كيهان
«استراتژيست ها منقرض شده اند؟!» عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن ميخوانيد؛ ماجراي نسل کشي در غزه اگرچه نشانه آشکار انحطاط اومانيسم و ليبراليسم به عنوان دين تازه غرب و دنياي جديد است اما رويه ديگري هم دارد و آن محاسبه سود و زيان کاملاً مادي و ماترياليستي براي اروپا و آمريکاست. با همان عقلانيت و محاسبه معطوف به سود مي توان براي بلوک غرب چرتکه انداخت و صورت حساب «هزينه-فايده» را مقابل ديدگانشان گذاشت. صورت حسابي که نشان مي دهد آنها هزينه گزافي را پرداخته و در ازاي آن بايد خسران و زياني بزرگ تر را منتظر باشند.
اسرائيل را نمي توان در اين محاسبه گنجاند. وقتي آدمي تعادل خود را از دست مي دهد و نزديک است با سر به زمين بخورد يا از بلندي سقوط کند، دستش به هر چه که برسد چنگ مي زند تا مگر بماند. اين تنها محاسبه او مي شود. حال ممکن است آنچه بدان دست مي يازد طناب و نردبان باشد يا اهرم انفجار ديناميت. آنها همچنان که قريب 900 نفر را به شهادت رسانده و 4 هزار نفر را زخمي کرده اند، اکنون عماد غانم تصويربردار زخمي تلويزيون الاقصي را مقابل دوربين هاي تلويزيوني دنيا به گلوله مي بندند يا يکصد نفر زن و کودک را وارد ساختماني دربسته نموده و بعد، همان ساختمان را منهدم مي کنند. بمب هاي خوشه اي و فسفري و اورانيومي ممنوعه را فوج فوج از آمريکا مي گيرند تا کودکان را از پاي درآورند و با اين وجود در سومين هفته حمله در حالي که برد موشک هاي حماس افزايش يافته و به 20 کيلومتري (حومه) تل آويو رسيده و تلفات نظامي صهيونيست ها هم گسترش يافته، ارتشبد گابي اشکنازي رئيس ستاد کل ارتش اسرائيل اعلام مي کند «ما هنوز به دستاوردهاي ميداني مورد نظر مرحله اول جنگ در زمينه کاهش آتش موشکي، کاهش محبوبيت مردمي حماس، نابودي مقاومت و تحميل شيوه هاي جديد بازدارندگي خود به حماس دست نيافته ايم و فاصله زيادي با اين اهداف داريم» و در تکميل سخنان وي، ژنرال تال روسو رئيس دايره عمليات و برنامه ريزي ستاد مشترک ارتش اسرائيل هشدار مي دهد «بعيد است اقدام نظامي در غزه بتواند منجر به تغيير نظام در منطقه شود.ارتش ما همچنان از دستيابي به يک نقطه خروجي استراتژيک خوش بينانه نسبت به مأموريتش در غزه دور است». با اين همه نبايد پرسيد «پس چرا وارد اين جنگ شدند و چرا ادامه مي دهند» يا «اگر به قول اوي بناياهو سخنگوي ارتش اسرائيل، 18 ماه براي اين جنگ در پايگاه نظامي سهيليم (از طريق شبيه سازي غزه) تمرين شده، پس چرا نتيجه آن اين قدر غير مترقبه است». آنها به تعبير لس آنجلس تايمز «رهبري سياسي خود را در بحران از دست داده اند».
اما براي اروپا و آمريکا شايد هنوز دير نشده باشد، تأکيد مي کنم: شايد! آنچه پيش آمد و ادامه دارد چه با هماهنگي اروپا و آمريکا - يا يکي از طرفين- انجام شده و چه بدون هماهنگي صورت گرفته باشد، در نتيجه ماجرا و محاسبه سود و زيان استراتژيک آن چندان تفاوتي نمي کند. برخي محافل رسانه اي در غرب معتقدند اين جنگ فراتر از غزه و حماس و فلسطين، آرايش قدرت خاورميانه بزرگ را هدف گرفته و به ويژه در تار و پود طراحي خود، از نگراني مشترک غرب و برخي کشورهاي مرتجع عرب- معطوف به بيداري اسلامي و نفوذ فزاينده ايران در خاورميانه اسلامي- سرچشمه مي گيرد. براي اين تحليل البته قرينه ها و اسناد متعددي هم مي توان جست. حتي گفته مي شود اين جنگ در صورت پيروزي يا شکست محتمل الوقوع مي تواند بر ديپلماسي غرب براي تضعيف ايران اتمي هم تأثير بگذارد.
اگر رژيم صهيونيستي را پايگاه نظامي 60 ساله براي کشورهاي سلطه جوي غربي در راستاي هدف استراتژيک تسخير خاورميانه به شمار آوريم، جنگ غزه- در ادامه جنگ 33 روزه با حزب الله- هزينه و خسراني بزرگ براي آنهاست. بي شک دود اين ماجرا در چشم اروپا و آمريکا خواهد رفت، چه دولت ها و احزابي که مهره «مجتمع صنعتي- نظامي صهيونيسم بين الملل» محسوب مي شوند و چه آنها که استقلالي دارند اما منفعلانه برخورد مي کنند. محاسبه و ارزيابي اين ادعا چندان سخت نيست:
1- اعراب و اسرائيل (به نيابت از غرب) در سال هاي 1948 (اشغال فلسطين)، 1956، 1967 و 1973 با هم جنگيدند. در اين جنگ ها هميشه کشورهاي عرب - حتي با حضور رهبراني مبارز چون عبدالناصر در طرف بازنده ها بودند. رژيم صهيونيستي در جنگ 6 روزه 1967 توانست مصر و اردن و سوريه و فلسطيني ها را در کمتر از يک هفته شکست دهد و بخش هايي از صحراي سينا، کرانه باختري و جولان را به اشغال درآورد اما امروز مقاومت فلسطين در منطقه اي کوچک و بسته و کاملاً در محاصره به مساحت 362 کيلومتر مربع با گذشت 17 روز در حال مبارزه اي جانانه و بي سابقه است.
اکنون در حالي که از شاه مصر به عنوان «فرعون موميايي شده» در رسانه ها و محافل عربي نام برده مي شود، سيدحسن نصرالله و اسماعيل هنيه و رزمندگان مقاومت گوي نام آوري و پهلواني را از ناسيوناليست هايي چون مرحوم جمال عبدالناصر ربوده اند. اگر آن روزها ياسر عرفات سازشکار، سمبل مبارزه حتي در ايران مقارن انقلاب شناخته مي شد، امروز اثري از اين خط مقاوم نماي سازش (جريان ترجيحي غرب) در معادلات قدرت خاورميانه و کشورهاي عربي نمي توان يافت. در واقع اگر جريان رسانه اي غرب با ترويج جريان هاي «خاکستري غربگرا » درصدد کاستن از شفافيت و غبارآلود کردن فضا به نفع جريان تسليم بود اکنون در اين تقابل بزرگ جايي براي «جريان غيرمذهبي ميانه»!؟ نمانده است و ديگر نمي توان يکي به نعل و يکي به ميخ زد. اين پايان 60 سال رويکرد منافقانه کشورهاي مرتجع عربي و غربي است.
3-روزنامه لس آنجلس تايمز بود که مدعي شد «جنگ غزه، تحرکي براي مهار انقلاب توقف ناپذير ايران پس از 30 سال گسترش نفوذ است». چه عبارت تعيين کننده اي! اگر همين تحليل را مبناي سنجش و قضاوت خود بگيرند بايد بپرسند 58 سال پيش (سال1329 در ماجراي ملي شدن نفت، روي کار آمدن دولت لائيک مصدق و سپس روي کار آمدن دوباره شاه با کودتا) در کدام مختصات و جغرافيا با ملت ايران مي جنگيدند، 30 سال بعد (1359) کدام جنگ جهاني را عليه همان ملت تدارک کردند و 30 سال پس از آن روزگار در سي سالگي انقلاب اسلامي در کدام جغرافيا به تماشاي جنگي با مختصات جبهه غزه- جبهه اسلام و استکبار- در درون مرزهاي جعلي رژيم اشغالگر قدس ايستاده اند. اگر جاي عرفات، حماس و اسماعيل هنيه نستوه نشست، بدان خاطر بود که اخوان المسلمين مبارز مصر (ميراث داران جمال عبدالناصر) به چشم ستايش و الهام به مقاومت لبنان و سيدحسن نصرالله نگريسته بودند و اگر مصر و فلسطين و لبنان دچار چنين دگرگوني خيره کننده اي شدند، از آن رو بود که آيت الله خميني و آيت الله خامنه اي، در قياس با نهضت نفت و سران آن، قطره را تبديل به اقيانوس نموده بودند.
58 سال پيش مسئله، نفت بود و نهضت از درون دچار تنش. و نظام سلطه و سلطنت سرجاي خود ماند. سه دهه بعد نه فقط نفت که حکومت ملي و اسلامي شده بود و يک جهان آرا با شماري جوان رشيد اما فاقد تسليحات، از خرمشهر در مرزهاي ايران در برابر چند لشکر تا بن دندان مسلح رژيم بعث دفاع مي کرد و امروز با خواست حماقت آميز فراعنه و طواغيت روزگار، جبهه اين جنگ به هزاران فرسخ آن سوتر - در عمق استراتژيک رژيم صهيونيستي، نزديک مرزهاي جنوب شرق اروپا- کشانده شده است. اين 58 سال دگرگوني مصادف با همان 60 سالي است که به واسطه خيانت انگليسي ها، قرار شد بر عليه يک ملت در فلسطين کودتا شود و نام خانه و صاحب خانه آن عوض گردد. عايدي چيست؟ جانشين شدن اسلامگرايي اصيل و نستوه با مطالباتي مشروع و درخور جايگاه ملت هاي مسلمان منطقه به جاي ناسيوناليسم لائيک و متزلزلي که ظرفيت اختلاف و تفرقه و شکست ملت هاي منطقه را درخود داشت.
اين عبارات ريچاردکاتم کارمند عالي رتبه لانه جاسوسي آمريکا در صفحه 37 کتاب «مصدق. نفت. ناسيوناليسم ايراني» (چاپ سال 1372) است که «دولت ها و ناظران غربي به اهميت جدايي دين از سياست و ناسيوناليسم و ليبراليسم در ايران و خاورميانه کم بها داده و به درستي متهم شدند که در شکست ليبراليسم و تضعيف موقعيت ناسيوناليست هاي غيرمذهبي نقش موثري ايفا کرده اند. پديده مصدق بيانگر دوره اي از دگرگوني هاي بسيار سريع ايران است، لحظه اي که از امکانات واقعي براي بنياد يافتن معيارهاي غيرمذهبي و ناسيوناليستي برخوردار بود». جيمز بيل و ويليام راجر لوئيس دو پژوهشگر سياست پيشه آمريکايي که به گردآوري کتاب مذکور پرداخته اند، در پيشگفتار آن با لحني حسرت بار مي نويسند «هنوز هم درس لازم از مداخله سال 1953 ]کودتاي 28 مرداد32 [ گرفته نشده است. آن مداخله در افکارعمومي ايرانيان نقش بست و اشاره به آن يکي از شعارهاي موثرو مکرر انقلاب اسلامي سال 1979 بود... اگر آمريکا و انگليس اجازه داده بودند ناسيوناليسم مصدق مسيرطبيعي خود را دنبال کند، شايد که در جوانب افراطي و ضد آمريکايي انقلاب ايران تعديل حاصل مي شد».
اين عبارات 15 سال پيش (40 سال پس از کودتاي 28 مرداد) نوشته شد اما بي ترديد براي فهرست کردن عبارات سرزنش آميزي از اين دست نيازي به سپري شدن دهه و سال نيست. غزه362 کيلومترمربعي، مرکز انفجار بي سابقه اطلاعات و عبرت هاست حتي براي آنها که محاسبه سود و زيان مادي مي کنند. آري در غزه مظلوم با بمب هاي ليرزي و اورانيومي، مشغول کوبيدن بر آهني تفته اند. اين تيغ بازهم آبديده تر خواهد شد.عاطفه و اخلاق و انسانيت و حقوق بشر که هيچ، آيا عقل ابزاروار و معاش انديش- تنها بقاياي تمدن جديد- هم در اروپا و آمريکا به زوال رسيده و آيا نسل سولاناها و کاتم ها هم منقرض شده است؟!
آفتاب يزد
«شعارهاي علني اقدامات پنهاني!» عنوان سرمقالهي روزنامهي آفتاب يزد است كه در آن مي خوانيد؛ تقريبا دو سال از آغاز تبليغات رسانهاي درخصوص كاهش نرخ سود بانكي ميگذرد. در زمستان 85، عدهاي از مسئولان دولتي از اراده جدي خود براي كاهش نرخ سود بانكي خبر دادند و در مقابل، عدهاي ديگر از همكاران آنها در دولت، با گروهي از نمايندگان مجلس و تعدادي از كارشناسان اقتصادي، هم زبان شدند تا نگراني خود از كاهش دستوري نرخ سود بانكي را اعلام كنند. روز اول خرداد 1386 سخنگوي دولت اعلام كرد»به موجب دستور رئيسجمهور، نرخ سود در بانكهاي دولتي 2 درصد و در بانكهاي خصوصي 5 درصد كاهش مييابد.«
به فاصله چند ساعت از اظهارنظر سخنگوي دولت، رئيس كل بانك مركزي به تكرار سخنان چند روز قبل وزير دارايي پرداخت كه بر »عدم كاهش« نرخ سود بانكي تاكيد ميكرد. البته رئيس كل بانك مركزي اين نكته را به اظهارات وزير دارايي اضافه كرد كه »اگر رئيسجمهور نظر شوراي پول و اعتبار براي عدم كاهشنرخ سود بانكي را نپذيرد، مصوبه شورا براي بررسي مجدد به شوراي پول و اعتبار برميگردد.« روز دوم خرداد 86، بـعـضـي از روزنـامـههـا اظهارات همزمان سخنگوي دولت و رئيس كل بانك مركزي را در كنار يكديگر قرار دادند تا مشخص شود رئيس بزرگترين سازمان پولي كشور- بانك مركزي- از تصميم رئيس جمهور براي كاهش قطعي نرخ سود بانكي بيخبر است. پس از آن، ماراتن اظهارنظرها شروع شد. اقتصاددانان مجلس معتقد بودند كه نظر رئيسجمهور تا قبل از تصويب شوراي پول و اعتبار، قابل اجرا نيست و نزديكان رئيسجمهور، بر قطعيت تصميم رئيسجمهور و مكلف بودن بانكها به كاهش نرخ سود تاكيد ميكردند.اما به هر حال با پاك كردن صورت مسئله- انحلال شوراي پول و اعتبار- يك طرف ماجرا تريبون رسمي خود را از دست داد. اما مخالفتها ادامه داشت به طوري كه رئيس كل بانك مركزي در عمل ترجيح دادقبل از اجراي اين دستور از بانك مركزي برود . محمد ابراهيم شيباني در جلسه توديع خود، پيامدهاي كاهش نرخ سود بانكي بدون توجه به نرخ تورم كشور را به رئيسجمهور و جانشين خود در بانك مركزي يادآوري نمود.اما نه هشدارهاي رئيس كلكم حرف بانك مركزي كارگر افتاد و نه اعتراضات و دغدغههاي اقتصاددانان حكومتي و غيرحكومتي. دولتيها ضمن اصرار بر صحت تصميم خود، به هر مناسبتي به تبليغ اين اقدام ميپرداختند و از مزاياي تصميم خويش سخن ميگفتند.از سوي ديگر، عدهاي از نمايندگان مجلس ضمن تاكيد بر پيامدهاي منفي كاهش دستوري نرخ سود بانكي، نسبت به واقعي بودن اين اقدام ابراز ترديد ميكردند و معتقد بودند »آنچه در عمل صورت ميگيرد افزايش نرخ سود است نه كاهش «. همزمان با ابراز ترديدها، پيامدهاي تورمي اين اقدام، اثر منفي آن بر بازار مسكن و تشديد بازار دلالي به عنوان مهمترين دلايل مخالفت با »كاهش دستوري نرخ سود بانكي« بيان ميشد. يك اقتصاددان مجلس نيز از اين جهت با كاهش نرخ سود بانكي مخالفت كرد كه معتقد بود »60 درصد تسهيلات بانكي در اختيار واحدهاي زيان ده دولتي قرار ميگيرد«. اما در اين موضوع نيز قرار نبود كه دولتيها كوتاه بيايند. حتي رئيسجمهور اين اعتقاد را مطرح كرد كه »براي وام هاي ضروري، اصولا نبايد سود بانكي از مردم دريافت شود«. تبليغات دولت پيرامون »دستور كاهش نرخ سود بانكي« در سال 87 نيز ادامه يافت و حتي ادعاهايي درخصوص تك رقمي شدن سود بانكي، مطرح گرديد.
اين درحالي بود كه تعدادي از نمايندگان مجلس همچنان ترديد خود را نسبت به فرمول محاسبه سود بانكي ابراز ميداشتند. حتي در اوايل تيرماه 87، يك نماينده اصولگراي مجلس اعلام كرد: »نرخ سود بانكي بر روي كاغذ 12 درصد است اما در عمل از وامگيرندگان، سود 28 درصدي دريافت ميشود.« اين ادعا، تكذيب هيچيك از مسئولان دولتي را به دنبال نداشت و البته ادامه تبليغات دولتي در مورد »كاهش نرخ سود براي آسايش مردم و توليدكنندگان« را نيز متوقف نكرد. اما دو شب قبل كه مديرعامل ايران خودرو ميهمان برنامه »نگاه يك« سيماي جمهوري اسلامي بود يك اقدام بي سرو صداي دولت توسط او »لو« رفت تا مشخص شود شعارها و تبليغات علني در مورد كاهش نرخ سود بانكي، در عمل فايدهاي براي توليدكنندگان و گيرندگان تسهيلات نداشته است. مديرعامل ايران خودرو براي توجيه عدم كاهش قيمت خودروهاي داخلي عليرغم كاهش شديد نرخ جهاني بسياري از كالاها، اعلام كرد: »هزينههاي مالي نسبت به ابتداي سال افزايش يافته است. مثلا نرخ سود تسهيلات كه در ابتداي سال 12 درصد بود اكنون به 19 درصد رسيده است«! البته بازگشت از يك تصميم غلط، موجب تحسين است. اما با توجه به اينكه در ماههاي آينده، بزرگترين تصميمات اقتصادي توسط دولت اتخاذ و اجرا خواهد شد، هر كس حق دارد نسبت به پيامدهاي بعضي از برنامهها و تصميمات دولت، نگران باشد. بازگشت بي سر و صداي نرخ سود بانكي به وضعيت سابق و حتي افزايش آن نسبت به سـالهاي گذشته، نشان ميدهد كه اصرار كارشناسان و نمايندگان مجالس هفتم و هشتم درخصوص »هزينهساز« و »غيرقابل اجرا« بودن روش موردنظر دولت براي كاهش نرخ سود بانكي دقيق بوده است. اكنون ميتوان اين سوال را مطرح كرد كه »آيا در حلقه مشاوران رئيسجمهور و كساني كه به هشدارهاي كارشناسان درخصوص نرخ سود بانكي بيتوجهي ميكردند، تغييري ايجاد شدهاست؟« اگر پاسخ به اين سوال منفي باشد- كه قاعدتا منفي است- آيا نبايد در آيندهاي نه چندان دور، منتظر يك عقبنشيني بي سر و صداي ديگر از برخي تبليغات پر سر و صدا بود كه در مورد طرحهاي اقتصادي دولت از جمله هدفمندكردن يارانهها- براساس مـكـانـيزم موردنظر دولت- مطرح ميشود؟آيا به فرض عقبنشيني، هزينههاي ناشي از تبليغات علني فعلي و اقدامات پنهاني بعدي، به راحتي قابل جبران خواهد بود؟
رسالت
«ويژگي سياستهاي برنامه پنجم توسعه» عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم سيد مرتضي نبوي است كه در آن ميخوانيد؛ ديروز سياستهاي كلي برنامه پنجم با رويكرد “پيشرفت و عدالت” توسط رهبر معظم انقلاب اسلامي ابلاغ گرديد. در اين سند الگوي توسعه ايراني اسلامي برمدار حق و عدالت تدوين گرديده و از مطالبات مهم رهبري از قواي سهگانه است.
سياستهاي برنامه پنجم نسبت به سياستهايي كه رهبر معظم انقلاب براي برنامههاي پنجساله دوم، سوم و چهارم ابلاغ فرمودند، از ويژگي خاصي برخوردار است. اين ويژگي ، تعيين برخي شاخصهاي كمي است كه باعث ميشود، برنامه پنجم به صورت مشخص به اهداف سند چشم انداز 20 ساله نزديك شود. شاخصهاي كمي اين خاصيت را دارد كه جلوي تعبير و تفسيرهاي گوناگون مبني بر تحقق يا عدم تحقق سياستهاي كلي در برنامهها و بودجهها را ميگيرد و مبنايي است براي قضاوت صحيح نسبت به ميزان پيشرفت برنامه در هر مقطع.
در بند 31 از سياستهاي ابلاغي آمده است : “شاخص توسعه انساني به سطح كشورهاي با توسعه انساني بالا برسد” شاخص توسعه انساني يك شاخص تركيبي است كه ميزان پيشرفت و توسعه كشورها را در قلمرو بهداشت و طول عمر ، آموزش ابتدايي و عالي و درآمد سرانه افراد جامعه نشان ميدهد . براي كشورهاي با توسعه انساني بالا رقم اين شاخص0/8 و بيشتر از 0/8 ميباشد. اين شاخص را سازمان ملل براي كشورهاي مختلف توليد ميكند و رتبه كشورها را نيز در آن تعيين مينمايد. در مورد ايران اين شاخص به رقم 0/777 افزايش يافته و رتبه ايران از 94 در بين كشورها در دوران اصلاحات به رتبه 84 در حال حاضر ارتقاء يافته است. البته رتبه ايران در دوران سازندگي به 74 نيز رسيده بود كه متاسفانه به 94 تنزل يافت و اينك با 10 درجه بهبود به 84 رسيده است. هدفگذاري رهبر معظم انقلاب براي برنامه پنجم اين است كه رقم شاخص در پايان برنامه پنجم از 0/8 بگذرد يعني كشور در زمره كشورهاي توسعه يافته قرار گيرد.
در بند 22 و زيربندهاي آن به تاسيس صندوق توسعه ملي به منظور استفاده بهينه از درآمد نفت براي توسعه كشور اشاره شده است. براي تحقق اهداف سند چشمانداز يقينا نياز به تغيير نگاه به نفت و گاز و درآمدهاي حاصل از آن ميباشد . براي ايجاد تحول در مديريت دولتي و بهبود كارآمدي آن و قطع وابستگي بودجههاي جاري دولت به درآمد نفت ، لازم است در سال اول برنامه اساسنامه صندوق به تصويب مجلس شوراي اسلامي برسد و سالانه 20 درصد از منابع حاصل از صادرات نفت و گاز و فرآوردههاي نفتي به اين صندوق واريز گردد. بايد اذعان كرد كه تاكنون سياستهاي اين چنين راهگشا ، شفاف و راهبردي در كشور تعيين وابلاغ نگرديده است.
بند 7 و زيربندهاي آن تحول در نظام آموزش عالي و پژوهش را محقق ميسازد. بودجه تحقيقات بايد به 3 درصد توليد ناخالص داخلي ارتقاء يابد. ظرفيت رشتههاي تكميلي به 20 درصد دوره كارشناسي ارتقاء يابد. در اين صورت كشور در پايان برنامه پنجم جايگاه خود را در رتبه دوم علمي منطقه تثبيت ميكند و آماده ميشود تا در طول دو برنامه ديگر به جايگاه اول علمي منطقه دست يابد.
در جهت تحقق عدالت اجتماعي ، طبق بند 19-5 بايد سهم مردم از هزينههاي سلامت به 30 درصد تا پايان برنامه پنجم كاهش يابدو طبق بند 34 فاصله ميان دهكهاي اجتماعي و ميزان محروميت به گونهاي كاهش يابد. طبق بند 35-3 بايد فاصله دو دهك بالا و پايين درآمدي جامعه به گونه اي كاهش يابد كه ضريب جيني در پايان برنامه به 0/35 برسد. همچنين نرخ بيكاري بايد طبق بند 35-4 در كشور به 7 % كاهش يابد .
آنچه تقديم شد توضيح مختصري در مورد شاخصهايي است كه براي اولين بار توسط مقام معظم رهبري ابلاغ شده است و راه هرگونه توجيه را در خصوص عدم اجرا براي هر مسئولي ميبندد.
اعتماد ملي
«استراتژي مقاومت» عنوان يادداشت روز روزنامهي اعتماد ملي به قلم كاظم موسويبجنوردي است كه در آن مي خوانيد؛ با توجه به اينكه در 20 ژانويه يعني چند روز ديگر رئيسجمهور جديد آمريكا آقاي اوباما زمام امور آمريكا را در دست خواهد گرفت، مسلما با ادبيات و سياست جديدي با مسائل جاري دنيا روبهرو خواهد شد و از سوي ديگر، در چنين روزي كه ظاهرا بوش هنوز رياستجمهوري آمريكا را برعهده دارد فرصت خوبي براي اسرائيل است كه با توجه به حماقت آقاي بوش به خيال باطل كار غزه و حماس را يكسره كند و اوباما را در برابر كار انجامشده قرار دهد يا كار اوباما را سادهتر كند. از اينرو شايد بتوان دلايل حمله نيروهاي تجاوزكار اسرائيل را بدينصورت برشمرد:
1. نابودي جنبش مقاومت حماس. 2. كنترل باريكه غزه و گذرگاههاي آن توسط نيروهاي سازمان ملل متحد، نيروهاي مصري و نيروهاي محمود عباس تا ديگر هيچگاه صداي مقاومت و پايداري در برابر تجاوز اسرائيل در باريكه غزه بلند نشود و براي هميشه خاموش گردد. 3. جلوگيري از خطر گسترش فرهنگ مقاومت و پايداري در بين اعراب و بهويژه بين فلسطينيان كه براي نخستينبار در سال 2006 توسط حزبالله لبنان به وجود آمد. اگر فرهنگ مقاومت گسترش يابد براي اسرائيل ديگر اين امكان وجود نخواهد داشت كه براي سركوبي فلسطينيان و سياست توسعهطلبي خود مشت آهنين دروغين خود را نشان دهد كه حزبالله ثابت كرد اين به ظاهر مشت آهنين مقواي توخالياي است كه با مقاومت و پايداري در هم فروخواهدرفت و نيروهاي مقاومت پيروز خواهند شد.
1. پيروزي استراتژيك نيروهاي مقاومت در غزه. به اين دليل، اين پيروزي استراتژيك است كه در صورت تحقق، آينده خاورميانه را ورق خواهد زد و نيز از اين جهت استراتژيك است كه ديگر اسرائيل نميتواند به عنوان يك نيروي نظامي برتر منطقه تلقي شود، بلكه اين استقامت، جهاد، مبارزه، آگاهي و خرد عمومي است كه نيروي برتر منطقه خواهد بود. زيرا مقاومت و پايداري در متن خردورزي و غناي فرهنگي و واقعبيني رشد ميكند و به بار مينشيند نه تعداد تانك و هواپيما. پس اين پيروزي، تاكتيكي زودگذر و محدود نخواهد بود بلكه موازنههاي استراتژيك منطقه را بهنفع فلسطينيان و عموم اعراب و مسلمانان به هم خواهد زد.
2. پيروزي مقاومت در غزه باعث ميشود كه از اين پس حماس چنان قوت بگيرد و چنان محبوبيتي كسب كند كه حتما نماينده همه فلسطينيان در همه عرصهها خواهد شد يعني اينكه برخلاف هدف تهاجم اسرائيل كه از بينبردن حماس است، حماس دهها بار قويتر خواهد شد و نقش برجستهاي در تاريخ معاصر فلسطين ايفا خواهد كرد.
3. برخي حكام سازشكار عرب چنان منكوب از سوي ملتهايشان خواهند شد كه احتمال ميرود حتي منطقه ما شاهد تغيير و تحولاتي باشد.
4. فرهنگ مقاومت چنان گسترده خواهد شد كه از اين پس شاهد تغييرات اساسي در رفتار قدرتهاي متجاوز خواهيم بود.
به نظر ميرسد حماس بايد راه مقاومت و پايداري را تا به آخر و بدون هرگونه ترديد ادامه دهد و قطعا پيروز خواهد شد. تلفات زيادي كه نيروهاي مهاجم اسرائيلي ناجوانمردانه بر مردم غزه وارد ميسازند نبايد موجب خلل و ترديد در استقامت و پايداري نيروهاي حماس شود و مطمئن هستم كه نخواهد شد. هرگونه سستي در برابر نيروهاي مهاجم اسفانگيز و متضمن پيامدهاي وحشتناك است. خيلي از چيزها فروخواهد ريخت كه نبايد به هيچ قيمتي فروريزند و در اينجا و به همين مناسبت لازم است به نكته بسيار مهمي در روند زندگي هر انسان و هر ملتي اشاره كنم و اصلي را مطرح سازم كه بناي زندگي انساني بر آن نهاده شده است و آن اينكه بايد بپذيريم كه زندگي بدون عزت نفس زندگي نيست بلكه ذلت و حقارت رنجآوري است كه مرگ صدها بار از آن گواراتر است. هيچ فرد و ملتي نبايد تحقير را بپذيرد و نبايد به هر بهايي زندگي را ادامه دهد.
اگر ما به هر بهايي زندگي را ادامه دهيم به ناچار به مغاك ذلت و خواري افكنده خواهيم شد. ادامه زندگي نبايد بلاشرط باشد، نبايد انسان بدون خط قرمز باشد، به عبارت ديگر، هركس بايد اصولي داشته باشد. نبايد اجازه دهيم كه عزت نفس از ما گرفته شود. اگر عزت نفس نباشد بردگي توجيه ميشود. اگر انساني بردگي را بپذيرد سزاوار آن است. نبايد بردگي را پذيرفت، نبايد بهخاطر زنده ماندن شرف را زير پا گذاشت و عزت و كرامت انساني خود را ناديده گرفت. پس طبيعي است كه نبايد به هر بهايي زندگي كنيم. بايد در شرايط ويژهاي مرگ را انتخاب كنيم و اين فلسفه مقاومت است. حال برميگردم به جريان فلسطين و اسرائيل. به هرحال در خلال جنگ جهاني اول و پس از آن بنا به تصميم انگليس بنا ميشود در فلسطين يك دولت يهودي به وجود آيد.
لازمه قهري آن از بين رفتن ملت فلسطين بوده و هست و يهوديان بنا به سازماندهي صهيونيسم از چهار گوشه جهان در فلسطين جمع ميشوند و از فرداي 1948 كه سازمان بينالملل، فلسطين را تقسيم و دولت انگليس، فلسطين را تخليه ميكند، كشتار، اسارت و تبعيد فلسطينيان توسط نيروهاي مهاجم يهودي شروع ميشود و تاكنون ادامه دارد. با چنين وضعيتي مردم فلسطين چه بايد بكنند؟ مثلا مردم غزه كه اكنون در زندان بزرگي و بزرگترين زندان جهان محبوس شدهاند و از تمام مواهب زندگي محروم هستند چه چارهاي در پيش دارند؟ آيا نبايد از خود دفاع كنند؟ مگر نه اين است كه در تمام سيستمهاي قضايي دفاع از خود مشروع شناخته شده و از حقوق اساسي هر انساني است؟ فلسطينيان دفاع از خود را شروع كردهاند و ديگر حاضر نيستند تن به اسارت و بردگي دهند و فقط اين راه درست است. بايد چنان مقاومت و سرسختياي از خود نشان دهند كه دشمن در برابر واقعيت لايتناهي مقاومت و پايداري كمر خم كند و عقبنشيني نمايد.
دادن تلفات در چنين مبارزهاي اجتنابناپذير، اخلاقي و مشروع است. اين مقاومت بايد چنين فرض شود كه حتي اگر همه بميرند باز بهتر از تسليم است و اگر چنين فرض شد و چنين باوري به وجود آمد، آن گاه پيروز ميشوند يعني مقاومت پيروز ميشود و ملت فلسطين به حيات تاريخي خود ادامه ميدهد. اسرائيل يك نيروي مهاجم است و هدف استراتژيك آن از بين بردن ملت فلسطين است؛ خواهان يك جابهجايي تاريخي است؛ ملتي كهن و با فرهنگ به نام ملت فلسطين بايد از بين برود و ملت و دولت مصنوعي جديدي جايگزين آن شود و با توجه به اين حقيقت است كه رهبري ايران چه نيك استراتژي توسعهطلبانه اسرائيل را به چالش كشيده و با توجه به حفظ منافع ملي و منطقهاي كه آشكارا مورد تهديد اسرائيل قرار گرفته است فرهنگ مقاومت را تحكيم ميبخشند. واقعيت در اين است كه هركس در معرض نابودي قرار گيرد بايد براي ادامه هستي خود مقاومت كند. چنين مبارزهاي فقط با رفع اصل تهاجم و اشغال نظامي امكانپذير است. نبايد به چيز كمتري بسنده كرد. چيز كمتر يعني تن دادن به اسارت و بردگي؛ يعني از دست دادن عزت نفس و كرامت انساني. پس در چنين حالتي پذيرفتن مرگ از وجاهت بيشتري برخوردار است و مسلما عقلاني خواهد بود و چون چنين شود، آن وقت براي مقاومت حد پاياني تا رفع تجاوز و اشغال نيست.
اما آنچه حماس در اين مرحله ميخواهد چهار چيز است: 1- توقف تهاجم نظامي، 2- رفع حصار، 3- باز كردن گذرگاهها ازجمله گذرگاه رفح و 4- عدم حضور نيروهاي سازمان ملل متحد. با تحقق اين خواستهها موقتا آرامش برقرار ميشود ولي اصل حضور مقاومت ادامه دارد زيرا در برابر اشغال بايد مقاومت وجود داشته باشد. وجود مقاومت معلول اشغال است و از هر ديدگاهي بهجز ديدگاه زورگويانه و امپرياليستي آمريكا مجاز و مشروع و ضروري است. اگر ملتي در برابر اشغال مقاومت نكند نه ملت است و نه زنده. ملت فلسطين نهفقط مرده نيست بلكه الگوي مقاومت و نمونه ابتهاج مبارزاتي است. زنده است و مقاومت ميكند و پيروز ميشود.
جمهوري اسلامي
«نبرد غزه شكست صهيونيسم و ارتجاع عرب» عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛فجايع تلخ و تاسف بار غزه با تمامي ابعاد تكان دهنده اش قلب تمامي انسانهاي آزاده در سراسر جهان را مي سوزاند. نوزادان بي سر قلبهاي دريده شده كودكاني در خون خفته مادراني كه تمام هستي و فرزندان و شوي خود را يكجا از دست داده اند خانه هائي ويران با ضجه هائي كه گاه در گلوها خفه شده و صاحبانش در زير آوارها براي هميشه محبوس و مدفون شده اند. اما اين فقط يك روي حوادث غزه است . روي ديگر آنرا استقامت مثال زدني ملتي مظلوم تشكيل مي دهد كه فقط از جنايات صهيونيستي رنج نمي برند بلكه بطور همزمان از كينه و نيرنگ رژيم هاي خائن عرب نيز در عذابند.
اخبار و گزارش هاي رسيده حاكيست اين بار فجايع غزه به خواسته رژيم هاي ارتجاع عرب و سودي كه از معاملات نفتي به جيب آمريكا مي رود صورت مي گيرد و در واقع درآمدهاي تحصيل نشده نفتي آنها صرف تامين سلاحهاي اسرائيل شده و بمب هاي خوشه اي بمب هاي فسفري سلاحهاي ليزري و بمب هاي دوزمانه از جيب گشاد اعراب و از محل بيت المال مسلمين تامين هزينه شده است . رسانه ها در گوشه و كنار جهان اين روزها پرده از روي رازهاي فراواني برداشته اند و فاش ساخته اند كه نطفه جنگ عليه غزه در گردهمائي مقامات عربستان مصر و اردن از يكسو و اسرائيل و آمريكا از سوي ديگر در سرزمين مصر بسته شده و در جريان ديدار مشترك بوش ملك عبدالله پادشاه عربستان و شيمون پرز رئيس رژيم صهيونيستي در نيويورك در پوشش اجلاس گفت وگوي اديان ! نهائي شده است . اطلاعات ديگري كه توسط « تي يري ميسان » پژوهشگر فرانسوي منتشر شده با كمي اختلاف در جزئيات همين موارد را به اثبات مي رساند و نشان مي دهد كه رژيم كمپ ديويدي قاهره رژيم آل سعود و رژيم صهيونيستي سه ضلع مثلثي را تشكيل داده اند كه عمليات غزه را طراحي كرده و به پيش مي برند. « ميسان » تصريح مي كند عربستان و مصر براي نخستين بار در تاريخ « هم پيمان اسرائيل » در اين جنگ هستند و در يك جبهه قرار گرفته اند.
ساير منابع گزارشي درخصوص شركت رژيم مفلوك اردن در مذاكرات مصر منتشر نكرده اند ولي ضمن تاييد ساير موارد از تشكيل جلسات متعددي در ماههاي شهريور و مهر 87 در مصر در همين زمينه با مشاركت عربستان و مصر و اسرائيل سخن گفته اند . اگرچه در گذشته هم رژيمهاي عربي دست اسرائيل را براي جنايت عليه فلسطيني ها باز گذاشته بودند ولي اين براي نخستين بار است كه آنها « متحد اسرائيل » شده اند و به اسرائيل براي يكسره كردن كار حماس فشار مي آورند!
منابع ديگر از نقش مستقيم شاهزاده « بندر بن سلطان » مشاور امنيت ملي عربستان در اين ماجراهاي شرم آور خبر مي دهند. بندر بن سلطان همان كسي است كه در پائيز و زمستان 1385 يعني پس از جنگ 33 روزه 2 بار به اسرائيل سفر كرد و ضمن قبول هزينه هاي جنگ تازه عليه حزب الله لبنان از جانب عربستان ! به ايهود اولمرت و ساير مقامات اسرائيل اصرار داشت كه جنگ ديگري را عليه حزب الله لبنان به راه اندازند و پيشاپيش هزينه هايش را از دربار آل سعود دريافت نمايند. البته اولمرت و دستيارانش بي ميل نبودند از اين فرصت طلائي براي دست زدن به اين « تجربه استراتژيك » بهره گيري كنند ولي ابعاد و عمق شكست اسرائيل در لبنان به حدي بود كه هيچ يك از مقامات نظامي و امنيتي اسرائيل انجام دور جديد عمليات نظامي در لبنان را ولو با هزينه عربستان تاييد نكردند و آنرا محكوم به شكست ارزيابي نمودند.
اكنون اسرائيل و رژيم هاي مفلوك عرب نقش خود را بطور كامل بازي كرده اند و به تعبير « ميسان » اين مثلث صهيونيستي سگهاي خود را رها كرده تا هرچه مي توانند انجام دهند ولي سئوال اينست كه پيامدهاي شكست مشترك ارتجاع عرب و صهيونيستها چه خواهد بود روزنامه « يديعوت آهارنوت » از توصيه هاي مشترك اردن مصر و عربستان به اسرائيل سخن مي گويد كه از اولمرت خواسته اند گردن حماس را بشكند و آنرا كاملا از بين ببرد و اجازه ندهد « اسمعيل هنيه » به « نصرالله دوم » تبديل شود. به طور همزمان « شيمون اشتاين » سفير سابق رژيم صهيونيستي در سازمان ملل فاش كرده است كه محمود عباس بهمراه اين مثلث شوم از اسرائيل خواسته اند كه بدون اعتنا به فضاي سياسي ـ تبليغاتي در جهان كار حماس را براي هميشه يكسره كند و آنچنان ضرباتي به غزه وارد نمايد كه ديگر نتواند روي پاي خود بايستد.
اكنون رمز و راز عربده ها و اقدامات ضد مردمي اخير مبارك را بهتر درك مي كنيم كه چرا خواستار ناكامي حماس مي شود چرا گذرگاه رفح را بسته است و چرا اين گذرگاه را نمي گشايد در واقع گذرگاه رفح به درخواست محمود عباس و حمايت سران مصر و اردن بسته شده و به طور همزمان از ارتش اسرائيل نيز خواسته اند كه غزه را به محاصره كامل نظامي درآورد!
خوبست يكبار ديگر اين مسائل را مرور كنيم تا در اين جمع بندي ترديدي نباشد كه ارتجاع عرب خواهان پيروزي رژيم صهيونيستي در جنگ غزه است و پيروزي صهيونيست ها را پيروزي خود مي داند! دقيقا به همين دليل است كه صهيونيستها را براي ورود به چنين جنگي مرتبا تشويق و تحريك نموده است . حال با شكست اسرائيل در اين جنگ هر دوطرف ماجرا يعني دربارهاي خائن عرب و اسرائيل تقريبا به يك اندازه احساس ناكامي و خفت مي كنند.
وضع جسماني مبارك اين روزها وخيم گزارش شده و اين بخاطر شكست بزرگي است كه رژيم كمپ ديويد براثر ناكامي ارتش اسرائيل در غزه احساس مي كند. عواقب شكست غزه نه تنها گريبان اسرائيل را بلكه حلقوم رژيمهاي مرتجع عرب را نيز خواهد گرفت . جنگ افزوزان اسرائيلي آرزو داشتند با كسب پيروزي در غزه با دستي پر به پاي صندوقهاي راي بروند و حزب خود را « پيروز ميدان » معرفي كنند ولي خون پاك مظلومان غزه اوضاع را به زيان آنها رقم زد و اين سنت تاريخ است .
امروز مبارك به ملت مصر و دنياي عرب چه خواهد گفت و خيانت همدستي با اشغالگران براي قتل عام و نسل كشي در غزه را چگونه توجيه مي كند باصطلاح « خادم الحرمين » و مفتي هاي سعودي با سكوتي كه در برابر قتل عام فلسطيني ها در غزه از خود نشان داده اند چگونه مي توانند اين رسوائي را براي دنياي اسلام و دنياي عرب توجيه كنند و لوله اي كه مثلث بوش ارتجاع عرب و اسرائيل سعي داشتند در آخرين روزهاي حكومت نومحافظه كاران شرور برپا كنند گريبان خودشان را گرفت و اكنون ديگر حيثيت و اعتباري براي اين حاكمان شرور باقي نمانده است . آنها سازمان ملل و شوراي امنيت و ساير نهادهاي بين المللي را هم به مضحكه و بازيچه تبديل كردند ولي در ميدان عمل امروز رسواتر از هر زمان ديگري به سرنوشت شوم طرحهاي ناكام خود مي انديشند و يكديگر را ملامت مي كنند و اين سنت هميشگي تاريخ است .
ابتكار
«اقتدار رسانهاي خاورميانه و بحران غزه» عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم ابوالفضل فاتح است كه در آن ميخوانيد؛ از جنگ جهاني اول و دوم گرفته تا ويرانگري ابر قدرت ها در ويتنام و افغانستان، از نسل کشي هاي بالکان، از ده ها سال رنج و درد ملت بي پناه و مظلوم فلسطين و به خاک و خون کشيده شدن غير نظاميان و زنان و کودکان بي دفاع صبرا، دير ياسين، شتيلا، قانا و جنين تا جنگ 33 روزه لبنان، از کشاندن نبردها به منازل مسکوني و موشک باران شهرها و هدف قرار دادن تاسيسات شهري و مردم بي دفاع ايران توسط ارتش متجاوز عراق تا فاجعه حلبچه، همه و همه کشتارها و خون ريزي هاي بي حساب را در جريان منازعات منطقه اي و فرا منطقه اي شاهد بوده ايم. ليکن نوع و ميزان واکنش افکار عمومي به هر يک از حوادث ياد شده به شدت تحت تاثير چگونگي هم پيماني قدرت ها يا تنازع آنها در برهه هاي زماني مختلف بوده است.
هر زمان قدرت هاي جهاني در پديداري فاجعه هم پيمان بوده و اشتراک منافع داشته اند، رسانه هاي مسلط جهاني به آرامي و اغماض و سکوت از کنار دهشتناکترين فجايع گذشته و کمتر افکار عمومي را با خبر نموده اند. نمونه بارز اين بي عدالتي و رفتار غير حرفه اي و مغاير با اخلاق رسانه اي پذيرفته شده در کنوانسيون هاي بين المللي در مواجهه با حجم وسيع کشتار مردم بي دفاع ايران و عراق به دست رژيم جنايتکار صدام ديده مي شود که در سانسور خبري رسانه هاي مسلط جهاني کسي را چندان تکان نمي دهد. يا حتي حلبچه با همه عمق و سياهي فاجعه به تعارف مي گذرد. اما اگر حادثه با منافع يکي از قدرت ها به ويژه غربي ناسازگاري داشته به عنوان نمونه حوادث گرجستان عليرغم همزماني با بازي هاي المپيک 2008 پکن، موضوع به سرعت به تيتر اول رسانه هاي جهان تبديل و تلاش گرديده تا به شدت افکار عمومي جهان به آن معطوف شود.
غزه از جمله فجايع و تراژدي هاي دست ساخت بشر مدعي مدرنيسم است که به دليل شرايط زماني که جهان مواجه با تغييرات فراوان در عرصه سياست و خلا» تصميم گيري بود و همچنين به دليل هم پيماني بسياري از قدرت هاي جهاني و منطقه اي در همراهي با اشغالگران قدس شريف مي توانست به سرنوشتي چون حلبچه دچار شود و تا مدت ها در غبار بي خبري و سکوت باقي بماند. سمپاتي کشورها و رسانه هاي غربي و ساختار معيوب سازمان هاي بين المللي به نفع اشغالگران صهيونيست بر کسي پوشيده نيست. همين گونه است وضعيت بسياري از دولت هاي بي عمل و وابسته کشورهاي اسلامي نظير مصر و سعودي که در بلوک سازش قرار گرفته اند. رژيم اشغالگر نيز منطقه غزه را منطقه بسته نظامي اعلام کرده و حتي رسانه ها غربي مثل بي بي سي هم اجازه ورود به منطقه و پوشش خبري را ندارند، مگر تحت فرماندهي و هدايت ارتش اشغالگر. حال چگونه است که غزه، حلبچه نمي شود و فراتر از واکنش ها به جنگ لبنان، حتي افکار عمومي بسياري از ملت هاي غير اسلامي و دولت هاي سکولار را نيز چنين تحت تاثير عميق قرار مي دهد. پاسخ سوال فوق علاوه بر بيداري ملت ها و وقوفشان به توجيهات و توطئه هاي قدرت ها، در تحول رسانه اي جهان و ويژگي هاي امروز ارتباطي منطقه خاورميانه نهفته است. خاورميانه به لحاظ رسانه اي تحول چشمگيري از خود نشان داده است.
رسانه هاي منطقه قدرتي فرا منطقه اي پيدا کرده اند و توانسته اند حداقل در اين موضوعات که رسانه هاي غربي به دلايل سياسي و سنتي چندان قدرت مانور ندارند، به شدت رسانه هاي مسلط جهاني را به چالش بکشند و ويژگي هاي حرفه اي تاثيرگذارتري از خود بروز دهند. به عنوان مثال شبکه هاي تلويزيوني الجزيره، المنار، العالم، پرس تي وي، و .... به رغم ضعف ها با پوشش زنده و شبانه روزي خود از غزه و تصاوير جنايات جنگي، شرايط جديدي ايجاد کرده اند که تحت فشار قرار دادن المنار در مصر و العالم و پرس تي وي در غزه و تخريب دفاتر اين دو رسانه را نيز بايد در راستاي خشم از اين تاثيرگذاري ارزيابي کرد. اينترنت دنياي ارتباطات را تغيير داده و ديگر صرفا اين قدرت ها نيستند که درباره جريان خبر تصميم مي گيرند. حتي رسانه هاي غربي نيز ديگر نمي توانند به همان روش گذشته ادامه دهند.
رسانه هاي انگليسي زبان منطقه ادبيات جديدي را به فضاي رسانه اي غرب افزوده اند و بسياري از مردمان اين کشورها خواهان اطلاعات دقيق تر و کامل تري از وقايع هستند و حداقل در اين گونه وقايع ديگر اعتماد مطلق گذشته را به رسانه هاي مسلط خودشان ندارند. همين چند روز پيش هزاران تن در انگلستان با انتقاد شديد از بي بي سي فرياد "شرم بر تو اي بي بي سي" سر دادند و از اين بنگاه رسانه اي مي خواستند که حقيقت را بگويد. لذا اين رسانه ها نيز براي واگذار نکردن ميدان رقابت به رسانه هاي نو ظهور رقيب يا به منظور راضي نگه داشتن ماليات دهندگان خود ناچارند به هر طريق ممکن حداقل بخشي از واقعيت ها را منتشر نمايند ولو آنکه بخواهند در لابلاي تحليل هاي جهت دار خود و فرصت هاي بي شماري که در اختيار سران رژيم اشغالگر مي گذارند و با سانسور شديد ديدگاه هاي مقاومت فلسطين واقعيت هاي تلخ و سياه غزه را توجيه نمايند و جنايات ماشين جنگي اشغالگران را دفاع از خود معرفي نمايند و هرگز نپرسند که براستي اگر به فرض مثال ملت انگلستان يا هر يک از ملت هاي غربي ديگر ده ها سال تحت اشغال بودند و ده ها هزار تن از مردمانشان بيگناه کشته شده يا به اسارت مي رفتند و اگر سال ها محاصره بودند و در معرض گرسنگي و تشنگي و تحقير، به راستي با اشغالگران چه مي کردند؟ و تا چه اندازه از امنيت شهروندان ارتش اشغالگر سخن مي گفتند؟ که امروز از مردمان غزه انتظار مدارا دارند و آنان را به اتهام بي ثبات کردن امنيت شهروندان ارتش اشغالگر مستحق چنين بي رحمي و کشتاري مي دانند.
واکنش هاي مردمي در اقصي نقاط جهان و در همين کشورهاي غربي نشان داد که همان ميزان خبر و تصوير که از سيستم فيلترينگ رسانه ها عبور کرده و در اختيار مخاطبان قرار گرفت، کافي بود که جهان را تکان دهد. رسانه ها هر تحليلي مي خواهند داشته باشند، مهم اصل خبر است که افکار عمومي جهان از آن مطلع شده و اساس تحليل مخاطبان را تشکيل داده است که البته بسيار متفاوت از تحليل و خواست دولت ها، قدرت ها و رسانه هاي مسلط است. آلام و مظلوميت فلسطينيان، تشنگي و گرسنگي روز افزودن، تن هاي پاره پاره از آتش مستقيم هواپيماها و تانک ها و بمب هاي فسفري و فوق مدرن، قلب هاي پاره شده کودکان بي پناه از گلوله مستقيم اشغالگران، چهره رنج کشيده رنجيده اما مقاوم، خاکستر ويراني هاي غزه و خون بر زمين ريخته مردمي که سال ها تحت اشغال بوده و با دست خالي در معرض بي رحمي ارتشي سر تا پا مسلح و ويرانگر قرار گرفته اند، همان ميزان که به رسانه ها راه يافت، خبر از ددمنشي بي حد و توحش مدرن اشغالگران صهيونيست و ادعاهاي دروغين حاميان آن ها مي دهد که خارج از تحمل عواطف و احساس مردم عادي از هر کيش و مسلکي است. از اين روست که ليوني وزير خارجه اشغالگران از کانال تلويزيوني الجزيره مي خواهد تا از انتشار فيلم و تصاوير عملکرد اشغالگران خوداري کند تا آنان بتوانند ماموريت ضد بشري خود را بدون حساس کردن افکار عمومي جهانيان به انجام برسانند.
شايد برخي از صحنه ها و تصاوير بسيار تکان دهنده و خارج از تحمل مخاطب باشند، اما فاجعه آنقدر عظيم است که نمي توان آن را به تصوير نکشيد و جهانيان را هشيار نکرد. اين همان چيزي ست که اشغالگران به شدت از آن واهمه داشته و سعي در سانسور حقيقت و اصلاح چهره کريه و رسوا شده خود دارند. ليوني مي خواهد که تصاوير اطفالي که به مرگ لبخند زده اند منتشر نشود. ليوني مي خواهد که تصاوير قرانياني که سرهايشان با راکت هاي هوشمند از تنشان جدا شده است نشان داده نشود تا همچنان خود را به جهان قرباني معرفي کنند، اما نمي تواند. چرا که در دنياي جديد ارتباطات، رسانه هاي نو ظهور و آلترناتيو منطقه اي، تسلط رسانه هاي صاحب سبک و مسلط غرب را عملا به چالش کشيده اند و مخاطبين قدرت يافته اند که اطلاعات را آنچنان که مي خواهند به گردش درآوردند، نه آنچنان که صرفا رسانه ها مسلط تعبير، تفسير و ديکته مي کنند. اکنون هر رسانه منطقه اي و محلي يا هر سايت، وبلاگ، پيامک و ايميلي مي تواند نقشي تاثيرگذار ايفا نمايد. در کنار ساز و کار رسانه اين محتوا و عناصر پيام است که نقشي جدي ايفا مي کند. اين که رسانه هاي آلتروناتيو فضاي جديدي ايجاد کرده اند، همواره مورد قبول بوده همچنان که در جنگ دوم خليج فارس يا انتخابات اخير آمريکا شاهد بوديم، اما اينکه بتوانند تسلط رسانه هاي اصلي و رسمي جهان را بشکنند مورد سوال بوده است.
ماجراي غزه نه تنها از منظر انساني، بلکه از منظر رسانه اي به ويژه نقش رسانه هاي آلترناتيو و تاثير تصوير که خود رسانه اي مستقل است نيز اتفاق مهمي در جهان رسانه است. در عين حال به رغم واکنش مثبت تعداد قابل توجهي از دولت هاي نسبتا مستقل، ممکن است رسانه ها و افکار عمومي تاثير تعيين کننده مورد توقع بر ساخت فعلي قدرت و نظام غير عادلانه به تراتژدي غزه را در حال حاضر مشاهده نکنند و سياستمداران دولت هاي بزرگ و هم پيمانانشان در لابلاي تعارفات ديپلماتيک، کم اعتنا به حساسيت هاي رو به گسترش مردمي و رسانه اي، همچنان راه گذشته خود را پيموده و به راه حل هايي کمتر از حمايت نهايي از جريان سلطه و اشغال و سازش راضي نشوند، همچنان که در جريان تصويب قطعنامه غير منصفانه سازمان ملل به رغم خيزش مردمي در سطح جهان شاهد بوديم. اما بي ترديد تا همين جا نيز نشانه هاي تاثيرگذار جريان جديد رسانه بر افکار عمومي و نظام تصميم سازي آشکار شده است. اگر جريان رسانه هاي آلترناتيو شاخصه هاي متمايز گفتماني خود را حفظ نموده و تداوم بخشند، مي توان انتظار داشت که همبستگي معنوي ملت ها، آرايش فکري و متعاقبا نظام و جغرافياي سياسي آينده به ويژه در منطقه به شکل معنا دارتري از عملکرد و گفتمان رسانه ها نو ظهور جهاني و منطقه اي و اکفار عمومي تاثير پذيرد و از سوي ديگر رسانه هاي مسلط فعلي جهاني وادار به تغيير مشي يا دچار چالش هاي جدي با اعتماد مخاطبان خود شوند.
مردم سالاري
«معيار اصولگرايي را مشخص کنيد» عنوان يادداشت روز روزنامهي مردم سالاري به قلم يوحنا نجدي است كه در آن ميخوانيد؛ تکاپوي سياسي درباره انتخابات رياست جمهوري دهم، آرام آرام قشرهاي مختلف مردم را دربرگرفته و مهمتر آنکه، هنگامه انتخابات در ايران را بايد به مثابه نوعي «کارگاه سياسي» دانست که با تامل در آن ميتوان درسهاي مهمي را فراگرفت.
تحولات اخير در اردوگاه اصولگرايان حاکي از آن است که بخشهايي از اصولگرايان، علاوه بر رييس دولت نهم گزينههاي ديگري را نيز براي انتخابات رياست جمهوري دهم مدنظر قرار داده اند و اين رويکرد البته از جانب برخي ديگر از اصولگرايان، سخت مورد انتقاد و حتي نکوهش قرار گرفته است.
از اين رو ميتوان چنين استدلال کرد که به باور طيفهايي از اين جناح سياسي، «اصولگرايي» صرفا بر پايه قرابت يا فراقت از دولت نهم سنجيده ميشود و از سوي ديگر، برخي طيفها نيز «اصولگرايي» را در گستره گسترده تري تعريف و تبيين ميکنند.
اگرچه مطلع نيستيم که دولت نهم و به ويژه رييس جمهور محترم، رضايت داده اند که اينگونه توسط برخي همفکرانشان، هزينه شود يا خير; اما نکته مهم تر اينکه، تاکنون روايتهاي مختلفي از «گفتمان اصولگرايي» ارائه شده و هر گروه سياسي، از ظن خود يار آن شده است; به گونه اي که امروزه افکار عمومي نيز سنجه قابل اعتمادي براي سنجش اصولگرايان در اختيار ندارد.
اگرچه با اندکي تساهل ميتوان مرزبنديهايي را ميان جريانهاي مختلف اصولگرايان قائل شد اما اگر بپذيريم که يکي از مولفههاي بنيادي تمامي نظامهاي مردم سالار، «شفافيت سياسي» است، پس بيراهه نيست اگر امروز از اصولگرايان انتظار داشته باشيم که معيار، چارچوب و خطوط قرمز اصولگرايي را به گونه اي ساده و شفاف تبيين کنند.
گاهي «به قدرت رسيدن اصلاح طلبان» را به عنوان خط قرمز خود قرار ميدهند و زماني ديگر نيز به گونه اي متفاوت، به نقد بنيادي دولت نهم ميپردازند آنچنانکه از کانديداهاي ديگر براي انتخابات رياست جمهوري دهم سخن ميگويند و شگفتا اين همه در زير چتر «اصولگرايي» حادث ميشود; بي آنکه تعريف و چارچوبي مدون و مشخص براي افکار عمومي ارائه شود.
اين همه در حاليست که از انتخابات دومين دوره شوراهاي اسلامي شهر و روستا در سال 1381 تا امروز که قواي مجريه و مقننه به صورت يکپارچه در اختيار اصولگرايان است، اين جناح سياسي از زمان کافي براي تبيين و حتي بازسازي گفتماني نيز برخوردار بوده است و تاخير در اين امر با معيارهاي سياسي و حتي اخلاقي سازگار نيست.
صداي عدالت
«آيا ترديدهاي خاتمي پايان مييابد؟» عنوان سرمقالهي روزنامهي صداي عدالت است كه در آن ميخوانيد؛سيد محمد خاتمي براي نهايي کردن تصميم خود درباب کانديداتوري در انتخابات رياست جمهوري، با مقام معظم رهبري ديدار خواهد کرد. اين جلسه که قرار بود طي هفتههاي گذشته برگزار شود به دليل کسالت مقام معظم رهبري به تعويق افتاده بود.
بنا بر اخبار و گزارشها و به نقل از حاميان و نزديکان سيد محمد خاتمي، اگر در اين ديدار، رهبري مخالفت صريح و شفافي با کانديداتوري خاتمي نداشته باشند او کانديداتوري در انتخابات را خواهد پذيرفت و تنها در صورتي از کانديداتوري منصرف خواهد شد که با نظر صريحي در مخالفت با کانديداتوري خود در اين جلسه مواجه شود. با اين حال و به رغم چنين اخباري به نظر ميرسد که با گذشت زمان، تمايل محمد خاتمي براي کانديداتوري در انتخابات آينده کاهش يافته است. برخي منابع خبري با اشاره به جلسه اخير عبدالله نوري و محمد خاتمي درباب انتخابات از افزايش ترديدهاي خاتمي پس از اين جلسه خبر داده و حتي ازعبدالله نوري نقل کردهاند که در اين جلسه، ميل خاتمي به کانديداتوري را ضعيفتر از قبل استنباط کرده است. از اين اخبار غير رسمي، اما اگر بگذريم سايت رسمي بنياد باران وابسته به محمد خاتمي روز شنبه سخنان خاتمي در جمع اصلاح طلبان گيلاني را گزارش کرد که اين سخنان نيز حاکي از افزايش ترديدهاي محمد خاتمي براي کانديداتوري بوده است. خاتمي در اين ديدار گفته است: "معتقدم اگر نميگذارند کار کرد و يا اينقدر کارشکنيها زياد باشد که نتوان به ايده آلها رسيد، نبايد آمد، بلکه آمدن ما ممکن است هزينه مملکت را زيادتر کند. اگر احساس ميکنيم نميگذارند کار کنيم و يا ممکن است با آمدن ما کارشکنيهاي فراواني صورت گيرد و بار ديگر اميد مردم به ياس تبديل شود، اين بدان معنا نيست که حتما بياييم و در راس مسووليتهاي رسميقرار بگيريم؛ بلکه راههاي مختلفي براي خدمت به کشور، پيشرفت کشور و جلوگيري کشور از عقبماندگي وجود دارد، در عين حال ممکن است زمينهاي هم فراهم شود که بتوان کار کرد".
اين سخنان محمد خاتمي که بسيار مشابه با سخنان چندي پيش او در جمع دانشجويان دانشگاه تهران است، از جدي بودن ترديدهاي او براي امکان تداوم کار در مصدر رياست جمهوري و بي اعتمادياش به همراهي برخي، در صورت پيروزي در انتخابات حکايت ميکند. آنچنانکه به اعتقاد برخي تحليلگران، نتيجه جلسه و ديدار محمد خاتمي با مقام معظم رهبري نيز نميتواند حتي در صورت مثبت بودن، ترديدهاي او براي کانديداتوري و رياست جمهوري را به کلي مرتفع کند. بهرغم اين گمانه زنيها اما محمدرضا عارف در پاسخ به سوالي در مورد اخبار و شايعات منتشر شده مبني بر اعلام قطعي عدم حضور خاتمي در عرصه انتخابات دهم رياست جمهوري تصريح کرد: "تکذيب ميکنم، اصلاً چنين بحثي مطرح نشده است و آقاي خاتمي هنوز تصميم خود را اعلام نکردهاند". آنچه اما مشخص است اين است که اکنون بسياري از نيروهاي اصلاحطلب و حتي اصولگرايان هم به دليل ابهام در تمايل و قصد نهايي محمد خاتمي براي کانديداتوري، فعاليتهاي سياسي خود را در تعليق ادامه ميدهند.
برخي از حاميان و حتي منتقدان محمد خاتمي اما معتقدند که او براي کانديداتوري در انتخابات و ايستادن در برابر مشکلات بايد به يک ارزيابي مشخص نسبت به تواناييهاي خود برسد و اذن و اجازه ديگران براي کانديداتوري، حلال مشکلات نيست.
مطابق اين ديدگاه، آقاي خاتمي براي پايان دادن به ترديدهاي خود، بايد به درک روشن و قابل محاسبهاي از ميزان مقاومت خود در برابر نيروهاي مخالف در صورت قرار گرفتن در جايگاه رياست جمهوري برسد. مسئلهاي که البته به نظر ميرسد از نگاه محمد خاتمي نيز دور نيست؛ چراکه او به رغم بسياري از اصلاح طلبان که فقط به پيروزي در انتخابات ميانديشند و نه فرداي آن، در سخنان اخير خود گفته است که اگربا آمدن ما کارشکنيهاي فراواني صورت گيرد و بار ديگر اميد مردم به ياس تبديل شود، نيامدن بهتر از آمدن است.اما همزمان با افزايش اخبار و شايعات تاييد نشده درباره سرد شدن تمايل محمد خاتمي به کانديداتوري، بحثها و گزارشها درباره کانديداتوري ميرحسين موسوي جديتر از پيش شده است.
گفته ميشود که ميرحسين موسوي در درجه اول، از کانديداتوري محمد خاتمي دفاع کرده و حتي گفته است که در صورت کانديداتوري خاتمي، او اين بار برخلاف گذشته وارد ميدان خواهد شد و به حمايت جدي از او خواهد پرداخت. بنا برهمين گزارشها، ميرحسين موسوي گفته است که در صورت به ميدان نيامدن محمد خاتمي، او براي نجات کشور از شرايط فعلي کانديداتوري را برخلاف گذشته خواهد پذيرفت.
"بنياد توسعه و تعاون" که به تازگي از سوي برخي نزديکان ميرحسين موسوي راه اندازي شده است نيز برنامهاي را در پايان اين هفته با حضور محمد خاتمي، ميرحسين موسوي و علي اکبر ناطق نوري با موضوع تحزب در ايران برگزار خواهد کرد. اين نشست اگرچه از سوي برگزارکنندگان آن غير انتخاباتي خوانده شده اما به هرحال همنشيني موسوي و خاتمي و ناطق در شرايط فعلي بي شک مفهومي انتخاباتي خواهد داشت و ذهنها را بر ايده وحدت ملي ناطق نوري و ديدار چندي پيش برخي از بزرگان راست - که منتقد احمدي نژاد هستند - با موسوي، متمرکز ميکند.
اما به نظر ميرسد که در کوتاه مدت تا نهايي شدن نظر محمد خاتمي براي کانديداتوري، بحث در خصوص نامزدي موسوي يا تشکيل دولت وحدت ملي امري بي فايده باشد. همچنانکه اين روزها راست گرايان منتقد احمدي نژاد نيز نظر نهايي خود و بحث درباره اجماع در ميان اصولگرايان را به بعد از ثبت نام در انتخابات و در حقيقت، مشخص شدن تصميم خاتمي موکول کردهاند. با اين حال در قدم اول بايد در انتظار گزارشهاي رسمي و غير رسمي از ديدار روز آينده محمد خاتمي با مقام معظم رهبري باشيم. آيا اين ديدار به مفهوم پايان ترديدهاي محمد خاتمي خواهد بود؟ کميصبر بايد کرد.
دنياي اقتصاد
«حباب مسكن را چه كسي تركاند؟!» عنوان سرمقالهي روزنامه ي دنياي اقتصاد به قلم محمدصادق الحسيني است كه در آن ميخوانيد؛«دولت با اجراي طرح ساماندهي املاک و مستغلات، حباب ناشي از دلال بازي و سودجويي را در بخش مسکن ترکاند.»
اين جملهاي است که معاون وزير بازرگاني، روز شنبه در مصاحبه با خبرگزاري مهر ايراد کرده است. در اين مختصر، قصد بر آن است تا با تحليلي کوتاه، نشان دهيم که آيا دولت حباب مسکن را ترکانده است؟ يا اگر دولت اين کار را نکرده است، پس چه کسي اين حباب را ترکانده است؟! به عبارت صحيحتر، اصلا کسي «بايد» و کسي «ميتواند» حبابها را بترکاند؟!
ديدگاه دوم متعلق به کينزينها و معتقدان به فاينانس رفتاري است. اين دسته معتقدند که حبابها وجود دارند، اما اصولا توسط عوامل رواني و ذهني به وجود ميآيند، (البته نقش عوامل واقعي در اين ديدگاه انکار نميشود) و شکل گيري حبابها اصولا ناشي از تصور مثبت بازيگران و خريداران بازار از قيمتهاي آتي يک سهم، يک کالا و يا يک اعتبار است که سبب ميشود تا مردم به سمت آن بازار هجوم آورده و تقاضا را به شدت افزايش دهند، که اگر عرضه محدود باشد، موجب شکل گيري افزايش قيمتي ميشود که اين افزايش قيمت با توجه به برآورده شدن اين انتظارات افزايشي که تقويت هم شده اند دوباره به افزايش ديگري منجر ميشود و اين سيکل همين طور ادامه پيدا ميکند تا اينکه در نقطهاي به دليلي از جمله اينکه فاصله قيمت ذاتي آن سهم(قيمتي که تقريبا برابر جمع انتظاري درآمدهاي آينده آن سهم است) يا آن کالا با قيمت حباب گونهاي که در بازار برايش ايجاد شده است، آنقدر زياد ميشود که ديگر انتظارات به ناگاه با ترکيدن حباب و افت شديد قيمتها تعديل ميشود. مطابق با اين ديدگاه، تصور مثبت بازيگران به آينده بازار مسکن در ايران سبب هجوم به سمت اين بازار شد و از آنجا که در بازار مسکن، عرضه محدود و تقريبا ثابت است، افزايشي شديد در قيمت مسکن رخ داد و از آنجا که تصور مردم به هر دليلي نسبت به آينده اقتصاد و آينده بازار مسکن تغيير کرد، اين حباب ترکيد. پس در اين ديدگاه هم نه کسي حباب را ايجاد ميکند و نه کسي آن را ميترکاند و ترکيدن حباب هم به خودي خود علامت مثبتي براي يک اقتصاد نيست.
با اين حساب، پايه پولي به شدت افزايش يافت و به تبع آن حجم نقدينگي گسترش بيسابقهاي پيدا کرد (در حالي که در پايان تيرماه 84 حجم نقدينگي 72 هزار ميليارد تومان بوده است، در پايان شهريور 87 اين مقدار به حدود 170 هزار ميليارد تومان رسيده است). و از آن جايي که تمام کانالهاي ورود اين نقدينگي بيروني، از جمله بورس، بانک و بازارهاي اعتباري، توسط دولت دستکاري شده و عملا حوزههاي سودآور و مطمئني نبودند، اين پولهاي جديد وارد بخش مسکن شدند (هرچند که با وجود اين بازارها نيز ورود اين پولها به بخش غيرقابل مبادله اقتصاد از جمله بخش مسکن در تئوري بيماري هلندي به وضوح تبيين شده است. اما با نبود اين بازارها اين اثر بسيار شديدتر است).
ورود اين پولها به بخش مسکن باعث ايجاد افزايش قيمتي در اين بازار گرديد، همچنين عوامل رواني ناشي از اين افزايش مزيد بر علت شد و قيمت مسکن به شدت افزايش يافت. اين روند هنگامي که قيمت نفت کاهش يافت، متوقف شد و بازيگران بازار هم ذهنيت خود را نسبت به درآمدهاي آتي مسکن تعديل کردند. اينها همه دست به دست هم داده و باعث ايجاد رکود و حتي کاهش بي سابقه قيمت مسکن در اين روزها شده است.
البته روندي که در اينجا تشريح شد، مختص کشور ايران نيست. تمام کشورهاي نفتخيز چنين سيکلهايي را تجربه ميکنند و در ادبيات اين موضوع گفته ميشود که پس از افزايش قيمتهاي نفت با يک تاخير زماني، تورم در اقتصاد داخلي و بالاخص تورم در بازار کالاهاي غيرقابل مبادله (از جمله مسکن) متناسب با افزايش قيمت نفت، افزايش خواهد يافت و به تبع آن در هنگامه کاهش قيمت نفت، اين روند تا حدودي معکوس ميشود.
به عنوان نتيجه ميتوان گفت که هرچند متغير بيروني قيمت نفت به همراه سياستهاي دولت در عقيم نکردن اين افزايش قيمت، موجب افزايش تورم و افزايش قيمت مسکن در ايران شد، اما ميتوان گفت كاهش قيمت مسكن ارتباطي به سياست اقتصادي خاصي نداشته است.
سرمايه
«تصويب و اجراي غير کارشناسي پاشنه آشيل يارانه نقدي» عنوان يادداشت روز روزنامهي سرمايه به قلم محسن شمشيري است كه در آن ميخوانيد؛ هشدار محمدرضا باهنر نايب رئيس مجلس درباره تاخير دولت در ارسال لايحه بودجه و تاکيد وي بر اميد نبستن قوه مجريه به «تصويب لايحه هدفمند کردن يارانه ها براي ارائه لايحه بودجه»، بازتابي از نگراني هاي موجود پيرامون عملکرد فعلي دولت است.يک معناي هشدار نايب رئيس مجلس اين است که دولت نمي تواند روي منابع حاصل از هدفمند کردن يارانه ها و افزايش قيمت حامل هاي انرژي براي تامين کسري بودجه 30 تا 40 هزار ميليارد توماني سال آينده حساب قطعي باز کند و نمايندگان مجلس يا لايحه هدفمند کردن يارانه ها را بعد از بودجه بررسي خواهند کرد.
يا اگر همزمان با بودجه بررسي کنند با تغييراتي که در جزئيات لايحه هدفمند کردن يارانه ها خواهند داد مواردي مانند افزايش يکباره قيمت حامل هاي انرژي و تورم حاصل از آن را تعديل خواهند کرد و اگرچه همه در کليات لايحه هدفمند کردن اجماع نظر دارند اما در جزئيات به خاطر نگراني از اجراي آن اختلاف نظر وجود دارد و ممکن است زمان اجراي طرح متفاوت از نظر دولت تصويب شود.
نکته قابل توجه ديگر اين که حتي در چارچوب سياست هاي کلي برنامه پنجم که مقام معظم رهبري ابلاغ کرده اند موضوع طرح تحول اقتصادي و هدفمند کردن يارانه ها به طور مستقيم مطرح نشده است .البته رئيس جمهوري در روز 10 دي ماه 87 اعلام کرد: «رهبري عزيز هم بر کليات و اساس اين طرح صحه گذاشته اند.» اما اين به معناي آن نيست که دولت و مجلس با عجله نسبت به تدوين، تصويب و اجراي غيرکارشناسي طرح تحول اقدام کنند.
درواقع اگرچه اغلب مسوولان نظام و کارشناسان با کليات طرح تحول و لايحه هدفمندکردن يارانه ها موافقند و به درستي تاکيد دارند اقتصاد کشور بايد از اين فرصت تاريخي براي ساماندهي وضعيت مصرف حامل هاي انرژي، يارانه هاي عظيم 50 تا 100 ميليارد دلاري، ترافيک، آلودگي هوا و ... بهره ببرد اما اگر روند تدوين، تصويب و اجراي چنين هدف سترگي به دور از کارشناسي و پختگي لازم بوده و مثلاً آثار تورمي سنگيني را بر زندگي مردم تحميل کند آنگاه دستاورد و هزينه ها متوازن نخواهند بود و اين فرصت تاريخي از دست خواهد رفت.براين اساس به نظر مي رسد مجلس در بررسي تصويب جزئيات لايحه هدفمندکردن يارانه ها، عجله نخواهد کرد و ممکن است نمايندگان هدفمندکردن يارانه ها و افزايش قيمت حامل هاي انرژي را به تدريج و طي چند سال و با سرعتي متناسب با نرخ تورم تصويب کنند.
در اين ميان پرسش کليدي اين است که با توجه به تاخير دولت در ارائه لايحه بودجه که هر ساله در نيمه دوم آذرماه تقديم مجلس مي شود، دولت چرا لايحه بودجه 88 را تا اواخر دي ماه تقديم مجلس نکرده و چگونه يک لايحه 100 ميليارد دلاري را مي خواهد در طول يک ماه و با عجله و سرعت بررسي کند.