
فرزند سید محسن موسوی دیپلمات ربوده شده ایران در لبنان در یادداشتی از مردم مومن ایران خواست تا برای 4 دیپلمات ربوده شده ایرانی توسط رژیم اسرائیل در شب قدر دعا کنند.
متن کامل یادداشت بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیميَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (یوسف- 87)
ای پسرانم! برويد و از يوسف وبرادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مايوس نشويد كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مأيوس مىشوند!
بیش از 26 سال است که از اسارت چهار فدایی اسلام و میهن اسلامی مان به دست دژخیمان رژیم صهیونیستی می گذرد.
سید محسن موسوی کاردار و دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت، حاج احمد متوسلیان، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم چهار عزیزی که در زمان هجوم اشغالگرانه رژیم اشغالگر قدس به لبنان و محاصره بیروت بنا به وظیفه اسلامی و انسانی خود و برای یاری مردم و شیعیان ستمدیده لبنان عازم بیروت شدند و از آن زمان یعنی تیر ماه 1361 که اتفاقا مصادف با ماه مبارک رمضان نیز بود تا کنون در شکنجه گاههای رژیم صهیونیستی به سر می برند.
کلیه اخبار و شواهد حکایت از حیات این عزیزان و حضور آنان در زندان های رژیم اسرائیل دارند و حتی اگر کسی احتمال یک درصد حضور این عزیزان در این زندانها را بدهد واقعا تصور 26 سال اسارت آن هم در زندانهای بدترین دشمنان واقعا غیر قابل تصور و دردآور است.
هر کس اگر خود را یک لحظه به جای آن عزیزان بگذارد آیا تحمل یکسال و یا حتی یک ماه حضور در این زندانها را خواهد داشت؟!
پدرم سید محسن موسوی از ابتدای زندگی همیشه در مبارزه و تلاش بود این جمله او معروف است که "من سرنوشتم مانند جدم موسی ابن جعفر خواهد بود و عمده زندگیم را در زندان خواهم گذراند"، حتی در سنین جوانی عادت داشت با پای برهنه بر روی سنگلاخ راه برود و می گفت این پاها باید تحمل شکنجه را داشته باشد.
در زمان قبل از انقلاب ، زندان و شکنجه سخت ساواک و بعد از انقلاب هم که زندان دژخیمان صهیونیست میراث او از جد مظلومش موسی ابن جعفر بود. او نیز همچو جدش که بدترین ایام زندان را در زمان زندانبانی "سندی ابن شاهک" - یهودی معاند با اسلام - گذراند اسیردست این قوم گردید.
من حقیقتا نمی دانم چه مشیتی پشت این سرنوشت عجیب و منحصر به فرد بوده است.
26 سال اسارت و بلاتکلیفی! یعنی خداوند خواسته این عزیزان را ذخیره نماید آیا قرار است این عزیزان اصحاب کهف جامعه ما باشند؟
نمی دانم فقط می دانم این داستان، این حرف و حدیثها این ابهامات و ... کاملا در راستای مشیت الهی و بر اساس برنامه ریزی اوست تا آن هدف نهائی و مشیت ربوبی محقق شود.
در این 26 سال بسیار پیش آمد که عزیزان پیگیر پرونده تا یک قدمی آزادی این عزیزان رفتند ولی اتفاقات عجیب و غیر قابل پیش بینی مانع از آزادی آنان گردید.
بی شک دعا و توسل تاثیر بسیاری در فراهم شدن اسباب و علل آزادی این عزیزان خواهد داشت. و اساس امر برای پایان این اسارت طولانی و انتظار جانکاه دعا و استمداد از باری تعالی است. همانطور که
کلام مرجع بزرگوار و عارف وارسته حضرت آیت الله بهجت در مورد این چهار عزیز این بوده است که "برای آزادی آنها باید ظرفی از دعا پر شود ولی هنوز نشده" .من عاجزانه از ملت عزیز در خواست می کنم در این ایام با فضیلت و لیالی قدر ما را در این دعا و توسل یاری دهند شاید که خداوند تفضلی فرموده و اسباب آزادی این عزیزان فراهم شود و 27 سال سختی و شکنجه خاتمه یابد. خصوصا در شب قدر و آنجا که خدا را به حق موسی ابن جعفر (علیهما السلام) قسم میدهند و فریاد "الهی بموسی ابن جعفر" سر می دهند یاد این فرزندان در بندش نیز باشند.
در این 26 سال مادرها و پدران زیادی چشم به راه دیدن عزیزانشان از دنیا رفتند مادر پدرم لحظات آخر در بیمارستان هنگامی که آخرین درد و دلهای خود را با پرستار بخش CCU انجام می داد به او گفت عزرائیل خیلی وقت است که به من مهلت داده تا بلکه محسن را ببینم و بمیرم ولی ظاهرا قرار است بدون دیدن او بروم و دقایقی پس از گفتن این کلمات پس از 24 سال چشم انتظاری از دنیا رفت. هم اکنون تنها یک پدر پیر و دو مادر (والدین سایر اسرا) چشم به انتظار باقی مانده اند ؛ دعا کنید آنها چشم به راه، از دنیا نروند.
خداوند می فرماید"و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا" (مائده -32) و احیای یک شخص را معادل احیای یک جامعه می داند، بلکه دعای شما بتواند منجر به آزادی این چهار عزیز و زنده شدن آنها شود.
الهم فک کل اسیر
التماس دعا
سید رائد موسویفرزند سید محسن موسوی دیپلمات ربوده شده ایران در لبنان پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
خدایا رهایشان کن
به نظرم خانواده هاشون بیشتر از خودشون در عذابند.
جلوی سازمان آب پیاده اش کردم . خیلی دعایم کرد با اینکه من کاری نکرده بودم و فقط در مسیری که می رفتم او را سوار کرده بودم ولی انگار این دعا از ته دل بود . به تهران رفتم و ماشین امانتی را به دوستم تحویل دادم . گفت : صبر کن تا تورا به مقصد برسانم . گفتم وسیله زیاد است، می روم.
خدا شاهد می گیرم، دعا این پیرمرد آنجنان گیرا بود که من به هر ماشینی که سوار شدم از من کرایه نگرفت . کارم را که در تهران انجام دادم به قم برگشتم، بدون آنکه حتی یک تومن کرایه بدهم . این داستان را برای حاج آقای فلاح زاده (زلال احکام) تعریف کردم . بعد از چند ماه حاج آقای فلاح زاده خبر بسیار تأسف باری به من داد و گفت که پدر رستگار مقدم از دنیا رفته و او را نزدیک قبر مرحوم حاج آقای محمد خانی دفن کرده اند. مرحوم حاج آقا محمد خانی ریاست سازمان تبلیغات استان تهران که از جانبازان و شهدای زنده بودند . حاج آقای فلاح زاده مرتب به گلزار شهدای قم برای فاتحه خوانی می روند .
خدا می داند این خاطره را با گریه و اشک نوشتم ولی نمی دانم چه مصلحتی بود که دعای این پیرمرد در مورد من این قدر زیبا مستجاب شد اما خودش دیدار با فرزندش به قیامت افتاد . روحش شاد و انشاء الله هر چه زودتر شاهد آزادی پر افتخار این عزیزان باشیم.
الهي! حكيما! كريما! به حرمت اين آيه ي شريفت از زندان بلا و عصيان رهايشان كن!