عصر ایران؛ شیرو بیدرانی - اگرچه علمستیزان این نظر را خوش ندارند ولی علم بهترین روشی است که ما انسانها برای درک جهان و چیزهای موجود در آن، از جمله خودمان، در اختیار داریم.
انسان همیشه کنجکاو بوده جهان و اشیاء اطرافش را بشناسد. به این موضوعات فکر کرده و به جوابهایی هم رسیده. از هزاران سال قبل تا امروز. پاسخهای آدمیزاد نسل به نسل منتقل شده و از دیروزیان به امروزیان رسیده است. بعضی پاسخها نیز در گذر زمان و در تحولات و تلاطمات زمانه گم شدهاند و به دست آیندگان نرسیدهاند.
افکار آدمیزاد، که تا حد زیادی محصول تجربیات و جستجوهای او هستند، تغییر میکند و این یعنی علم بشر در تحول است. اما آنچه تغییر نمیکند، کنجکاوی انسان است. انسان دست کم از هفتاد هزار سال قبل به این سو، هوش چشمگیری داشته و به همین دلیل از سایر موجودات زنده قویتر است.
ما امروزه دانش بیشتری نسبت به انسانهای چندین هزار سال قبل داریم ولی آنها نیز مثل ما باهوش و کنجکاو بودند و خرده خرده دانش بشری را بیشتر کردند؛ دانشی که مبتنی بر تجربه بود و به همین دلیل با فلسفه فرق داشت و نامش "علم" است.
در طول تاریخ بشر، علم در کنار جادو و دین و فنّاوری برای درک جهان و تسلط بر آن پیش آمده است. اولین جوامع انسانی، که بر کنارۀ رودخانههایی در هند، چین و خاورمیانه ساکن شدند، از علم و جادو و دین و فنّاوری استفاده میکردند.
چون رودخانهها حاصلخیز بودند مردم میتوانستند هرساله محصولات زیادی کشت کنند و آن جوامع با این کشتوکارها سیر میشد. در نتیجه برخی افراد در این جوامع اولیه مجال پیدا کردند که فقط روی یک کار تمرکز کنند و آن قدر تمرین کنند که در آن کار خبره شوند. روحانیان احتمالا اولین "دانشمندان" بودند.
در آغاز، فنّاوری (که موضوعش "انجامدادن" است) بسیار مهمتر از علم (که موضوعش "دانستن" است) بود. آدمیزاد برای آنکه در کشت محصول، تهیۀ لباس یا پخت غذا موفق شود نیاز داشت بداند که باید چه کاری بکند و چطور آن کار را انجام دهد. آن زمان نیازی نبود بداند که "چرا" بعضی از توتها سمی هستند و بعضی دیگر خوردنی؛ فقط لازم بود یاد بگیرد که بعضی را نخورد و چگونه بعضی را کشت کند.
اما بشر علاوه بر یادگرفتن از دنیای اطرافش کنجکاوی هم داشت و همین کنجکاوی است که در قلب علم جای دارد.
در بین تمدنهای کهن، امروزه از تمدن بابل اطلاعات بیشتری موجود است چراکه بابلیها روی لوحهای گلی مینوشتند. این لوحها شش هزار سال پیش نوشته شدند و امروزه هزاران هزار لوح از تمدن کهن بابل باقی مانده است که جهانبینی و سبک زندگی و میزان اطلاعات بابلیها را تا حد زیادی به ما نشان میدهند.
محدودۀ تمدن بابل در زمان فرمانروایی حمورابی، بیش از 3750 سال قبل
بابلیها بسیار منظم بودند و برداشت محصول، انبار کردن آن و وضعیتهای مالیشان را مستند میکردند. روحانیان بابلی هم "دانشمندان" آنها بودند که در ریاضیات و نجوم دستی داشتند. فاصلهها را اندازه میگرفتند و آسمان را رصد میکردند و چوبخط را هم برای "شمردن" اختراع کرده بودند.
کار اساسیتر بابلیها این بود که گفتند هر دقیقه شصت ثانیه و هر ساعت شصت دقیقه باشد، و هر دایره 360 درجه و هفته هفت روز داشته باشد. منطقا هیچ دلیلی وجود ندارد که شصت ثانیه بشود یک دقیقه و هفت روز بشود یک هفته. ولی بابلیها چنین مقرر کردند و ما هم امروزه به آنها تأسی میکنیم.
بابلیها تدریجا فهیمدند که مکان ستارهها و سیارهها در آسمان شب حسابوکتاب و والگویی دارد. آنها البته به اشتباه تصور کردند زمین مرکز کائنات است و ارتباط جادوییِ قدرتمندی بین ستارگان و سرنوشت ما انسانها وجود دارد. این تصورات آنها دست کم تا پایان قرن شانزدهم میلادی باقی بود.
بابلیها آسمان شب را به دوازده قسمت تقسیم کردند و به هر قسمت نامی دادند که به گروه خاصی از ستارگان (صورت فلکی) مربوط میشد. آنها در بعضی از صورتهای فلکی، از طریق بازیِ "نقطهها را به هم وصل کن"، تصاویری از اجسام و حیوانات، مثل ترازو و عقرب را در آسمان دیدند. این دوازده قسمت را منطقةالبروج نامیدند که اساس طالعبینی قرار گرفت. طالعبینی یعنی مطالعۀ تأثیر ستارگان بر ما.
اما منطقةالبروج چیست؟ کمربندی با پهنای ۱۶ درجه از کرهٔ سماوی پیرامون دایرةالبروج است که حدود ۸ درجه از شمال و ۸ درجه از جنوب در امتداد آن را میپوشاند.
منطقةالبروج (نوار افقی)
برای درک بهتر موضوع، باید پرسید که کرۀ سماوی چیست؟ یک کرهٔ فرضی در فضا است که با زمین هممرکز است و شعاع بسیار بزرگتری دارد. ناظر زمینی میتواند جای ستارگان و اجرام آسمانی را روی سطح داخلی آن کرهٔ فرضی تصور کند.
کرۀ سماوی
حالا که دانستیم منطقةالبروج و کرۀ سماوی چیستند، باید به این سؤال پاسخ دهیم که دایرةالبروج چیست؟ دایرةالبروج مسیر حرکت ظاهری سالانهٔ خورشید نسبت به زمین، بر روی کره سماوی است.
دایرةالبروج دایرهای فرضی در آسمان است که ظاهراً (از دید ساکنان کرهٔ زمین) به نظر میآید که خورشید در مدت یک سال آن دایره را طی میکند. این دایره در حقیقت مدار حرکت انتقالی زمین را به دور کرهٔ خورشید مشخص میکند.
دایرةالبروج (دایرۀ قرمز بزرگ)
نوار منطقة البروج با توجه به خط دایرةالبروج و همراه با آن، به دوازده بخش مساوی (هر بخش معادل ۳۰ درجه)، تقسیم میشود و هر بخش را یک برج مینامند.
نام برجهای فلکی دوازدهگانهٔ منطقةالبروج که دانشمند ایرانی عبدالرحمان صوفی در سال ۹۶۴ میلادی در اصفهان تعیین و ترسیم کرده عبارت هستند از: برج حمل؛ قوچ، بره / برج ثور؛ گاو نر/ برج جوزا؛ دو پیکر/ برج سرطان؛ خرچنگ/ برج اسد؛ شیر/ برج سنبله؛ خوشه، دوشیزه/ برج میزان؛ ترازو/ برج عقرب؛ کژدم/ برج قوس؛ کمانگیر/ برج جدی؛ بزغالهٔ نر (بزماهی)/ برج دلو؛ آب ریز/ برج حوت؛ ماهی
برجهای فلکی دوازدهگانه در طالعبینی چینی چنیناند: موش، ورزا، ببر، خرگوش، اژدها، مار، اسب، گوسفند، میمون، خروس، سگ، خوک.
امروزه هنوز برای بسیاری از افراد مهم است که در کدام علامتِ منطقةالبروجی به دنیا آمدهاند و طالعبینی خود را در نشریات عامهپسند میخوانند تا توصیههایی دربارۀ زندگیشان به دست آورند. کسی که در برج اسد (شیر) به دنیا آمده باشد، سرنوشتش متفاوت از کسی است که در برج حمل (قوچ) به دنیا آمده است؛ در نتیجه باید راه و رسم دیگری در پیش گیرد. اما طالعبینی در علم جدید جایی ندارد.
علم در جهان قدیم، به غیر از بابل، در مصر هم رشد کرد. مصریان حدود 3500 سال پیش از میلاد مسیح، بر کنار رود نیل ساکن شدند. از حیث وابستگی به پدیدهای طبیعی، تمدن مصر در تاریخ تمدنهای بشری ممتاز است.
مصریان برای زنده ماندن شدیدا به رود نیل وابسته بودند؛ چون این رود عظیم هر سال طغیان میکرد و گلولای حاصلخیزی از خودش به جا میگذاشت که زمینهای کناره را غنی و برای سال آینده آمادۀ کشت میکرد.
خط مصریان تصویری بود و هیروگلیف نامیده شده است. پس از فتح مصر به دست یونانیان و سپس رومیان، توانایی خواندن حروف هیروگلیف از بین رفت و این خط حدود دو هزار سال بیمعنا شده بود.
اما در سال 1798، در حملۀ ناپلئون به مصر، یک سرباز فرانسوی در شهر کوچکی نزدیک به روزِتا، در شمال مصر، در میان تلهای از خرابههای باستانی، یک لوح پیدا کرد که در واقع بیانیهای بود که به سه زبان هیروگلیف، یونانی و نوع قدیمیتر از نوشتار مصری به نام دموتیک.
خط هیروگلیف
سنگ روزتا را به لندن بردند و امروزه نیز در موزۀ بریتانیا است. پژوهشگران که میتوانستند خط یونانی را بخوانند آن را با هیروگلیف مقایسه کردند و راز خط هیروگلیف کشف شد. و این کلیدی بود که دروازۀ بسته فرهنگ و تمدن مصر باستان را به روی انسان مدرن گشود.
در مقایسه با بابلیها، مذهب در زندگی مصریان باستان نقش پررنگتری داشت. علم نجوم آنها نیز فقط صرف افزایش کارایی کشاورزیشان نمیشد. یعنی با نجوم صرفا دنبال این نبودند چه وقتی از سال برای کشتوکار بهتر است. مصریان نجوم را برای برنامهریزیِ جشنهای مذهبی هم لازم داشتند.
سال طبیعی مصریها 360 روز بود. آنها دوازده ماه داشتند و هر ماهشان سه هفته داشت و هر هفتهشان ده روز! یک پنج روز اضافی هم به آخر هر سال اضافه میکردند تا فصلها اشتباه نشوند.
مصریان فکر میکردند جهان مثل یک جعبۀ مکعب مستطیل است و دنیای آنها کف این جعبه قرار دارد و نیل درست در مرکز این دنیا جاری است. این هم از خودشیفتگی فردی یا جمعی ما آدمهاست که فکر میکنیم هر چه از آن ماست، چه کرۀ زمین باشد چه رود نیل، در مرکز جهان قرار دارد! مصریان سالشان را نیز با طغیان نیل شروع میکردند.
روحانیان مصری در دربار فراعنه، به اندازۀ روحانیان در دربار بابلیها قدرت داشتند. فرعون را در حد خدا میدانستند و او قادر بود از حیات پس از مرگ نیز بهره ببرد. این اصل مذهبی، یکی از دلایل ساختن اهرام مصر بود.
فرعون، بستگانش و سایر افراد مهم همراه با خدمتکاران، سگها، گربهها، اسباب و اثاثیه و مواد غذایی در این ساختمانهای عظیم جا داده میشدند و منتظر زندگی جدید در دنیای بعدی میماندند.
مصریان برای حفظ بدن افراد مهم روشهای برای مومیایی مردگان ابداع کردند؛ چون قرار نبود این افراد و حیواناتشان پوسیده و بوگرفته در دنیای بعدی حاضر شوند. برای مومیایی، ابتدا اندامهای درونی را خارج میکردند و سپس این اندامها را در شیشههای مخصوصی قرار میدادند.
آنها قلابهای بلندی برای بیرون کشیدن مغز از راه سوراخهای بینی داشتند. برای حفظ و نگهداری باقی بدن از مواد شیمیایی استفاده میکردند و سپس بدن را در پارچۀ کتانی میپیچیدند و آن را در آرامگاه نهاییاش در قبر مینهادند.
از آن دوران اسنادی باقی نمانده است که دانشمندان امروزی بدانند مومیاییکنندگان چه توصیفاتی از شکل و قیافۀ اندامهای درونی داشتند. معلوم نیست خود مومیاییکنندگان در این زمینه سکوت کردهاند یا توصیفاتشان در گذر زمان نابود شده است.
با این حال پاپیروسهای پزشکی دیگری باقی ماندهاند که دربارۀ پزشکی و جراحی مصریان اطلاعاتی به امروزیان میدهند. در آن زمان مصریان باور داشتند که ملغمهای از عوامل دینی، جادویی و طبیعی موجب بیماری میشوند. شفادهندگان حین معالجۀ بیمارانشان ورد و افسون میخواندند.
دانشمندان گفتهاند که بسیاری از درمانهای ابداعی مصریان باستان، از طریق مشاهدۀ دقیق بیماریها به دست آمده بود. بعضی از داروهایی که آنها برای پانسمان زخمهای بعد از جراحی یا التیام صدمات به کار میبردند، احتمالا زخم را از میکروب در امان نگه میداشت و به این ترتیب به بهبود آن کمک میکرد.
این روش کارآمد، هزاران سال پیش از کشف میکروب اجرا میشد و حقیقتا از مصادیق پیشرفت پزشکی بود؛ پیشرفتی که البته خود مصریان هم توضیح علمی دقیقی برایش نداشتند ولی میدانستند که مفید است.
شمارش، نجوم و طب سه حوزۀ مهم در فعالیت "علمی" در این برهه از تاریخ به شمار میرفتند. شمارش به این دلیل مهم بود که بدانند چه "مقدار" برای کاشت لازم دارند و چه مقدار میشود دادوستد کرد؛ یا اینکه ببینند به حد کافی سرباز یا کارگر برای ساخت اهرام در اختیار دارند یا نه.
نجوم به این دلیل مهم بود که خورشید، ماه و ستارگان ارتباط تنگاتنگی با روزها، ماهها و فصلها داشتند و تعیین مکان دقیق آنها برای تقویمها اساسی بود.
طب هم به این دلیل مهم بود که مردم بیمار یا زخمی میشدند و طبیعتا به دنبال مداوا بودند. به غیر از طب، شمارش (حساب) و نجوم در قیاس با امروز کاربردهای محدودی داشتند. ضمنا در هر یک از این حوزهها (شمارش، طب، نجوم) جادو، دین، فنّاوری و علم در هم آمیخته بودند.
مشکل دانشمندان و مورخان و باستانشناسان کنونی این است که دربارۀ هر کدام از تمدنهای باستانیِ خاورمیانه باید حدسهای زیادی بزنند که چرا مردم کارهایشان را به آن ترتیب خاص انجام میدادند یا زندگی روزمرهشان را چگونه میگذراندند.
به دست آوردن اطلاعات دربارۀ مردمان عادی همیشه کار سختی است؛ چون فقط مردمان قدرتمند بودند که میتوانستند بخوانند و بنویسند و از خودشان در تاریخ اثری به جا بگذارند.