عصرایران - محمد باقر قالیباف در برنامه تهران20 شبكه پنجم سیما گفت: امام (ره) حكومت و فرهنگ دینی تنها راه تأمین همزمان دنیا و آخرت مردم می دانستند ولی پس از گذشت 30 سال،در تحقق این هدف موفق نبودهایم.
وی افزود: باید ببینیم كه در تحقق این شعار محوری انقلاب، تا چه اندازه موفق بودهایم و تا چه اندازه در عرصههای مختلف جامعه دینی و كارآمد عمل كردهایم و من صادقانه اعتراف میكنم كه در این بخش موفق نبودهایم.

قالیباف که در زمان چنگ ،فرمانده لشكر نصر خراسان بود خاطراتی از دوران دفاع مقدس و شهید نظرنژاد ذکر کرد و گفت: یك شب كه شهید نظرنژاد در تنگه چزابه روی خاكریز مشغول جنگیدن بود، گلوله تانكی به زیر پایش اصابت كرد و تمام لباسهایش از شدت موج انفجار پاره شد و چشمش از حدقه درآمد، اما او مثل یك مرد مجدداً اشیاء و چشمش را با تكهای از لباسهای پارهاش بست و تا صبح به نبرد ادامه داد و با شجاعت تنگه چزابه را در عملیات بستان حفظ كرد و نگذاشت حادثه تنگه احد تكرار شود و امام (ره) نیز در این باره فرمودند"رزمندگان چزابه را جذابه كردند."
شهردار تهران با ذكر خاطرهای دیگر از این شهید بزرگ ادامه داد: در عملیات كربلای پنج كه رزمندگان از سه طرف شهرك «دوئیچی» را محاصره كرده بودند و یك تیپ عراقی در این شهرك با تمام توان مشغول جنگیدن بود و صدام مشخصاً این جنگ را فرماندهی میكرد، پس از مقاومت شدید عراقیها، شهید نظرنژاد به همراه بیسیمچی خود با تمام سرعت با موتور از بالای خاكریز به شهرك حمله كرد و فاصله 350 متری خاكریز با عراقیها را طی كرد و به تنهایی به قلب حداقل 700 كماندوی عراقی رفت و وقتی رزمندگان این شجاعت بینظیر را دیدند به دنبال او حمله كردند و شهرك دوئیجی سقوط كرد.
قاليباف همچنین روز گذشته در مراسم ونمايي از كتاب بابا نظر، خاطرات شهيد محمدحسن نظرنژاد نیز به ذكر خاطرههايي از شهيد نظرنژاد پرداخت و گفت: من تحت امر نظرنژاد بودم. ماهها فرمانده من بود. توي جبهه به من ميگفتند تندي و پسگردني ميزني. اما من هم اولين پسگردنيام را از بابانظر قبل از عمليات سوسنگرد خوردم! اين شهيد در تدبير و تحليل جنگ بينظير بود. هرچه اوضاع سختتر ميشد عمق درايتش بيشتر ميشد. علتش هم شجاعت و شهادتطلبياش بود. من در صحنههاي زيادي لرزيدم و او نلرزيد. ما هيچ وقت حتي در اوج سختي و خون و آتش او را در اضطراب نديدم.
قاليباف درباره ديدارش با او 30 ساعت قبل از شهادتش، گفت:آن موقع مسئول عمليات كردستان بود و ميخواست اشنويه برود.
آمد پيش من. شروع به گله كرد كه وضع الان مثل اوايل جنگ شده است. حتي توي محيط سپاه هم صفا و صميميت اول نيست. بعد از من گله كرد كه شما ما را رها كرديد و رفتيد تهران و بعد شروع كرد به هاي هاي گريه كردن.
بعد رو به خدا كرد و گفت: اينها بنده تو هستند از اين بعد با تو حرف ميزنم. بندههاي تو كه در جنگ نبودند به اسم جنگ حرف زدند و آنچه پسنديده نبود با بچههاي جنگ شد.
خدا تو چرا با من اينجوري كردي؟ خدا من برات كم گذاشتم؟ بود جايي كه بترسم و بلرزم؟ جايي ديدي كه توپ و تركشي باشد و من بنشينم؟ بندههاي خدا با من بد كردند تو چرا؟ خانواده و بچههايم چه خيري از من ديدند؟ شهادت حق من نيست؟ تا كي منو امتحان ميكني؟ خدايا من دارم به عدالت تو شك ميكنم.
بعد گفت: من با خدا حرف ميزنم و با شما بندهها كاري ندارم.
گفت خدايا اگر منو دوست داري منو ببر. نپسند گوشه پيادهرو بيفتم. بعد صداي اذان بلند شد و كلاه من را اشتباهي برداشت و رفت تا فردا شبش كه خبر شهادتش را بهم دادند.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
شهیدان شمع محفل بشریتند.