر درباره "آهنگ" روایت شاعر از یار و طبیعت در شعری دلنشین چرا بازیکن سابق تیم ملی فوتبال به خاطر کانال مثبت ۱۸ خط خورد وزیر آموزش و پرورش: پخش آهنگ در صبحگاه مدارس به هیچ‌وجه مورد تأیید ما نیست آیین «شب یلدا» در کلام شاعر؛ میراث هفت هزار ساله و فرصت مغتنم دل به دل دادن «عدد ۳» امضای اوسمار پای بردهای پرسپولیس؛ ژست تکراری که سرخ‌ها را به صدر رساند پدیده ۱۷ ساله بایرن مونیخ تاریخ‌ساز شد؛ لنارت کارل رکورد ۵۰ گل را شکست