دولتهاي جديد در پاسخ به اين ضرورت شكل گرفتند كه ديگر امكان اداره جامعه
به شيوه مستقيم و سنتي از سوي مركز قدرت وجود نداشت. جمعيت زياد و پراكنده
در يك سرزمين وسيع و پيچيدگي زندگي اجتماعي، دربارها را ملزم ميساخت تا
از افراد متخصص بيشتري استفاده كرده و شيوه يكساني را براي اداره سرزمينهاي زير كنترل خود بهكار گيرند.
اينجا نقطه شروع بوروكراسي يا دستگاه ديواني نويني بود كه بين حكومت
و جامعه حائل ميشد. در مرحله اول اين دستگاه يكطرفه بود و فقط اوامر و
نظرات حاكميت را در سراسر جامعه به اجرا ميگذاشت كه يكي از نتايج آن
پيدايش نقاط اشتراك زيادي در بين مردم بود و اين خود به فرآيند ملتسازي
تعبير ميشد.
فرآيند يكسانسازي هم به نوبه خود موجد پويايي و ديناميسمي ميشد كه
پايان آن اعمال اراده مردم در حاكميت بود. هر جا كه راه براي مشاركت مردم
باز بود، پيشرفت امور به صورت اصلاحات و تحولات آرام صورت ميگرفت و هرجا
راه بسته بود، انقلاب اجتنابناپذير بود. سرانجام اين كشمكش به نقطه تعادل
خود رسيد و آن زماني بود كه محور تقاضا - پاسخ شاخص رابطه حكومت و جامعه
قرار گرفت. مردم پذيرفتند كه بدون وجود يك دولت و حكومت استمرار حيات
اجتماعي مقدور نيست و حكومت هم پذيرفت كه بدون رضايت مردم و مشاركت آنها
اداره آرام و منطقي جامعه ميسر نيست. به عبارت ديگر مشروعيت دولت مستلزم
رضايت مردم است و اين رضايت هم فراهم نميشود مگر با تنظيم رابطه دوطرف.
در غير اين صورت چرخه سلطه- شورش جاي چرخه تقاضا-پاسخ را خواهد گرفت و
حكومت پيوسته در خطر انقلاب قرار داشته و تنها تكيهگاه آن زور و سرنيزه
خواهد بود.
نمايهاي كه دانشمندان علوم اجتماعي براي تنظيم اين رابطه حساس و
شكننده ترسيم كردند، الگوي سيستمها بود. سيستم سياسي تصميمات خود را به
سوي جامعه روانه ميكند (برونداد) و اين تصميمها مورد ارزيابي افراد
مختلف جامعه قرار ميگيرد (بازخورد) سپس به يكي از دو صورت رضايت و حمايت
از آن تصميمها يا نارضايتي و اعتراض به سيستم برميگردد (درونداد).
اين فرمول بسيار ساده است اما كاربست آن به اين سادگي نيست. اول
آنكه سيستم بايد از كارايي و توان بالايي برخوردار باشد و اين خود مستلزم
وجود نخبگان متخصص و توانمند از يكسو و وجود مراجع و بخشهاي بهم مرتبط
اداري و چينش دستگاههاي لازم از سوي ديگر است.
اين قسمت خود از دو بخش ستاد و صف تشكيل ميشود كه بخش اول به
تصميمگيري ميپردازد و بخش دوم به اجراي تصميمات اقدام ميكند. اختلال در
هر يك از اين دو بخش به اختلال در كل سيستم منجر ميشود. گاه مشاهده
ميشود كه تصميمات اعلام شده از سوي حكومت بسيار حكيمانه و درست بوده اما
اجراي اين تصميمات موجب بحرانهاي زيادي شده است اما بازخورد تصميمات
دولتي در جامعه و انعكاس آن به دستگاههاي تصميمگير مشكلترين قسمت اين
چرخه است. در دموكراسيهاي اوليه كه شمار شهروندان از 50 هزار نفر بيشتر
نميشد، كار مشكلي نبود اما بررسي آثار تصميمات دولتي در يك جامعه چندين
ميليوني، آن هم با سلايق مختلف و آراي متفاوت كار آساني نيست.
اين نكته يكي از بحرانسازترين عوامل در سالهاي آينده جهان خواهد
بود زيرا روايتهاي كلان و مفاهيم جهانشمول كه در دوره مدرنيته مردم را در
خطوط كلي به صف ميكرد، اعتبار خود را از دست دادهاند و فردگرايي
افسارگسيخته، محليگرايي و ورود ناگهاني خرده فرهنگها كه تا اين زمان در
حاشيه بودهاند بهتدريج در حال جانشين شدن گرايشهاي كلي گذشته است.
دولتها بهتدريج دريافتند كه وجود يك جامعه مدني باثبات كه
مرزبنديهاي آن در قالب احزاب سياسي و گروههاي ذينفوذ به شفافيت رسيده
باشد، براي تنظيم رابطه حكومت و جامعه بسيار مفيد بوده و كار آنها را در
پاسخ به تقاضاهاي جامعه آسانتر ميسازد زيرا كار احزاب تجميع خواستههاي
مردم در قالب شعارهاي مشخصي است كه از قبل حكومت را نسبت به درخواستهاي
محيط اجتماعي آگاه ميسازد. اين كانالهاي مطمئن بازخورد تصميمات حكومت را
در جامعه منعكس ميكنند و تصميمگيرنده از تنشها و ناآراميهاي احتمالي
بهخوبي آگاه ميشود.
اساسا وجود يك جامعه مدني قوي كه بسياري از حكومتهاي خودكامه و
بياصول آن را برنميتابند از وقوع انقلاب پيشگيري ميكند زيرا پيش از
لزوم توسل به خشونت براي دگرگون ساختن اوضاعي كه مقبول مردم نيست، يك
جامعه مدني قوي قادر خواهد بود خواستههاي مردم را از طريق اعمال فشار و
راههاي مدني و قانوني تحقق بخشد. از زماني كه حكومتها به اين نكته پي
بردند، نهتنها مانع تشكيل احزاب نشدند بلكه خود به تشويق آن پرداختند. از
يك زاويه ديگر يعني ارتباطات كه كارل دويچ آن را به اعصاب حكومت تعبير
ميكند، نقش احزاب و ديگر تشكلهاي مدني درست مانند سلسله اعصاب در بدن،
دردها و نارساييها را به مركز منتقل ميكنند. حال اگر كسي قطع نخاع شده
باشد حتي سوختگي بدن خود را هم حس نميكند. اغلب انقلابها به همين دليل
بهوقوع ميپيوندند يعني درست در زماني كه توفان خشم مردم در راه است،
حكومتها به خواب خرگوشي فرورفته و پيوسته از محبوبيت و موفقيت خود داد
سخن ميدهند.
به ياد دارم كه شاه در اوج توفان 1357 گله ميكرد كه چرا عدهاي نام
مسجدي را كه مادر او ساخته بود به نام دكتر شريعتي نامگذاري كردهاند در
حالي كه حوادث ميرفت تا دو، سه ماه بعد حكومتش را به كلي فرو ريزد.
منبع: تهران امروز پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر