اتوبوس که ترمز می کند، قسمت مردها پر می شود از بچه های دبیرستانی و بعد هم چند نفری وارد حریم زنانه اتوبوس! می شوند.
زنی از پله ها خودش را بالا می کشد و چادرش را صاف می کند، قسمت خانمها خلوت است اما او منتظر همسرش است، مردی که سرش به مو حساسیت دارد سوار می شود و در حالیکه اخم کرده به زن می گوید: برو بشین، روی صندلی برعکسه بشین، پشت به این طرف و زن جوان که از چهره اش غم می بارد روی صندلی روبروی من جای می گیرد. نگاهش سرشار از غم است و من دلم به حالش می سوزد.
از سوی دیگر هم خنده ام گرفته و یاد دوران جاهلیت افتاده ام! اتوبوس به لاله زار می رسد، بلند می شوم، صدای خنده و شوخی جوجه خروسها با صدای راننده که فریاد می زند میرم بهارستان در هم می پیچد اما یک صدا روحم را می آزارد: اکبر پیاده شو! و زن از جایش بلند می شود...
منبع:
وبلاگ شباهنگ پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر