اصلا معلوم نيست که اين همه روابط حسنه بعد از جنگهاي طولاني و خونين ميان ايران و روسيه چطوري آغاز شد که اين همه مردم کوچه و بازار گرفتار واژههاي روسي شدند. اصلا باورکردني نيست، براي مردم کوچه و بازار آن روزگار بعضي از شهرهاي روسيه شد آخر آخر دنيا. مثلا همين پطرزبورگ که از زمان فتحعليشاه قاجار مردم آن را ميشناختند. اصلا با گوشت و پوستشان احساساش ميكردند. بهخصوص بعد از اينکه توپ مرواريد که ميگفتند ساخت روسيه است وارد ايران شد.
آخر روايت است که فتحعليشاه قاجار آمد ايستاد در ميدان مشق و بادي به غبغب انداخت و دستور داد: «توپي در کنيد که تا پطرزبورگ برود.» خب شايد از آن روز به بعد بود که مردم همه فکر کردند واقعا پطرزبورگ کجاست؟ خب وسايل ارتباط جمعي هم که نبود راديور هم نبود. تلويزيون هم نبود که در نخستين سفرهاي ناصرالدينشاه همراه باشد و لحظهبهلحظه راپورت دهد. آن هم سال 1290 با تشويق مشيرالدوله و با مقدماتي که ملکمخان ناظمالملک سفير ايران در لندن فراهم کرده بود. شايد از آن زمان هم مردم ميدانستند که چقدر پطرزبورگ دور است.
در اين مسافرت که قريب پنج ماه مدت گرفت در همهجا سلاطين و روساي ممالک اروپا از شاه ايران بهخوبي استقبال کردند. از همان روزها مردم تهرون قديم يک اصطلاح داشتند. که وقتي کسي راه کوتاهي را طول ميداد ميپرسيدند: «مگه رفتي پطرزبورگ»؟ بايد اعتراف کرد که جاي تعجب است چگونه نام يک شهر در يک کشور براي مردمي ديگر يک اصطلاح است و بار معنايي خودش را هم دارد.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر