۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۲:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۸۹۵۸
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۹ - ۰۴-۰۵-۱۳۸۸
کد ۷۸۹۵۸
انتشار: ۱۱:۲۹ - ۰۴-۰۵-۱۳۸۸

مرصاد به روايت صياد

خاطره ای از صیاد شیرازی


پنج شنبه ششم مرداد سال 67 عمليات مرصاد با رمز «ياعلي ابن ابي طالب(ع)» آغاز شد.
شهيد سپهبد علي صياد شيرازي كه در زمان جنگ فرماندهي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران را برعهده داشت در جريان حمله منافقين نيز نقش اساسي ايفا كرد و به عنوان فرمانده عمليات مرصاد در برابر تجاوز منافقين به ميهن اسلامي ايستاد.

آنچه مي خوانيد شرح اين عمليات از زبان اين فرمانده نستوه سپاه اسلام است.
¤ ¤ ¤
ديگر نجنگيد
دو سه روز قبل از عمليات «مرصاد» و يا چهار، پنج روز قبل از آن، دشمن (عراقي ها) سوءاستفاده كرد وقتي كه قطعنامه پذيرفته شد. كدام قطعنامه؟ قطعنامه 598 شوراي امنيت تازه داشت جمهوري اسلامي قطعنامه را مي پذيرفت كه عراقيها سوءاستفاده كردند. فكر كردند جنگ تمام شد و ما هيچ آمادگي نداريم، آمدند از 14 محور در غرب كشور، هجوم آوردند. آنهايي كه با جغرافياي منطقه آشنا هستند، از آن بالا گرفته تنگه با وسيي، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدايت، پاسگاه خسروي، تنگاب نو، تنگاب كهنه، نفت شهر، سومار، سرني تا مهران حدود 14 محور، دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زد. ما تا آن روز، 40 تا 50 هزار اسير از آنها داشتيم و آنها اسير از ما كمتر داشتند. اين عمليات، خيلي وحشتناك بود! دلهايمان را غم فرا گرفت تا آنجا كه امام فرموده بود: «ديگر نجنگيد». من توي خانه بودم؛ يك دفعه ساعت 30/8 شب از ستاد كل (كه من الان در آنجا كار مي كنم كه در آن موقع معاون عملياتش يكي از برادران سپاه بود.) به من زنگ زد و گفت: فلان كس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت به جلو مي آيد.

همين جوري سرش را انداخته پائين مي آيد. من گفتم: كدام دشمن؟! اگر تنها از يك محور سرش انداخته، پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمي دانيم گفت: همين طور آمده الان به كرند هم رسيد و كرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مي شود كرند، بعد از كرند، مي شود اسلام آباد غرب و سپس نيز مي آيد به كرمانشاه. گفت: همين جور دارد جلو مي آيد. گفتم: اين چه جور دشمني است؟ گفت: ما هيچي نمي دانيم. گفتم: حالا از ما چه مي خواهيد؟ گفتند: شما بيائيد برويد منطقه. خلاصه گفتم: اول يك حكمي بنويسد كه من رفتم آنجا، نگويند تو چه كاره اي؟ درست است نماينده حضرت امام هستم ولي نمايندگان حضرت امام از نظر فرماندهي، نقشي ندارد. او گفت: هر حكمي مي خواهي، بگو ما مي نويسيم. ما هر چه فكر كرديم، ديديم مغزمان كار نمي كند. حواسمان پرت شد كه اين دشمن، چه كسي است. آخر گفتم: فقط به هواپيما بگوييد كه ساعت 30/10 آماده بشود ما با هواپيما برويم به كرمانشاه. هواپيما آماده كردند. ساعت 30/10 رفتيم كرمانشاه.

مردم اولين مدافعان

رسيديم كرمانشاه، ديديم اصلا يك محشري است. مردم ريختند بيرون شهر از شدت وحشت. اين جاده بين كرمانشاه بيستون تقريبا حالت بلواري دارد. تمام پر آدم، يعني اصلا هيچ كس نمي تواند حركت كند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شديم پياده شويم، ماشين گرفتيم، رفتيم تا رسيديم تا ساعت 30/1 شب ما دنبال اين بوديم، اين دشمني كه دارد مي آيد، كيه؟ ساعت 30/1شب يك پاسداري سراسيمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام آباد بودم، ديدم منافقين آمدند، ريختند توي شهر (تازه فهميدم منافقين هستند ريختند توي شهر.) شهر را گرفتند آمدند پادگان ارتش را (كه آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توي جبهه ها بودند فقط باقي مانده آنها بودند.) گرفتند. فرمانده، سرهنگي بود. حرفشان را گوش نمي كرد. همان جا اعدامش كردند و مي خواستند بيايند به طرف كرمانشاه. توي مردم گير كردند، چون مردم بين اسلام آباد تا كرمانشاه با تراكتور، ماشين و هر چي داشتند، ريختند توي جاده. پس اولين كسي كه جلوي آنها را گرفته بود خود مردم بودند. به آقاي «شمخاني» كه الان وزير دفاع است و آن وقت معاون عملياتي در ستاد كل بود گفتم: فلان كس! ما كه الان كسي را نداريم، با كدام نيرو دفاع كنيم، نيروهامون هم توي جبهه مانده اند. اينجا كسي را نداريم؛ هوانيروز همين نزديك است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من مي روم توجيه شان مي كنم. (از زمين كه كسي را نداريم.) با خلبانان حمله مي كنيم. ايشان زنگ به فرمانده هوانيروز مي زند، مي گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم. من اكثر خلبانها را مي شناختم، چون با اكثر آنها خيلي به ماموريت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همين طور زنگ زدم اسمش «انصاري» بود. گفتم: صداي مرا مي شناسي؟ تا صداي ما را شنيد، گفت: سلام عليكم. و احوال پرسي كرد. فهميد. گفتم: همين كه مي گوييد، درست است. ساعت 5 صبح خلبانها آماده باشند تا من توجيه شان كنم. صبح تا هوا روشن شد شروع كنيم وگرنه، ديگه منافقين بريزند، اوضاع خراب مي شود؛ 5 صبح، ما رفته بوديم؛ همه خلبانها توي پناهگاه آماده بودند، توجيه شان كرديم كه اوضاع خراب است، دو تا هلي كوپتر جنگي كبري، يك 214 آماده بشوند و با من بيايند. اول ببينم كار را از كجا شروع كنيم؟ بعد، بقيه آماده باشند تا گفتيم، بيايند. اين دو تا كبري را داشتيم؛ خودمان توي هلي كوپتر 214 جلو نشستيم. گفتم: همين جور سر پائين برو جلو ببينيم، اين منافقين كجايند. همين طور از روي جاده مي رفتيم نگاه مي كرديم، مردم سرگردان را مي ديديم.

25 كيلومتر كه گذشتيم، رسيديم به گردنه «چهار زبر» كه الان، اسمش را گذاشته اند «گردنه مرصاد». من يك دفعه ديدم، وضعيت غيرعادي است، با خاك ريز جاده را بستند يك عده پشتش دارند با تفنگ دفاع مي كنند. ملائكه و فرشتگان بودند! از كجا آمده بودند؟ كي به آنها ماموريت داده بود؟! معلوم نبود. هلي كوپتر داشت مي رفت. يك دفعه نگاه كردم، مقابل اون ور خاك ريز، پشت سر هم تانك، خودرو و نفربر همين جور چسبيده و همه معلوم بود مربوط به منافقين است و فشار مي آورند تا از اين خاك ريز رد بشوند.

- بزن!
- نمي زنم!

به خلبانها گفتم: دور بزنيد وگرنه ما را مي زنند. به اينها گفتم: برويد از توي دشت. يعني از بغل برويم؛ رفتيم از توي دشت از بغل، معلوم شد كه حدود 3 تا 4 كيلومتر طول اين ستون است. من كلاه گوشي داشتم. مي توانستم صحبت كنم: به خلبان گفتم: اينها را مي بينيد؟ اينها دشمنند برويد شروع كنيد به زدن تا بقيه هم برسند. خلبانهاي دو تا كبري ها رفتند به طرف ستون، ديدم هر دويشان برگشتند. من يك دفعه داد و بيدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتيد؟ گفت: بابا! ما رفتيم جلو، ديديم اينها هم خودي اند. چي چي بزنيم اينهارو؟! خوب اينها ايراني بودند، ديگه مشخص بود كه ظاهراً مثل خودي ها بودند و من هر چه سعي داشتم به آنها بفهمانم كه بابا! اينها منافقند. گفتند: نه بابا! خودي را بزنيم! براي ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان.

آخر عصباني شدم، گفتم بنشين زمين. او هم نشست زمين. ديديم حدوداً 500 متري ستون زرهي نشسته ايم و ما هم پياده شديم و من هم به خاطر اينكه درجه هايم مشخص نشود، از اين بادگيرها پوشيده بودم، كلاهم را هم انداخته بودم توي هلي كوپتر. عصباني بودم، ناراحت كه چه جوري به اينها بفهمونم كه اين دشمن است؟! گفتم: بابا! من با اين درجه ام مسئولم. آمدم كه تو راحت بزني؛ مسئوليت با منه. گفت: به خدا من مي ترسم؛من اگربزنم، اينها خودي اند، ما را مي برند دادگاه انقلاب.
ديدي گفتم: بزن!

حالا كار خدا را ببينيد! منافقين مثل اينكه متوجه بودند كه ما داريم بحث مي كنيم راجع به اينكه مي خواهيم بزنيم آنها را منافقين سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند.حالا من خودم توپچي بودم. اگر من مي خواستم بزنم با اولين گلوله، مغز هلي كوپتر را مي زدم. چون با توپ خيلي راحت مي شود زد. فاصله يا برد 20 كيلومتر مي زنيم، حالا كه فاصله 500 متري، خيلي راحت مي شود زد. اينها مثل اينكه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 متري ما كه به زمين خورد، من خوشحال شدم، چون دليلي آمد كه اينها خودي نيستند. گفتم: ديدي خودي ها را ؟ اينها بچه كرمانشاه بودند، با لهجه كرمانشاهي گفتند: به علي قسم الان حسابش را مي رسيم. سوار هلي كوپتر شدند و رفتند. جايتون خالي.اولين راكتي كه زد، كار خدا بود، اولين راكت خورد به ماشين مهمات شان خود ماشين منفجر شد. بعدهم اين گلوله ها كه داخل بود، مثل آتشفشان مي رفت بالا. بعد هم اينها را هر چه مي زدند، از اين طرف، جايشان سبز مي شدند، باز مي آمدند. من ديگه به هلي كوپتر كبري گفتم: بچه ها! شماها بزنيد؛ ما بريم به دنبال راه ديگه. چون فقط كافي نبود كه از هوا بزنيم، بايد كسي را از زمين گير مي آورديم.
 
زري، زري! بگوشم

ما ديگه رفتيم شناسايي كرديم؛ يك عده توي سه راهي روانسر، يك عده توي بيستون، فلاكپ، هرچه گردان بود، اينها را با هلي كوپتر سوار مي كرديم، دور اينها مي چيديم. مثل كسي كه با چكش مي خواهد روي سندان بزند اول آزمايش مي كند بعد مي زند كه درست بخورد. ما ديگه با خيال راحت دور آنها را گرفتيم. محاصره درست كرديم؛ نيروهاي سپاه هم از خوزستان بعد از 24 ساعت، رسيد. نيروهاي ارتش هم از محور ايلام آمد. حال بايد حساب كنيد از گردنه «چهار زبر» تا گردنه حسن آباد، 5كيلومتر طولش است. همه اينها محاصره شدند ولي هرچي زده بوديم، باز جايش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اينان چه عذابي ديدند... بعضي از آنها فراري مي شدند توي اين شيارهاي ارتفاعات، كه شيارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار مي كشيديم، نمي آمدند. مي رفتيم دنبال آنها، مي ديديم مردند. اينها همه سيانور خوردند، خودشان را كشتند. توي اينها، دخترها مثلاً فرماندهي مي كردند. از بيسيم ها شنيده مي شد: زري، زري! من بگوشم. التماس، درخواست چه بكنند؟ اوضاع براي آنها خراب بود. ما ديديم اينها هم منهدم شدند...

كاش نگفته بودم

بعد گفتيم، برويم دنباله اينها را ببنديم كه فرار نكنند. باز دوباره دو تا هلي كوپتر كبري گير آورديم و يك هلي كوپتر 214، كه رفتم به طرف گردنه پاتاق. ازاسلام آباد رد مي شدم، جاده را نگاه مي كردم كه ببينم منافقين چگونه رفت و آمد مي كنند. ديديم يك وانتي با سرعت دارد مي رود. حقيقتش دلمون نيامد كه اين يكي از دستمون در بروند؛ به خلبان كبري گفتم: از بغل با اون توپت - توپ 20ميلي متري خوبي دارند. از 2- 3كيلومتري خوب مي زند- يك رگباري بزن، ترتيبش را بده. گفت: اطاعت مي شه. تا آمدم بجنبم، ديدم هلي كوپتر رفته بالاي سرش، مثل اينكه مي خواهد اينها را بگيرد، من گفتم: «جلو نرو زيرا اگر بروي جلو، مي زنندت.» يك دفعه هلي كوپتر را زدند، ديدم هلي كوپتر رفت، خورد به زمين شخم زده. يك دود غليظي مثل قارچ، بلند شد؛ مثل اينكه دود از كله ما بلند شد كه اي كاش نگفته بوديم: برو! اشتباه كردم. حالا چكار كنيم؟ خلبان را نجات بدهم، ما را هم مي زدند؛ آنجا پر منافق بود به هرصورت، خلبان ها را راضي كردم كه برويم يك آزمايش كنيم، ببينيم مي توانيم كه خلبان را نجات بدهيم. ديديم هلي كوپتر دومي گفت: من توپم كار نمي كند، نمي توانم پشتيباني كنم؛ برويم آنجا، مي زنند. گفتم: هيچي، اينها كه شهيد شدند، برويم به طرف ادامه هدف. رفتيم محل را شناسائي كرديم. حدود يكي دو گردان نيرو را من توي گردنه پاتاق پياده كردم و راه را بر آنها بستم كه فرار نكنند. برگشتيم، شب شد.

امداد غيبي

صبح ساعت 8 بود كه من توي طاق بستان بودم. يك دفعه، تلفن زنگ زد؛ فرماندهي هوانيروز گفت: فلان كس! دو تا خلبان پيش من هستند، دو تا خلباني كه ديروز گفتي شهيد شدند. گفتم: چي؟ من خودم ديدم شهيد شدند! گفت: آنها آمدند. بعد، خودمان را به خلبان ها رسانديم. تعريف كردند و گفتند: ما رفتيم آنها را از نزديك كنترل كنيم، ما را زدند؛ سيستم هاي فرمان هلي كوپتر، قفل شد. يعني ديگه كنترل نبود. ما فقط با هنر خودمان، زديم به خاك به صورت سينمال، كه سقوط نكنيم. وقتي زديم، يك دفعه ديديم موتور دارد آتش مي گيرد ولي ما زنده ايم. هنوز يكي از كابين ها باز مي شد. لكن كابين ديگري باز نمي شد، قفل شده بود.

شيشه اش را با سنگ شكستيم، آمديم بيرون، دوتايي از اين دود استفاده كرديم و به طرف تپه مقابل فرار كرديم. بعد، منافقين كه آمدند، ديدند جايمان خالي است، رد پايمان را ديدند و ديدند كه ما داريم پاي تپه مي رويم. افتادند دنبال ما. بالاي تپه رسيدم. نه اسلحه اي داريم نه چيزي. خدايا! (شهادتين را مي گفتيم). كار خدا، يك دفعه ديديم از طرف ايلام دو تا كبري اصلاً چه جوري شد كه يك دفعه اونجا پيدا شدند؟! آمدند به طرف جاده، شروع كردند به زدن اينها و آنها هم پا به فرار گذاشتند. حالا اينها از اين ور فرار مي كنند، ما از اون ور فرار مي كنيم. ما هم از فرصت استفاده كرديم به طرف روستاهايي كه فكر كرديم داخل آنها، ديگه منافق نيست، رفتيم. بعد، رسيديم به روستا، و خيالمان راحت شد كه ديگر نجات پيدا كرديم.

تا رفتيم توي روستا، مردم دور ما را گرفتند. منافقين! منافقين! گفتيم: بابا! ما خودي هستيم؛ ما خلبانيم. گفتند: نه، شما لباس خلباني پوشيديد. و شروع كردند به كتك زدن ما. كار خدا يكي از برادرهاي سپاه اونجا پيدا شده، گفته: شما كي را داريد مي زنيد؟ كارتشان را ببينيد. كارتمان را ديدند، گفتند: نه بابا! اينها خلبانند. شروع كردند روبوسي با اينها يك پذيرائي گرم. صبح هم هلي كوپتر كبري آنجا پيدا شده بود.

هلي كوپتر كميته، ساعت 8 آنها را رسانده بود به محل پايگاه، كه آنها را ما حالا ديديم. به هرحال خداوند متعال در آخر اين روز جنگ يا عمليات «مرصاد» به آن آيه شريفه، عمل كرد. كه خداوند در آيه شريفه مي فرمايد: «با اينها بجنگيد، من اينها را به دست شما عذاب مي كنم و دل هاي مؤمن را شفا مي دهم و به شما پيروزي مي دهيم.» (توبه-14) و نقطه آخر جنگ با پيروزي تمام شد. كه كثيف ترين و خبيث ترين دشمنان ما (منافقين) در اينجا به درك واصل شدند و پيروزي نهايي ما، يك پيروزي عظيمي بود.

کیهان

 

ارسال به دوستان
گنج داریوش سوم هخامنشی؛ گنجینه ای عظیم که هنوز پیدا نشده است نگاهی به شادترین کشورهای جهان از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۴ (+ اینفوگرافی) هوش اجتماعی مدیران چیست؟! لاغری در یک هفته ؛ نکات مهم برای کاهش وزن در یک هفته خودروهای مشهور با فروش غافلگیرکننده، از بیتل تا ماتیز و پژو 206 (+عکس) رگبار شدید باران از فردا شروع می شود اطلاعیه مرزبانی درباره مشکل پیش آمده برای ۶ مرزبان در مرز افغانستان کاخ سفید: هنوز در خصوص دیدار بایدن و اردوغان برنامه‌ریزی نشده است انگلیس درصدد راه اندازی گنبد آهنین روسیه: هر سلاح اتمی‌ای وارد لهستان شود، آن را هدف مشروع تلقی می کنیم تسلیت سید محمد خاتمی به سید حسین خمینی در پی درگذشت همسر شهید آیت‌الله سیدمصطفی خمینی دیدار مردم جنوب غرب تهران با رییسی (عکس) استعفای دیپلمات آمریکایی در اعتراض به جنگ غزه رئیسی: عملیات وعده صادق برای دوستان انقلاب اسلامی پیام همبستگی و برای دشمنان پیام مقاومت داشت فوتبال سری آ ایتالیا؛ برتری رم در یک دیدار عجیب
وبگردی