مرحوم سلیمان هاج و واج به مرحوم احمد علی زل می زند :
ـــ : این صداها چیست که از قبر همسایه تازه واردمان می آید ؟!
احمد علی گوش تیز می کند :
به گمانم صدای مایکل جکسون باشد ! الله اکبر ! مایکل جکسون اینجا چه می کند ؟!
و چون سراسیمه به قبر همسایه اندرون می شوند جوان کفن پوش و رقصانی با ناز و کرشمه
آنچنانی به استقبال می آید :
بیایید به شهر ما ......................... شهر ما شهر شما !!
مرحوم سلیمان در حالیکه قلبش را می چسبد به مرحوم احمد علی خیره می شود ...
جوان قاه قاه می خندد :
ای بابا ؟! چرا هاج و واج مانده اید دوستان ؟! اصلا " با بندری موافقید که ؟! خوب پس تحویل
بگیرید ... مرحوم سلیمان آب دهانش را به سختی قورت می دهد :
جل الخالق !!
جوان رقصان بندری بندری می آید جلوی مرحوم سلیمان و سینه هایش را می لرزاند :
سیاه نرمه نرمه .... سیاه توبه توبه .......
مرحوم احمد علی با چشمان از حدقه در آمده در گوش سلیمان نجوا می کند :
ـــ : این مدلی توبه ندیده بودیم تا کنون ! الله اکبر !!
و چون در یک اقدام غافلگیرانه از دو سو کفن جوان محکم کشیده و وی را به زمین می کوبند جوان هوار
می کشد :
ول کنید کفنمان را ! تربیت هم خوب چیزی است ! الان است که کفن به در آید و آبرو ریزی شود ...
مرحوم سلیمان هم فریاد می کشد :
ای بتمرگ دیگر ! سر گیجه گرفتیم بس که داری تکان میخوری ! یک لحظه آرام بگیر ببینیم از کدام جهنم
دره آمده ای ؟! که جوان بی درنگ و نفس زنان پاسخ می دهد : نمی توانم !
در حال حاضر آرام و قرار ندارم ! ول کنید کفن را که دارد جر می خورد .. و دوباره بندری ! از سر
می گیرد ...
و چون از تکانهای اضافی و رقص خلاف آدمیزاد فارغ می شود گوشه ای می نشیند :
ما اکس خورده ایم !
مرحوم احمد علی هم می پرسد : اکس دیگر چه زهر ماری است ؟! دوره ما مرگ موش بود و ما پیر
پاتالهای قبرستان چیزی به نام اکس نمی شناسیم !
جوان لحظاتی در سکوت به چشمان از حدقه در آمده مرحوم سلیمان زل می زند :
اوف ! وای !! شروع شد !!!
و دوباره بندری از سر می گیرد که مرحوم سلیمان و احمد علی محکم کفنش را می چسبند :
آرام بگیر ! لا اله الا الله ! ظاهرا " قرصها بسیار قوی بوده اند که هنوزم اثر و آثارشان مانده است ...
آخر خدا نیامرزت جوان ... ما هم داریم دچار تکان می شویم بس که مدام داری تکان و وول می خوری !
مثل آدمیزاد هم که نمی رقصی که ! پس چرا پاهای وامانده ات را داری به کله ! می کوبی ؟؟!
مرحوم سلیمان هم زار می زند :
حیف از جوانیت نیامد ؟!
که جوان بی درنگ و رقصان پاسخ می دهد :
خواستیم خوشی کنیم !
مرحوم احمد علی سری تکان می دهد :
خسته نباشی ! معلوم است خیلی هم خوشی کرده ای ! آنچنان که از خوشی مرده ای !
حالا نمی شد بی آنکه بمیری خوشی کنی ؟!
جوان رقصان ناگهان سکوت می کند :
بمیری ؟! مگر ما مرده ایم ؟! اینجا کجاست ؟ شما کیانید ؟!! این ملافه سفید پشت پنجره ای را چه
کسی تنمان کرده است ؟!