مردم سالاري: انقلاب اسلامي نسخهاي شفابخش«انقلاب اسلامي نسخه اي شفابخش» عنوان يادداشت روز روزنامهي مردم سالاري به قلم کرم محمدي است كه در آن ميخوانيد؛سي ويک سال پيش در چنين روزهايي ملت ايران با حضور خود در خيابان هاي پايتخت و ساير شهرهاي بزرگ و کوچک، فرياد آزاديخواهي، استقلال طلبي و استقرار جمهوري اسلامي را سر مي دهند. حضور مسالمت آميز ملتي متحد و به پا خاسته، سردمداران مستبد را خوش نيامد و رگبار گلوله ها بسياري از زنان و مردان را به خاک و خون غلطانيد. پهنه خيابان ها و ميادين به صحنه روياروئي حق و باطل مبدل شده بود.
در يک طرف تانک ها و زره پوش هاي نظامي و سربازان مسلح قرار داشتند و در ديگر سو خيل پاک باختگاني که با اتکال به قدرت لايزال الهي و وحدت کلمه و با شعارهاي الله اکبر و استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي و اعلام اطاعت از رهبر و مقتداي خويش يعني حضرت امام خميني(ره) صف آرائي کرده بودند.
در اين برهه از تاريخ که مبارزات ملت ايران به اوج خود رسيده بود، علي رغم رجزخواني ها و تهديدهاي مقامات نظامي و امنيتي رژيم پهلوي و چنگ و دندان هائي که به ملت نشان مي دادند، واقعيت آن بود که حضور ميليوني آحاد مردم در خيابان ها لرزه بر اندام حاکمان بريده از ملت انداخته بود. رگبار مسلسل ها و غرش تانک ها با فريادهاي الله اکبر ملت در هم آميخته شد، اما اراده ملت بر سرنيزه ها پيروز شد و نداي الله اکبر فراتر از غرش تانک ها و رگبار مسلسل ها در آسمان پيچيد و بر فراز بام ايران زمين طنين انداز شد.
سرانجام حکومت نظامي مجبور به پذيرش خواست مردم مبني بر اجازه بازگشت به رهبر گرانمايه و معظم انقلاب به کشور داد. سي ويک سال پيش در چنين ايامي ميليون ها نفر چشم انتظار ورود بزرگ مردي بودند که از سال 1342 براي رهائي ايران عزيز از بند استبداد داخلي و استعمار خارجي و تلاش براي حاکميت ملت بر سرنوشت خويش متحمل زحمات فراوان شده و قريب پانزده سال را در تبعيد به سر برده و فرزند برومندش را نيز فداي اين راه مقدس نموده و بسياري از شاگردان و همراهان و يارانش يا تبعيد يا زنداني شده يا به شهادت رسيده بودند. او گرچه در ظاهر هزاران کيلومتر آن طرف تر از وطن اش در تبعيد به سر برده است اما بي شک محبوب قلب هاي همه اقوام و مذاهب اين سرزمين بود.
ملت به خوبي در جريان رهبري هاي شجاعانه اش قرار داشت و قدرشناس تلاش هاي خالصانه اش بود و طبيعي است که براي ورود چنين رهبر فرزانه و گرانمايه اي لحظه شماري کنند. سرانجام 12 بهمن ماه سال 1357 فرا رسيد و امام خميني(ره) پاي مبارکش را بر خاک پاک ايران اسلامي گذاشت. با ورود امام خميني(ره) زمينه خروج ديو استبداد و مستشاران نظامي استعمار از مملکت فراهم شد. امام به اراده پرتوان ملت ايران اعتقاد و ايمان راسخ داشت و نيک مي دانست که هيچ سدي را ياراي مقابله و مقاومت در برابر سيل خروشان نيروي اين ملت نخواهد بود.
لذا به هنگام ورود به وطن خطاب به رژيم نظامي اعلا م کرد: اگر تسليم ملت نشويد، ملت شما را به جاي خود مي نشاند. استقبال از حضرت امام خميني(ره) مانند انقلا ب با شکوه اسلا مي ايران براي هميشه بر تارک تاريخ اين سرزمين خواهد درخشيد.
در تهران ميليون ها نفر صفي به طول بيش از 32 کيلومتر از فرودگاه مهر آباد تا بهشت زهرا تشکيل داده بودند.
خبرگزاري هاي دنيا خبر اين تجمع و استقبال را با عنوان بزرگترين استقبال تاريخ در تهران به سراسر عالم مخابره کردند. اينک ملت منتظر به بار نشستن و نتيجه دادن مبارزات و قيام خويش طي سال هاي متمادي بود.
حضور امام درکشور عليرغم احتمال خطرات جدي براي وجود نازنينش، اما براي ملت خداجوي ايران بسيار اميدبخش بود و مبارزات آنان را سرعتي صد چندان بخشيد. پايه هاي رژيم پهلوي که با کمک سرنيزه ها برپا مانده بود و حاکمان آن در پناه تانک ها و زره پوش ها روزگار مي گذراندند، روز به روز لرزان تر مي شد و به فاصله ده روز از ورود رهبر عظيم الشان انقلا ب به کشور دودمان رژيم پادشاهي در هم پيچيد و شعار در بهار آزادي جاي شهدا خالي بر سر زبان ها افتاد. همه گروه ها، سازمان ها، اقوام، اديان و مذاهب در مسووليت ها وارد شده و در قبال پاسداري، تثبيت و تداوم انقلا ب اسلا مي خويش احساس مسووليت کرده و در اين راه متحد و همراه شدند و بسياري از توطئه ها و دسيسه ها را با سرپنجه تدبير و اتحاد با ناکامي و شکست مواجه کردند.
در 30 سال گذشته ملت ايران گردنه هاي صعب العبور و دره هاي هولناکي که با ناجوانمردي دشمنانش بر سر راهش تعبيه شده بود، پشت سر نهاده است.
وحدت و انسجام ملي، مشارکت همه طيف هاي فکري در اداره کشور، پرهيز از تنگ نظري ها، اعتقاد به آزادي بيان، نقد و انتقاد سازنده، سالا ر بودن ملت و نوکر بودن دولتمردان، پرسشگري ملت و پاسخگوئي مقامات، گردش قدرت با اراده، خواست و راي ملت، فصل الخطاب بودن فرمايشات حضرت امام خميني(ره) به عنوان رهبر و ولي فقيه زمان و... از جمله عوامل پايداري ملت ايران در عرصه جهاني بوده اند.
درمان دردهاي امروز جامعه ما نيز جز با همان نسخه هايي که قبلا شفا بخشي شان اثبات شده ميسور نخواهد بود.
درسي و يکمين سال روز ورود امام خميني(ره) به کشور ياد آن عبدصالح خدا و شهيدان گرانقدر راه استقلا ل، آزادي و جمهوري اسلا مي ايران را گرامي مي داريم وبه روح پر فتوح و مطهر آنان درود مي فرستيم و در برابر صبر و مقاومت زيباي بازماندگان شهدا سر تعظيم و ارادت فرود مي آوريم.
رسالت: جشنواره فيلم فجر و نيازها«انقلاب اسلامي نسخه اي شفابخش»،«جشنواره فيلم فجر و نيازها»عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم محمود گبرلو است كه در آن ميخوانيد؛بيست و هشتمين جشنواره فيلم فجر در سي و يکمين سالگرد انقلاب اسلامي باحساسيت خاصي نسبت به دوره هاي قبل خود برگزار شد.از سويي متوليان آن - از وزير ارشاد گرفته تا معاونت سينمايي و دبير جشنواره و معاون و مديرکل سينمايي - همگي پس از استقرار دولت نهم به اين مسئوليت منصوب شدند و تا برگزاري جشنواره نيز فرصت چنداني نداشتند.
از سوي ديگر برخي هنرمندان و سينماگران به دليل التهابات سياسي و اجتماعي اخير اعلام کرده بودند که چندان رغبتي به حضور ندارند و نکته مهمتر ديگر اينکه دولت نهم نيز در راس برنامه هاي خود توجه جدي به عرصه فرهنگ و بخصوص سينما را اعلام کرد و حتي براي آن نيز بودجه هاي کلاني را در نظر گرفت.
با اين تفاسير طبيعتا انتظار و توقع از جشنواره اي که نماد فعاليت يک سال آينده سينماي ايران و عملکرد مسئولين سينمايي کشور است بسيار متفاوت و حساس تر است ، چنانکه اين دلشوره و اضطراب در ميان علاقه مندان به نظام جمهوري اسلامي و دولت نهم و بخصوص سينماگران و هنرمنداني که متعهد به آرمانها و ارزشهاي انقلاب اسلامي هستند وجود داشت که مبادا با جشنواره اي روبرو شوند که مايه تاسف و ناتواني باشد.
اما خوشبختانه با تدابير انديشيده شده با جشنواره اي روبرو بوديم که ضمن موفقيت نسبي در اجرا توانست بسياري از زواياي پنهان و اما زيربنايي و استراتژيک موردنياز ساختار سينماي انقلاب اسلامي ايران را آشکار سازد که به گوشه هايي از آن اشاره مي شود.
مديريت اجرايي جشنواره امسال توانمند تر از سالهاي قبل عمل نمود. هوشمندي و درايت دبير جشنواره علي رغم همه ناملايمات قابل تقدير و قدرداني بود اما جشنواره از لحاظ مديريت اجرايي در آينده به مديريت مستقل ، هوشمند و با تجربه و يا بودجه اي متناسب با آن بدون وابستگي به نهادها و يا سازمانهاي مختلف و يا شهرداريها و شوراها نياز دارد تا بتوان شاهد سياستگذاري هاي مستقل نيز باشيم. گدايي کردن براي برگزار کردن جشنواره اي که بايد افتخار نظام باشد در شان نيست!
تعريفي که سالها پيش براي اهداف جشنواره درنظر گرفته شده ديگر کاربرد لازم را ندارد.
در آن سالهاي دور گمان مي رفت جشنواره مي تواند نمايشگر يک سال فعاليت آينده سينماي ايران باشد و با ديدن فيلمها مي توان به ارزيابي درستي از وضعيت آينده سينماي ايران رسيد اما در اين سالها شرايط به گونه اي است که فيلمها يا قبل از جشنواره به نمايش در مي آيند و يا اصلا به جشنواره نمي آيند و بعد هم نمايش عمومي پيدا مي کنند در اين ميان سودجويان نيز از ترس بازتابهاي منفي جشنواره فيلم هاي مسئله دار خود را به جشنواره نمي دهند چنانکه در يکي دو سال گذشته فيلم هايي بسيار سخيف به روي پرده رفتند که اهل فن و متخصص آنها را در جشنواره سالهاي قبل نديده بودند. بنابراين ، اين تعريف که «جشنواره تصوير يک سال سينماي ايران است» بايد تبديل به يک موضع جديد گردد تا بدين طريق توقعات نيز کاهش يابد و تکليف فيلمسازان علاقه مند به حضور هم مشخص شود.
فيلمهاي متفاوت و گاه متناقض امسال نشان داد که مسئولين نظام جمهوري اسلامي بايد مشخص کنند چه تعريفي از سينما دارند و در تعريف سينماي انقلاب اسلامي چه مفاهيمي رادر نظر دارند. البته شايد بگوينداين سئوال تکراري است و بارها بيان شده اما بالعکس جشنواره امسال نشان داد که بايد اين تعاريف دوباره بازنگري و تبيين شود چون فيلمسازاني در راه هستند که علاقه مند به اين تعاريف بوده و مايل اند در اين مسير گام بردارند اما چون متوليان تعريف درست و شفافي ارائه نمي دهند هنرمندان با تنش هاي فکري روبرو هستند .
هم اکنون هر مسئول سينمايي در مصاحبه ها و سخنراني هاي خود مدلي ارائه مي دهد که در مقايسه با سخنان مسئول ديگر زمين تا آسمان فاصله است . در شرايط حاضر لازم است عرصه گفتگو و پرسش و پاسخ بين اهالي سينما و عالمان و انديشمنداني که تبيينکننده سياست هاي فرهنگي هستند فراهم گردد تا در اين مسير توليدات متناسبي ارائه گردد مثلا فيلمهاي فرهنگي به چه نوع فيلم هايي گفته مي شود؟ آيا هر فيلمي که مروج لاابالي گري و خرافاتي و بيگانه پسند باشد فيلم فرهنگي در نظام جمهوري اسلامي محسوب مي شود و يا فيلم هاي بدنه چه نوع فيلم هايي هستند .
آيا هر فيلم ضداخلاقي که بسيار نازل ساخته شده و متاسفانه از فروش مناسبي برخوردار است فيلم بدنه محسوب مي شود؟ در اين جشنواره ديده شده که رشد و بالندگي مذهبي را نشان مي دهد از جمله فيلم زيباي «عصر روز دهم» و يا فيلم متفاوت و دلنشين «طلا و مس» و در يک سطحي پايين تر فيلم «دموکراسي در روز روشن» نشان مي دهد فيلمسازان علاقه مند ورود به عرصه هاي ديني حضور دارند اما عدم تبيين شفاف و علمي از رابطه دين با سينما و نحوه کاربرد مضامين ديني در سينمانقص اصلي و جدي است تا ديگر فيلمهايي همچون «آتشکار» که نگاه بسيار سخفيف و غيراخلاقي به مضامين ديني دارد - و در همين سالهاي گذشته ساخته شده - ساخته نشود و کارگردانش که از فيلمسازان جوان و خوش ذوق و آشنا به استانداردهاي سينماست عالمانه تر و آگاهانه تر وارد عرصه مضامين ديني گردد.
دفاع مقدس نيز از جمله مسائلي است که با فيلم هاي نمايش دادهشده نشان داد که نياز به نظارت جدي و اساسي دارد تا دچار تحريف و دروغ پردازي نشود.
با توليد فيلم اخراجي ها در قالب طنز در عرصه دفاع مقدس بخصوص با ورود به برخي حريم ها که خط قرمز محسوب مي شد امسال فيلم هايي مشابه آن توليد شد که بسيار نازل و توهين آميز بود مثل فيلم «زم هرير» که کارگردان و تهيه کننده اش علي رغم آنکه نسبت به شهدا و رزمندگان اظهار ارادت مي کنند اما فيلمشان با ايجاد شخصيتي غيرواقعي مثل «حاج مريم» که دختري مانکن در دوران طاغوت بوده! و يا فرمانده اي به اسم «آسيد علي» که خواننده کوچه و بازار و ترانه هاي خوانندگان دوران طاغوت همچون «لب کارون چه گل بارون» بود زمينه تمسخر و هوي تماشاگران و منتقدان با گرايشهاي مختلف را به وجود آورد. (البته اين فيلم و چند فيلم ديگر جزء برنامه هاي جشنواره نبودند و از سوي مسئولين جشنواره نيز کنار گذاشته شده بودند) به نظر ضروري است از هم اکنون جريان سينماي دفاع مقدس به جمعي سپرده شود تا حافظ منافع و ارزشهاي مقدس آن سالها باشند و اگر فيلمي طنز آميز ساخته شد مراقبت گردد که به ضد ارزش تبديل نشود.
توقيف و يا رفع توقيف يک فيلم نبايد دغدغه اصلي متوليان و دست اندرکاران سينما باشد. اصل اين است که مبادا گامي برداشته شود که مجبور به توقيف فيلمي شويم که خود دستور ساخت آن را صادر کرده ايم و همان گونه که دولت در دوره گذشته عدالتخواهانه و ارزشمدارانه تحولاتي را در کشور ايجاد نمود و با توصيه و تذکرات مقامات عالي رتبه برنامه هاي دور جديد فعاليت خود را در دولت دهم برتوسعه و گسترش مسائل فرهنگي قرار داد لازم است با ايجاد همدلي و اتحاد بين همه هنرمندان دلسوز و با استفاده از همه صاحب نظران آگاه و مطلوب تصوير روشني از آ ينده سينماي ايران ارائه گردد تا بتوان پس از پايان دوره به نيکي از اين جمع ياد کرد.
اعتماد: آسمان به زمين نيفتاد«آسمان به زمين نيفتاد»عنوان يادداشت روز روزنامهي اعتماد به قلم سيدعلي کاشفي خوانساري كه در حاشيه تغيير محسن چيني فروشان از مديريت کانون پرورش فکري نوشته است.
1- محسن چيني فروشان پس از 18 سال از کانون رفت. از اول هم قرار نبوده است هيچ مديري براي هميشه در پست خود باقي بماند وقتي اسدالله اعلايي پس از 20 سال از گروه کودک تلويزيون برداشته شد حتي وقتي محمدعلي زم هم که وصيت کرده بود جلوي در حوزه به خاک سپرده شود پس از 20 سال از حوزه هنري کنار گذاشته شد، آسمان به زمين نيفتاد. پس اين بار هم اتفاق خاصي نخواهد افتاد و بايد تا دير نشده همه با چيني فروشان خداحافظي کنيم.
2- محسن چيني فروشان پس از 18 سال از کانون رفت. چيني فروشان در اين سال ها سعي کرده بود دودستي ميانه را بچسبد و از افراط و تفريط ها و هر مساله دردسرآفرين و وارد شدن به جناح بندي هاي سياسي اجتناب کند؛ همان گونه که فعاليت هاي فرهنگي و دنياي کودکان اقتضا مي کند. او که از نظر ريشه و سابقه به گروه راست سنتي تمايل داشت، تعامل مناسبي با هاشمي و دولتش داشت. تلاش راديکال هاي دولت خاتمي براي تغيير او با حمايت ويژه که از سوي مقامات فراتر از دولت از او شد، بي نتيجه بود و او توانست رضايت دولتمردان دولت اصلاحات را نيز به دست آورد. تلاش هاي دولت اول احمدي نژاد براي برکناري او با همان حمايت هاي فراتر از دولت ناکام ماند. هرچند اين بار کانون با کاهش بودجه و فشارهاي ديگر بيشتر از پيش در منگنه قرار گرفت. کانون کوشيد در حد امکان خود را با سياست هاي دولت هماهنگ کند و بيش از پيش در لاک خود فرو رود تا در منازعات سياسي و اجتماعي محفوظ بماند.
3- محسن چيني فروشان پس از 18سال از کانون رفت و اين نشان داد ديگر بي طرف بودن و سکوت و سکون پيشه کردن، دوام و بقا را تضمين نمي کند. به هر حال در اين روزها که آستانه تحمل ها پايين آمده، بر مسند ماندن کسي که منسوب و منصوب هاشمي بوده است و در پايان دوره رياست جمهوري او، برايش مراسم بزرگداشت گرفته بود، چندان محتمل نبود. حالا خيلي مهم نيست که بفهميم آخرين خطاي او، حمايت فراگير نويسندگان و هنرمندان کانوني از يک نامزد ديگر انتخابات رياست جمهوري بوده است يا نوار سبزرنگي که در عکس هاي افتتاحيه مراسم يک هفته با کانون در دست او ديده مي شود يا شرکت در مراسم تشييع جنازه علي گلزاده غفوري که عضو اولين هيات مديره کانون پس از پيروزي انقلاب بود. چيني فروشان با شرکت در تشييع و تدفين دبير دوران دانش آموزي و مدرس اخلاق روزهاي جواني اش نشان داد به اخلاق و روابط انساني بيش از مناسبات سياسي اهميت مي دهد و اين، اين روزها پذيرفتني نيست.
4- محسن چيني فروشان پس از 18 سال از کانون رفت و حالا بايد منصفانه به نقد عملکرد او در مهم ترين نهاد منسوب به کودکان در ايران و به تعبيري معتبرترين برند ايراني در حوزه کودک نشست. 18 سال زمان کوتاهي نيست و بديهي است کانون در اين سال ها تحولات زيادي داشته باشد. جا دارد به شکلي منصفانه دست اندرکاران حوزه کودک به نقد اين دوره بپردازند. احتمالاً موافقان رشد چشمگير تعداد کتابخانه هاي کانون، توليد عروسک هاي دارا و سارا، ورود به عرصه بازي هاي رايانه يي و وبلاگ نويسي و برپايي جشنواره هاي متعدد داخلي و بين المللي را ذکر خواهند کرد و مخالفان ارتباط خاص با چند ناشر در حوزه خريد کتاب و عملکرد بخش سينما و موسيقي را نام خواهند برد.
5- محسن چيني فروشان پس از 18سال از کانون رفت و دست اندرکاران هنر و ادبيات کودکان هر ديدگاهي که درباره عملکرد کانون طي اين سال ها داشته باشند، از سلوک فردي و اخلاق محسن چيني فروشان خاطرات خوشي دارند. او چه در سال هايي که مديرکل دفتر انتشارات آموزشي و مديرمسوول مجلات رشد بود و چه در مدت کوتاهي که مديرعامل موسسه همشهري بود و نشريه دوچرخه را منتشر مي کرد و چه در دوره 18ساله خود در کانون به عنوان عضوي از خانواده پديدآورندگان هنر و ادبيات کودکان و نه همچون يک مدير سياسي و دولتي عمل کرد. او که خود مترجم چند کتاب کودک است، فرم عضويت در انجمن نويسندگان کودک و نوجوان را پر کرد و به عنوان يک عضو، در برنامه هاي انجمن شرکت مي کرد و به اينکه عضوي از جمع نويسندگان کودک باشد، مي باليد.چيني فروشان که نشان داده، حضور او در عرصه کودک و نوجوان، برخاسته از تعلق خاطر به دنياي کودکان و هنر و ادبيات و نه ناشي از تقسيم قدرت هاي سياسي است، حالا فرصت دارد تجربيات خود را در نهادهاي مدني به کار گيرد و خدمت به بچه هاي ايراني را ادامه دهد.
6- محسن چيني فروشان پس از 18سال از کانون رفت و يکي از مديران استاني کانون جانشين او شد. يک نگاه درباره کانون اين است که مدير جديد از نزديکان وزير جديد آموزش و پرورش و مدير دفتر اوست. او سعي خواهد کرد با تغييرات جدي در مديران و برنامه هاي کانون، هرچه بيشتر کانون را با دولت و برنامه ها و ديدگاه هاي سياسي آن تطبيق دهد.نگاه ديگر اين است که زنداني سياسي سال هاي پيش از انقلاب در آستانه 60سالگي بازنشسته شده و يکي از قديمي ترين مديران کانوني جانشين او شده است. پس او همچنان در چارچوب نگاه کانوني و فارغ از هرگونه نگاه سياسي و جناحي و با احترامي وافر به همه فعالان حوزه کودک از همه سليقه ها به فعاليت خواهد پرداخت و خود را بيش از محافل سياسي به کودکان و ادبيات و هنر متعهد خواهد دانست.
7- براي اينکه ببينيم کدام يک از اين دو نگاه صحيح تر است، تنها بايد کمي صبر کنيم. خدا کند هرچه پيش مي آيد در راستاي منافع و مصالح کودکان ايران باشد.
كيهان: نشانه هاي زوال«نشانه هاي زوال»عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم مهدي محمدي است كه در آن ميخوانيد؛پس از حدود 8 ماه، نشانه هاي واضحي وجود دارد كه فتنه پس ازانتخابات مرده است. تنها چيزي كه باقي مانده اين است كه طراحان و مجريان آن سخت در تلاش و تكاپو هستند تا خود راهي و مجالي براي ادامه حيات بيابند. مسئله اكنون «بقا»ست نه «نتيجه»، در شرايطي كه موضوع مرگ و زندگي مطرح باشد، بقا بهترين و احتمالا تنها نتيجه اي است كه ارزش سعي و تلاش دارد.
پديده هاي سياسي معمولا قبل از اينكه خود ظاهر شوند، علائمشان پديدار مي شود.
دو علامت مهم هست كه مي توان به سادگي از آن نتيجه گرفت كساني كه اين فتنه را طراحي كردند و آنها كه دانسته يا نادانسته به بازوهاي اجرايي آن تبديل شدند، از دور مغاكي را كه در انتهاي جاده قرار دارد ديده اند و لذا از همين حالا درانديشه اند تا راهي براي «خروج از جاده» بيابند اما هيچ گزينه دلچسبي براي اين كار پيش روي خود نمي بينند.
از آن دو علامت، يكي در خارج ايران است و ديگري در داخل. در خارج از ايران مهم ترين پديده اي كه مي توان از آن نتيجه گرفت طرف هاي غربي شكست پروژه «ايران 88» را پذيرفته اند اين است كه امريكايي ها و اسراييلي ها تصميم گرفته اند بر خلاف مشي گذشته خود حمايت از سران داخلي فتنه را علني و صريح كنند. به اين موضوع خواهيم پرداخت كه اين سياست جديد چگونه بر نااميدي امريكايي ها از فتنه سبز دلالت مي كند. نشانه داخلي هم اين است كه سران فتنه به دنبال آشتي افتاده اند و در هفته هاي گذشته اين موضوع بيش از هر مسئله ديگري مشغله سياسيون رده بالا در ايران بوده است.
اجازه بدهيد از سياست جديدي شروع كنيم كه امريكايي ها در قبال فتنه دست ساز خود در ايران در پيش گرفته اند. در هفته هاي اول پس از شروع اين فتنه، مقام هاي امريكايي وصهيونيست به 3 علت حمايت علني و صريح از پروژه هايي كه فتنه گران در داخل به دنبال اجراي آن بودند را صلاح ندانستند. علت اول اين بود كه اگرچه خود از طريق پروژه بلند مدت شبكه سازي در ميان اپوزيسيون و پروژه كوتاه مدت تغذيه سران فتنه از طريق كاشتن رابط هايي كنار گوش آنها، در طراحي فتنه دخيل بودند اما نمي دانستند نيروهايي كه اجراي پروژه در داخل ايران بر عهده آنها گذاشته شده تا چه حد قادر به انجام موفق اين كار خواهند بود و به همين دليل ترجيح دادند در ابتداي كار در مورد موضوعي كه نتيجه آن قابل پيش بيني نبود، به حمايت پنهان بسنده كنند تا تمجيد آشكار. علت دوم به نيازي باز مي گشت كه امريكايي ها به مذاكره با ايران در مورد برنامه هسته اي و پرونده هاي منطقه اي احساس مي كردند و هنوز هم احساس مي كنند.
تحليل برخي محافل داخل امريكا اين بود كه حمايت صريح از معترضان در داخل -كه مي گفتند به احتمال قوي كاري هم از پيش نخواهد برد-ممكن است مذاكرات با ايران را به خطر بيندازد و امريكا را از يافتن راه حلي براي خطرهاي فوري كه از جانب پروژه هاي هسته اي و منطقه اي ايران آن را تهديد مي كند، محروم سازد. علت سوم هم ناشي از اين درك فراگير در محيط هاي تصميم سازي امريكا بود كه هرگونه حمايت صريح از عناصر داخلي سازنده بحران در ايران باعث خواهد آنها به وضوح «مهره هاي بيگانه» به نظر برسند و به همين دليل دولت امريكا براي رد گم كني هم شده بايد از موضوع كناره بگيرد و به «اقدامات پنهان» مورد علاقه خانم كلينتون بسنده كند. دقيقا بر مبناي همين علل بود كه مقام هاي امريكايي آن اوايل تلاش مي كردند درموضع گيري هاي خود دائما اين كليشه را تكرار كنند كه آنچه در ايران مي گذرد يك «مسئله داخلي» است و هيچ ماموريتي به هيچ كس براي انجام اقدامات براندازانه در داخل ايران محول نشده است.
تحولات اخير نشان مي دهد اين تحليل در ذهن طرف غربي دگرگون شده است. امريكايي ها اكنون نه تنها به هيچ وجه احتياط سابق را مراعات نمي كنند بلكه به صراحت مي گويند كه از اين به بعد صريحا از دوستان داخلي خود در ايران حمايت خواهند كرد. فيليپ كراولي، سخنگوي وزارت خارجه امريكا جمعه گذشته در تامپاي فلوريدا گفت: امريكا از اين پس به مسئله برخورد با معترضان ايراني «به صراحت» و «آشكارا» اشاره خواهد كرد.
در حالي كه همه آن دلايلي كه در هفته هاي اول امريكايي ها را به پرهيز از موضع گيري صريح وا مي داشت، همچنان به قوت خود باقي است، اين بي احتياطي چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ علت ظاهرا اين است كه امريكايي ها دريافته اند جنبش به اصطلاح سبز در ايران كه ناشيانه همه سرمايه هاي اطلاعاتي خود در ايران را پيش پاي آن هدر دادند، در حال مرگ است و تصور مي كنند تنها راه براي شارژ مجدد آن اين است كه به صراحت و علنا به حمايت از ناآرامي ها در داخل بپردازند به اين اميد كه معدود اوباش باقي مانده پاي كار فتنه خيال كنند «جامعه جهاني» (؟!) پشت سر آنهاست و به پيمودن راه بي حاصلي كه تا به حال مي رفته اند ادامه بدهند. برخي مراجع تصميم ساز در تهران اكنون اسنادي روشن در اختيار دارند كه نشان مي دهد اين چرخش استراتژيك در مواضع امريكايي ها رخ داده است.
در فضاي داخلي در مورد پروژه آشتي و حكميت پيش از اين به قدر كافي سخن گفته ايم. برخي نكات كليدي كه بايد به تحليل هاي قبلي اضافه كرد چنين است. اولا واضح است كه فتنه گران تا جاني در بدن داشتند و به تعبير راديو اسراييل دندانشان به گوشت نظام گير كرده بود هيچ به ياد نقد افراطي گري و سر دادن نداي و وحدت و مطالبه آشتي و حكميت نيفتادند.
حالا جنگ مغلوبه شده و نه فقط مردم از فتنه گران جدا شده اند بلكه مطالبه برخورد همچنانكه در 9 دي آشكار شد، بدل به مهم ترين درخواست مردم از نظام شده است، و چانه زنان درون حاكميت هم راهي براي باج گرفتن از نظام باز نكرده اند، به يكباره ياد فضائل اخلاقي افتادن ودم از وحدت زدن بيشتر نشان از فرصت طلبي دارد تا خير خواهي. ثانيا اين نكته واضح است در خوش بينانه ترين حالت سران فتنه اكنون در مرز انقلابي ماندن و ضد انقلاب شدن ايستاده اند (اگرچه همه شواهد نشان مي دهد كه فتنه گران مدت هاست از اين مرز گذشته اند).
اين ايستادن سر مرز، بانيان فتنه را دچار نوعي پارادوكس كرده است. از يك سو، اگر بخواهند درون خانواده نظام باقي بمانند لاجرم بايد به مرزبندي با ضد انقلاب بپردازند و اين مرزبندي موجب خواهد تتمه حاميان خياباني خود را هم از دست بدهند. و از سوي ديگر اگر نخواهند درون نظام باقي بمانند -كه ظاهرا نمي خواهند- آن وقت تمامي اختلافات درون حكومت كه تا امروز از آن تغذيه كرده و سرپا مانده اند از بين خواهد رفت و اجماعي كامل در مورد برخورد با آنها شكل خواهد گرفت.
اين پارادوكس سران فتنه را بر سر دوراهي يك انتخاب سخت قرار داده و اين انتخابي است كه بالاخره تكليف آن بايد تا 22 بهمن امسال كه يقينا همايشي شكوهمند تر از 9 دي خواهد بود يكسره شود. اگرچه در ظاهر به نظر مي رسد بعضي از سران فتنه اراده اي براي كوتاه آمدن و آشتي از خود نشان داده اند ولي واقعيت اين است كه فعلا چيزي بيشتر از يك بازي منافقانه در كار نيست.
علت نرمش هايي كه اخيرا از جانب چهره هايي چون كروبي، موسوي و خاتمي مشاهده مي شود بيش از آن كه يك تنبه واقعي و تلاش براي جبران خساراتي باشد كه به نظام وارد آورده اند -كه تازه همين هم مجازات آنها را منتفي نمي كند- اين است كه مي خواهند با نوعي فاصله گذاري صوري ميان خود و ضد انقلاب، گريبان خويش را از تبعات اقدامات احتمالي آنها در آينده برهانند. بالاخره اين اكنون واقعيتي است كه جريانات ضد انقلاب هيچ ارزشي براي رهنمودهاي امثال اين آقايان قائل نيست و تا جايي كه بتواند به تلاش خود براي صدمه زدن به نظام ادامه خواهد داد. اما مهم اين است كه نظام همه هزينه اينگونه اقدامات را بر عهده سران فتنه مي داند چرا كه اگر نبود تهمتي كه اين افراد به نظام زدند و بستر و زمينه اي كه فراهم آوردند ضد انقلاب هرگز چنين گستاخ نمي شد و مجال تحرك نمي يافت، هم چنانكه در اين 30 سال نيافته بود.
اگرچه نظام به آساني قادر به برخورد با اين جريانات خواهد بود اما اين موضوع را نبايد فراموش كرد كه نداي آشتي كه اين روزها از گوشه و كنار شنيده مي شود يا بيانيه هايي كه در راه خواهد بود، هدفي جز نجات دادن سران فتنه از هزينه هاي محتومي كه لاجرم بايد بپردازند ندارد. اين حق مسلم مردم است كه خواهان محاكمه و مجازات سران فتنه هستند.
نهايتا اين دو علامت نشان مي دهد كه نوعي اجماع داخلي و خارجي در اين مورد وجود دارد كه فتنه سبز جوانمرگ شده است. حاميان خارجي اش اكنون به داد و فرياد كردن روي آورده اند تا شايد به عدد فريب خوردگان چند نفري اضافه شود و بانيان داخلي هم در به در به دنبال راهي مي گردند كه از مهلكه بگريزند. سوال اين است: صورت اين جنازه مرده را تا كي به رنگ و لعاب بزك مي توان كرد؟
ابتكار: ترکمانچاي ايدئولوژيک نظريه سازان اصلاح طلب«ترکمانچاي ايدئولوژيک نظريه سازان اصلاح طلب»عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم سعيد معصومي است كه در آن ميخوانيد؛اصلاحگري کلمه اي زيباست که در بطن خود دانش و مسئوليت را به همراه دارد. انسان مصلح داراي دانشي است که او را قادر مي سازد نظرياتي براي بهبود وضع موجود ارائه دهد. مسئوليت نيز لازمه اصلاح گري است چون بدون مسئوليت و تعهد امر اصلاح در چنبره عافيت طلبي گرفتار شده و حتي گاهي کار را به سمت ضد اصلاح پيش مي برد. دين نقش کليدي در زندگي انسانها دارد. دين و ايمان مهمترين دغدغه مومنين است. دين صحيح بهشت را تضمين مي کند و دين انحرافي سر از شقاوت در اين دنيا و جهنم در آخرت در مي آورد. لذا انسان بايد شخصا به دنبال منابع اصيل دين باشد و خود را از سرچشمه زلال حکمت ديني سيراب نمايد.
متاسفانه دين از اموري است که در معرض بيشترين آلودگي قرار داشته است. شياطين انس و جن بدنبال انحراف دين از مسير الهي آن بوده اند. جالب آنکه گاهي انحراف بنام اصلاح طلبي به دين وارد مي شود. قرآن کريم مي فرمايد: وقتي به آنها گفته مي شود در زمين فساد نکنيد، مي گويند ما اصلاح طلب هستيم. اولياي خدا نيز با هزينه کردن مال و جان و آبروي خود سعي وافر در اصلاح دين از از انحرافات و آلودگيها داشته اند. حضرت سيد الشهدا هدف از قيام خود را اصلاح دين جد بزرگوار خود مي داند.
در حوزه سياسي اصلاح عموما به معناي رفرم در مقابل انقلاب است. در اين تعبير اصلاح به معناي ايجاد تغييرات تدريجي و جزئي بدون از بين بردن ساختار و بنيان چيزي است. لذا تغييرات عمدتا بدون خشونت انجام شده و داراي سرعت کم است. گاهي تغييرات آنقدر کند و پنهاني است که حتي درک آن براي نه فقط براي مردم عادي بلکه براي نخبگان هم مشکل است.نوع ديگر اصلاح طلبي; ظاهري رفرميستي داشته ولي باطنا تجديدنظر طلبي است. در اين نوع اصلاحات مقصود غايي تغيير ساختاري است. اما بدليل محدوديتهاي اجرايي و عدم همراهي جامعه، عمل تغيير بنيادين بصورت انقلابي و سريع امکان پذير نيست.
در اين صورت تجديدنظر طلبان مجبور هستند در يک پروسه دراز مدت چند مرحله اي و با ايجاد پذيرش تدريجي در افکار عمومي، آنها را براي برداشتن قدم بزرگ که همانا شکستن اصول است، آماده سازند.گروهي بنام اصلاح طلب در ايران داعيه اصلاح دارند. بايد ديد که استفاده از کلمه اصلاح در قاموس اصلاح طلبان به کداميک از تعاريف فوق نزديک تر است.اصلاح طلبان ايران گروهي هستند که سابقا به عنوان گروه چپ شناخته مي شدند. اين گروه در زمان امام خميني قد سره در ساختار قدرت شريک بودند. امام خميني همواره سعي در برقراري توازن قدرت گروهاي چپ و راست داشتند.
به عقيده ايشان هر يک از اين دو جناح، بخش عظيمي از جامعه انقلابي ايران را نمايندگي مي کردند. ايشان توانستند با شخصيت کاريزماي خود آنها را در آغوش پدرانه خود گرد آورده و از پتانسيل هر دو گروه براي تقويت انفلاب بهره ببرند. گروه راست عمدتا از طيف سنتي حوزه و دانشگاه و مردم بودند. در سوي ديگر طيف چپ با اعتقاد به اسلام انقلابي، سعي وافر در صدور انقلاب به جهان داشتند.
کلمه ذوب در ولايت، به معناي اطاعت محض از ولي فقيه، از جملات کليدي جناح چپ است که از آن دوران در خاطره ها مانده است. در مقابل، جناح راست بهاي بيشتري به اسلام فقاهتي داده و حتي اختيارات ولايت فقيه را نيز در چارچوب احکام اوليه و ثانويه محدود مي دانستند. حضور امام خميني و شروع جنگ تحميلي باعث شد تا اين دو گروه سياسي با شرکت در جنگ اختلافات خود را آنچنان بروز ندهند.پس از انتخاب آيت الله خامنه اي به عنوان ولي فقيه; جناح چپ دچار تناقض فکري شديدي شد. از طرفي اين جناح خود را طرفدار تام و تمام ولايت مطلقه فقيه مي دانست. در زمان حيات امام هر گونه اظهار نظر جناح راست با اتهام ضد ولايت و مخالفت با امام مورد شديدترين تهاجمات قرار مي گرفت.
آنها خود را تنها مدافع انحصاري امام و ولايت فقيه مي دانستند و حاضر نبودند در اين در مسير کسي را شريک سازند.از طرف ديگر، آنها بايستي با آن شعارهاي دو آتشه خط امامي، هم اکنون بايد پيرو کسي باشند که تا مدتي قبل او را قبول نداشتند. متاسفانه اين تناقض فکري آنها را به پذيرش راه درست که همانا بيعت با رهبري جديد بود; هدايت نکرد. شهوت قدرت باعث گرديد تا براي رسيدن مجدد به قدرت، بجاي تمکين در برابر رهبري، بنيانهاي فکري خود را قرباني کنند و اصل ولايت فقيه و حتي بعضي اصول مسلم ديني را منکر شوند.
نظريه سازان اين جناح به دنبال انديشه اي بودند که بتواند آلترناتيو خوبي براي نظام مبتني بر ولايت فقيه باشد. حضور تحصيلکردگان علوم انساني و جامعه شناسي بخصوص از کشور انگليس در اين جناح و پيدايش نظريات جديد پلوراليسم ديني منشا» گرفته از تئوري قبض و بسط دکتر سروش، آنها را بتدريج از لحاظ فکري به سوي پذيرش و تسليم در برابر تفکر جهاني سازي شده ليبرال دمکراسي سوق داد.در سال 1992 فرانسيس فوکوياما از نئومحافظه کاران آمريکايي، با ارائه نظريه پايان تاريخ و ايدئولوژي، اعلام کرد که بشريت، پس از غلبه ليبرال دمکراسي، به انتهاي تاريخ رسيده است.
او با استناد به حوادث تاريخي مدعي شد که پس از انقلاب کبير فرانسه در سال 1789 تاکنون; کليه رقباي ليبرال دمکراسي صحنه مبارزه را به سود آن خالي کرده اند. حکومتهاي خودکامه يکي پس از ديگري از بين رفته اند. کشورهاي مبتني بر دين نيز; يا مانند امپراطوري عثماني منقرض شده و يا اصول و بنيان هاي فکري خود را عملا رها کرده اند و در عمل بصورت حکومتهاي سکولار اداره مي شوند. آخرين سنگر اصولگرايي کمونيستي نيز پس از فروپاشي شوروي فتح گرديد. نظامهاي مبتني بر ليبراليسم از 3 مورد در اوايل قرن 19 به 76 کشور در دهه 90 ميلادي رسيده است.
نظامهايي هم که تاکنون به اين مسير نپيوسته اند; يا مانند کره شمالي تحت اختناق فرهنگي و سياسي شديد هستند و يا در داخل آبستن حوادثي هستند که بزودي آنها را از درون متلاشي خواهد کرد. او حتي عمليات گروههاي اسلامي مانند القاعده را نيز فقط يک سري تحرکات سياسي مي داند که پشتوانه عقيدتي و همراهي اجتماعي لازم را ندارد و بزودي توسط خود مسلمانان سرکوب خواهد گرديد.
Fukuyama Francis
فوکوياما ليبرال دمکراسي را منتهاي رشد ايدئولوژيک بشر مي داند. و معتقد است غليه اين تفکر بر جهان اجتناب ناپذير يوده و بهتر است کشورهايي که در اين مسير مقاومت مي کنند، دست از لجاجت بردارند و به آن بپيوندند. لازم به ذکر است که او پس از 16 سال دچار ترديدهاي جدي در نظريه خود شد. ساموئل هانتينگتون که بنوعي معلم فوکوياما نيز هست، با پذيرش ضمني نظريه پايان تاريخ، طي مقاله اي در سال 1993، نظريه جنگ فرهنگها و تمدنها را اعلام کرد. بنا به نظر او غلبه ليبرال دمکراسي بر جهان امري محتوم است و بزودي اين تفکر شاکله کليه سيستمهاي سياسي دنيا را تشکيل خواهد داد. حتي کشورهاي سابقا کمونسيتي مانند چين و کشورهاي اسلامي ناچار به تسليم در برابر آن خواهند بود. ولي آنچه در آينده رخ خواهد داد تقابل فرهنگها به عنوان روبنا و فرم محلي تفکر ليبرال دمکراسي در هر کشور است. فرهنگ در اين تعبير يک امر بنيادين نيست که خطري را براي تفکر ليبرال دمکراسي ايجاد نمايد. بلکه فرهنگ در واقع لباسي است که هر کشور به مقتضيات عرف جامعه خود به تن نظام ليبراليستي خواهد پوشاند. لذا در خاور دور ليبراليسم بودايي و در کشورهاي اسلامي، ليبرالسيم اسلامي حاکم خواهد شد.
Huntington Phillips Samuel
هانتينگتون تقابل و جنگ فرهنگ اسلامي و چيني را در مقابل فرهنگ آمريکايي پيش بيني مي کند. بر اين اساس او پيشنهاد مي کند قبل از آنکه دير شود فرهنگ آمريکايي با استفاده از کليه امکانات خود به جنگ با اين فرهنگها برود و هم زمان با غلبه جهاني ليبراليسم، فرهنگ آمريکايي را نيز در جهان بگستراند.بايد ديد چه عواملي باعث رشد تفکر ليبرال دمکراسي در جهان شده است. رشد و گسترش ليبرال دمکراسي مديون سخت افزارها و نرم افزارهاي خاص خود است.
دوران استعمار کشورهاي اروپايي با کمک ابزار جنگي، وابسته سازي حکومتهاي محلي و تزريق فرهنگ وارداتي غرب به کمک عوامل خودفروخته سياسي و فرهنگي، استفاده از وسايل ارتباط جمعي که عمدتا تحت کنترل آنها قرار داشته و دارد، تقليد و کپي کاري دانشگاههاي کشورهاي مستعمره از علوم دست چندم غربي و تمايل به سازگاري با نظم جهاني از سوي بعضي کشورها از عوامل سخت افزاري بسط و گسترش ليبرال دمکراسي در جهان هستند.عوامل نرم افزاري ليبرال دمکراسي نيز از اهميت زيادي برخوردار است. عوامل نرم افزاري به ويژگيها و چارچوب اين تفکر باز مي گردد. ليبرال دمکراسي داراي دو ويژگي مهم زير است.
تامين آزادي هاي فردي (ليبراليسم)
تضمين برابري اجتماعي (دمکراسي)
ليبرال دمکراسي بر اساس باور انسان محوري خود (Humanism)، معتقد است که اين انسان است که فارغ از هر قدرت ماورايي، مي بايستي براي سرنوشت خود برنامه ريزي و تصميم گيري نمايد. فقط با تامين حداکثري آزادي فردي براي افراد جامعه است که مي توان او را براي تصميم گيري براي زندگي خود مختار کرد. لذا بايد اجازه داد هر فرد بتواند "هر طور" که مي خواهد زندگي کند. مي بايستي عقايد ديني و روش زندگي هر کس محترم شمرده شود. در اين ميان هيچ تفاوتي ميان دين يکتاپرست و عقايد شيطان پرستي و بي ديني نيست. هيج فرد، مذهب و يا تفکر فلسفي و سياسي حق ندارد سيستم تمام شمولي را در جامعه بنا کند که مخل آزاديهاي فردي باشد. ولي از آنجا که آزادي مطلق فردي بدليل تضاد منافع و محدوديت منابع امکان پذير نيست لذا مي بايستي دستورالعملي که مورد توافق افراد جامعه باشد به نام قانون موارد اختلاف را حل و فصل نمايد.
البته در صورتي که مردم و نخبگان جامعه موردي از "هر مذهب" را مفيد براي جامعه تشخيص دهند، بدون آنکه بطور پيش فرض به درستي آن اطمينان داشته باشند، آنرا مانند هر چيز ديگري کاملا بررسي کرده و اگر مورد پسند عامه قرار گرفت به عنوان قانون اجرا مي کنند. هيچ تضميني هم ندارد که همين قوانين بعدها دستخوش تغيير نشوند.برابري افراد در مقابل قانون، اصل ديگر تفکر ليبرال دمکراسي است. برابري در مقابل قانون صرف نظر از عقايد و طبقه اجتماعي، جنسيت، مليت و نژاد از افتخارات نظامات مبتني بر ليبرال دمکراسي شمرده مي شود. لذا دمکراسي به اعمال حاکميت مردم با روش هر فرد يک راي معنا شده است.
برابري در اين نظامات فقط در مقابل قانون نيست بلکه وارد فرهنگ عمومي جامعه نيز مي شود. مردم مي آموزند که با حقوق و عقايد ديگران کنار بيايند. اين همان ليبراليسم فرهنگي اين جوامع است.لازمه تامين آزادي هاي فردي و تضمين برابري انسانها آن است که قدرت حاکمه از لحاظ ديني خنثي باشد تا در وضع قوانين به نفع ديني معين راي ندهد. در عرف سياسي، به خنثي بودن دولت نسبت به دين و مذهب سکولاريسم مي گويند. بر خلاف آنچه تصور مي شود سکولاريسم به معناي ضد دين بودن نيست.
بلکه به معناي عدم دخالت دين در قانون گذاري و اداره جامعه است. به همين دليل است که جوامع سکولار داراي تعدد مذاهب هستند. اين مذاهب عمدتا در حد اخلاقيات فردي محدود مانده و اجازه سرايت به قوانين اجتماعي و سياسي را ندارند. بشر تازماني که دچار تبعيض اجتماعي است، بدنبال ايجاد برابري است. ولي هنگامي که به برابري دست يافت به دنبال تبعيض به نفع خود است. اين همان دور باطل نظام ليبرال دمکراسي است. لذا برابري و آزادي فردي هميشه با يکديگر سازگار نيستند. افزايش آزادي، گرايش انسان را به نابرابري به نفع خود را بالا مي برد. براي ايجاد توازن ميان برابري و آزادي مي بايستي قدرت حاکمه بسيار قوي و سيستماتيک وجود داشته باشد. علت تفاوت نظامهاي ليبرالي فقط در ميزان اهميت دادن به آزادي فردي در مقابل برابري اشخاص است.
نظامهاي سوسياليستي به برابري اجتماعي اهميت بيشتري مي دهند و در مقابل، نظامهاي سرمايه داري و بازار آزاد به سمت گسترش آزاديهاي فردي گرايش دارند. همين امر باعث بوجود آمدن سرمايه داران کلان در اين کشورها شده که با وجود تعداد اندک، بخش عظيمي از سرمايه ها و اعتبارات را در اختيار دارند. علت اين نابرابري در اين جوامع آن است که آزادي باعث قدرت بعضي افراد شده و اين قدرت مضاعف; قوانين تبعيض آميز به نفع آنها را بوجود آورده است.
در کشورهاي سوسياليستي هم با محدود کردن آزادي عمل فردي، انگيزه مردم براي تلاش بيشتر کاهش مي يابد. اين کاهش انگيزه باعث عقب ماندگي اقتصادي و تکنولوژيکي اين کشورها مي شود...بدنبال نظريات فوکوياما تئوريسين هاي جناح اصلاح طلب به اين نتيجه رسيدند که هيچ قدرتي ياراي مقابله با هجوم ليبرال دمکراسي را در دنيا ندارد. اصرار بيش از حد روي نظريات عدالت محور امام خميني در مخالفت با جهان غرب بي فايده و به مثابه آب در هاون کوبيدن است.
در ديد آنها شکست نهايي اهداف انقلاب اسلامي دير يا زود اتفاق خواهد افتاد. در نتيجه آنها با ابراز ترديد در نظريات امام مبني بر تشکيل حکومت عدل الهي در زمان غيبت، شروع به زمينه سازي براي اعلام شکست يکجانبه در برابر ليبرال دمکراسي کردند. آنها در اين جنگ بدون آنکه تيري رها کرده باشند تسليم شدند. تاسفبارتر آنکه خودباختگي خود در مقابل تفکر ليبراليستي را شکست انقلاب و فروپاشي از درون تعبير مي کردند. ولي هنوز روح امام در جامعه زنده بود آنها نمي توانستند علنا نيت دروني خود را آشکار سازند. آنها با حفظ برچسب خط امامي حرکت منافقانه خود را براي استحاله انديشه هاي امام ادامه دادند.
اين افراد تصميم گرفتتند در حوزه عقيدتي، بطور يکطرفه و خودسرانه، شکست و تسليم بي قيد و شرط خود را به نظم جهاني اعلام کرده و پس از تئوري سازي اين شکست خفت بار; تمام عزت ملت ايران را برباد دهند.اين نظريه بافان خودباخته خود را براي يک ترکمانچاي ديگر آماده مي کردند. ترکمانچاي قبلي در باره خاک ايران به ما تحميل شد. ولي اين ترکمانچاي به مراتب ننگين تر، براي بباد دادن فرهنگ و دين 1500 ساله ايران بود. نظام جهاني خواسته هايي داشت که اصلاح طلبان چاره اي جز پذيرش و اجراي آنها نداشتند. قرارداد و يا به عبارت ديگر تسليم نامه، از قبل نوشته شده بود.
آنها براي پيوستن به نظم جهاني مي بايستي موارد زير را قبول کرده و خود نيز متعهد به نظريه پردازي براي اقناع مردم ايران باشند:دولت و حکومت ايران بايد سکولار باشد. از اين پس دين يک تجربه فردي است و حق دخالت در سياست ندارد.هر گونه مبارزه براي عقيده مخل آزادي فردي است و خشونت تلقي شده و مي بايستي از هر تبليغي براي شهادت طلبي و قيام امام حسين خودداري شود.دولت حق اجراي احکام شريعت را در جامعه ندارد. اين موارد آزادي فردي را محدود مي کند.در اسلام هيچ هدف غايي که بايد براي رسيدن به آن تلاش کرد وجود ندارد. لذا انتظار براي مهدي موعود بيهوده است. اصلا بايد وجود مهدي را انکار کرد.هيچ اصل ثابتي در دين وجود ندارد.
قرآن که تاکنون کلام خداوند تلقي مي شد و حجيت داشت، با اين عنوان که در واقع تجربه فردي محمد است از قطعيت برخوردار نيست و از آن براي استخراج احکام شرعي نمي بايد استفاده کرد.عصمت ائمه از آن جهت که احاديث و روايات رسيده از آنها را براي مردم لازم الاتباع مي کند، صحيح نيست و بايد منتهاي تلاش براي رد عصمت امامان انجام شود.دين راه مشخصي را براي سعادت اجتماعي بشر مشخص نمي کند.
دين صرفا يکسري دستورات اخلاقي است که فقط براي زندگي خصوصي انسان آمده است.برداشت از دين فردي است و نياز به گروهي که دين را تبيين کند وجود ندارد. روحانيت شيعه گروهي هستند که فقط نان دين را مي خورند و موعظه آنها از سر دينداري نيست لذا اين گروه بايد از جامعه حذف شوند. مردم ايران با انجام يک اشتباه استراتژيک (امام) خميني را براي تشکيل حکومتي بر اساس ولايت فقيه ياري کردند. براي جبران اين اشتباه، حکومت ولايي بايستي به عنوان ديکتاتوري تلقي شده و از صفحه روزگار محو شود.از عدالت محوري جهاني انقلاب اسلامي جلوگيري شود. به ايران هيچ ربطي ندارد که در فلسطين چه مي گذرد.
اينها خواسته هاي ترکمانچاي ايدئولوژيک دشمن بود که توسط تئوريسينهاي اصلاح طلب با دل و جان پذيرفته شده و تبليغ گرديد. آيا در صورت موفقيت کامل اين موارد اثري از دين و تشيع باقي مي ماند؟در نتيجه اين خدمت بزرگ به استکبار جهاني، تعداد زيادي از اين نظريه بافان رسما و علنا به خدمت آمريکا و اروپا در آمده و مانند اپوزيسيون تمام عيار همه روزه از تلويزيونهاي آمريکا و انگليس عليه ايران و آرمانهاي انقلاب سخن مي گويند. سازگارا رسما با جرج بوش در بنياد آزادي آمريکا همکاري مي کند. مخمل باف براي متقاعد کردن اروپا براي تحريم ملت ايران دست و پا مي زند. مهاجراني اعدام ستون پنجم صدام را جوان کشي مي داند.
اکبر گنجي امام زمان و عصمت ائمه را نفي و با بدترين القاب از امام خميني ياد مي کند. دکتر سروش قرآن را زاييده تخيلات شخصي يک انسان دانسته و 200 سال امامت شيعه را مايه عقب ماندگي تعقل مسلمانان مي داند. آقاي خاتمي آبراهام لينکلن را شهيد قلمداد مي کند. آغاجري تقليد کردن شيعيان از مراجع را به کار ميمونها تشبيه مي کند. روزي نيست که ابراهيم نبوي هجويات خود را عليه مذهب تشيع بيرون ندهد. اينها همه نمونه اي از خروارهاست که همه روزه از اين جماعت صادر مي شود.در عوض انجام خواسته هاي فوق چه چيزي نصيب اصلاح طلبان گرديد؟
چندي نگذشت که جرج بوش رئيس جمهور آمريکا در سال گفتگوي تمدنها (2001)، مزد اين خوش خدمتي را با قرار دادن نام ايران در محور شرارت به آنها پرداخت کرد! آيا اين خفت بارتر از عهدنامه ترکمانچاي 180 سال پيش روس ها عليه ايران نيست؟آنچه گفته شد همگي نشانگر ذلت پذيري پدرخواندگان جريان اصلاح طلب بود. ولي انصاف نيست که حساب بخش مردمي جريان اصلاحات را با اين گروه يکي بدانيم. وجود همين طيف سالم در جريان اصلاح طلبي است که گروه نظريه پرداز تجديدنظر طلب; نتوانستند عقايد خود را آشکارا بيان کنند و همواره آنها را منافقانه و با رونما و پوسته اي از پيرو خط امام بودن دنبال مي کردند. حوادث بعد از انتخابات خساراتي را به ملت ما وارد ساخت، ولي در عوض به افشاي چهره ضدانقلابي و ضد اسلامي نظريه بافان جريان اصلاح طلب منجر شد.
اين فتح ايدئولوژيکي بهترين و شيرين ترين پاکسازي فکري نظام براي زنده کردن افکار اصيل اسلام و امام به حساب خواهد آمد.دشمن با احساس شکست در جريانات پس از انتخابات چاره اي جز برداشتن نقاب نفاق از چهره نداشت. لذا اخيرا اين عناصر علنا و رسما ولايت فقيه، تشيع، عصمت ائمه معصومين، وجود امام مهدي و حقانيت قران را در سخنرانيها و نوشته و گفتگوها منکر مي شوند.
در پايان به چند سوال کليدي مي پردازيم که با وجود ظاهر فريبنده، آيا ليبرال دمکراسي غالب توانسته است خوشبختي واقعي را براي مردم خود و براي جهان به ارمغان بياورد؟ آيا غلبه اقتصادي، سياسي و رسانه اي اقليت صهيونيست در کشورهاي غربي نشانگر عدم کارآيي اين تفکر نيست؟ بيش از 60 سال آپارتايد نژادي در فلسطين اشغالي و حمايت بي قيد و شرط استکبار جهاني از آن چگونه توجيه مي شود؟ آيا عليرغم ظاهر مسالمت جوي ليبراليسم، وقوع دو جنگ خانمانسوز جهاني در حوزه کشورهاي دمکراتيک ليبرال، ناکارامدي اين تفکر را براي اداره جهان ثابت نمي کند؟ ديکتاتوري جهاني آمريکا بر عليه کشورهاي مستقل و باجگيري بين المللي آن چه وجهي از اعراب دارد؟ اگر ليبرال دمکراسي داعيه تحمل عقايد فردي همه آحاد ملت را دارد، چرا مسلمانان کشورهاي غربي که از نسلهاي گذشته در آن کشورها ساکن بوده اند، تحت شديدترين تبعيضها، محدوديتها و اتهامات قرار مي گيرند؟ چرا سازمانهاي بين المللي که براي دفاع از برابري و حقوق مردم جهان بنا شده اند، يکپارچه به ابزار قدرت استکبار جهاني عليه ملل مستضعف مبدل شده اند؟ و...به جرآت بايد گفت ليبرال دمکراسي با اينکه ظاهرا بر جهان مسلط شده است ولي کارآيي طبيعي و انساني خود را براي اداره متعالي جهان از دست داده است.
بر خلاف نظر فوکوياما، اين جهان نيست که به آخر خط رسيده است بلکه صداي شکستن استخوانهاي نظم جهاني است که از گوشه و کنار دنيا به گوش مي رسد. نظم جهاني ديگر قادر به حفظ خود در قلوب مردم دنيا نيست و فقط با اعمال ديکتاتوري جهاني به سرکردگي آمريکا غلبه ظاهري خود را حفظ کرده است. پس بايد طرحي نو در انداخت.
سالها دل طلب جام جم از ما مي کرد
آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مي کرد
بنا به آموزه هاي اسلام، دين حق يکي است. قرآن مي فرايد: ان الدين عند الله الاسلام. فقط دين اسلام مورد قبول خداوند است. اين دين حق توسط رسول گرامي اسلام و ائمه معصومين به دست ما رسيده است. ولي بواسطه بعضي حوادث تاريخ اسلام، اين دين تاکنون نتوانسته است فرصت تشکيل حکومت داشته باشد. بنابر اين آنچه در مقابل تفکر ليبرال دمکراسي صف آرايي کرده و شکست خورده است همانا نظامات، اديان و عقايدي است که مورد تاييد خداوند نبوده و لذا شکست آنها هم غير قابل انتظار نيست. فوکوياما در بررسي هاي خود بيشتر با تکيه بر آمارگيري از حوادث تاريخي به اين نتيجه رسيده است که ديگر حريفي براي ليبرال دمکراسي وجود ندارد. حتي او بدون مطالعه عميق در ساختار، اسلام را در قالب القاعده و بعضي جريانات افراطي تحليل مي کند که مورد قبول جوامع خود هم نيستند.
اسلام دو رکن ليبرال دمکراسي يعني آزادي فردي و برابري را بصورت مشروط مي پذيرد. ولي معتقد است، تفکر ليبرال دمکراسي با حذف هر گونه عقيده جهان شمول، انسانها را در تاريکيها و ظلمات رها مي کند تا خود راهشان را پيدا کنند. در اين شرايط انسانها مجبور هستند در تاريکي راهي را براي خود پيدا کرده و پس از مدتي آنرا تغيير داده و به راهي ديگر بروند. خداوند در آيه الکرسي قول مي دهد مومنين را از تاريکيها (به صورت جمع) به نور (به صورت فرد) هدايت کند. ولي طاغوت، در مقابل، انسانها را از نور به ظلمات داخل مي کند.
دخول در ظلمات يعني به انسان گفته شود تو آزاد هستي هر تصميمي را براي خود بگيري بدون آنکه راهنمايي داشته باشي. اين همان ليبراليسم است. طبيعتا در ظلمات ليبراليستي فقط شيطان حکمراني خواهد کرد.اسلام شيعي بعد از انقلاب، گفتمان اصولگرا و عدالت محور را به جهان عرضه کرده است. همين گفتمان عدالت محور است که تاکنون ملت مارا در دفاع از ملت فلسطين ثابت قدم نگاه داشته است. ما معقديم "عدالت" گمشده ليبرال دمکراسي است. فقدان عدالت الهي است که سرگشتگيها و نابرابري اجتماعي انسانها را حتي در جوامع آزاد غربي باعث شده است. لذا اسلام رکن سوم يعني عدالت را به دو رکن آزادي و برابري ليبرال دمکراسي اضافه مي کند تا ترکيب سعادت بشر تکميل شود. اگرچه عدالت در قاموس الهي در بطن خود آزادي و برابري را نيز دارد.
عدالت الهي همان هدايتي است که چراغ راه انسان در ظلمات است. تفکر مبتني براي عدالت، تاکنون توانسته است; سربلند و با افتخار نظريه جديدي را براي مديريت جهان ارائه دهد. اين تفکر مارا را به سمت عدالت حداکثري مهدي موعود رهنمون مي شود که آزادي و برابري واقعي انسانها در آن تضمين مي شود. دين تشيع با غناي فرهنگي و عقيدتي اين ظرفيت را براي ارائه مدلي برتر براي اداره جهان دارد. از آنجا که دين ما منطبق بر فطرت انساني بنا نهاده شده است، اين پيش بيني دور از انتظار نيست که اگر اين انديشه بطور خالص در دسترس مردم دنيا قرار بگيرد به سرعت در جهان فراگير شده و موجبات جذب مردم تشنه عدالت به سوي آن را فراهم کند. تا آنجا که ما در آينده بجاي جنگ فرهنگها; جنگ عدالت را با ليبرال دمکراسي شاهد خواهيم بود.
جمهوري اسلامي: براي اين گوهر گرانبها«براي اين گوهر گرانبها»عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛
... آمده ام كه بزرگواري شما را حفظ كنم من آمده ام كه دشمن هاي شما را زمين بزنم . من آمده ام كه ملت را يك ملت مستقلش كنم ... من آمده ام كه دست اجانب را از اين مملكت كوتاه كنم ...
صحيفه امام جلد 6 صفحه 49
امروز درحالي كه 31 سال از 12 بهمن 1357 و بازگشت پيروزمندانه امام خميني به ميهن اسلامي ميگذرد وجدان بيدار همه مردم ايران اين واقعيت را به روشني تاييد مي كند كه اين عزيز دوران به آنچه در جملات بالا گفت عمل كرد و ملت ايران را از غل و زنجير رژيم ستم شاهي و استعمار شرق و غرب رهائي بخشيد و به استقلال رساند. عزت و شرف ما مردم ايران در دوران حكومت قاجار و پهلوي تحت فشار استبداد داخلي و استعمار خارجي پايمال شده بود و امام خميني با رهبري نهضت اسلامي و با شعار « استقلال آزادي جمهوري اسلامي » توانست عزت و شرف ما را در پرتو نظام مردمي و ديني جمهوري اسلامي به ما برگرداند.
نسل جديد حتي اگر با مطالعه تاريخ انقلاب اسلامي توانسته باشد با گوشه هائي از آنچه در دوران پهلوي بر سر مردم مي آمد و كار بزرگي كه پدران و مادران آنها براي ريشه كن ساختن استبداد و استعمار و تاسيس نظام جمهوري اسلامي انجام دادند آشنا شود چون از مشاهده واقعيت هاي آن زمان محروم بوده نمي تواند به عظمت كاري كه شده به درستي پي ببرد. فيلم هاي اندكي كه از صحنه هاي انقلاب باقي مانده اند و عكس هائي كه فقط گوشه هائي از وقايع را نشان مي دهند نيز نمي توانند ترسيم كننده همه ي واقعيت هاي آن دوران باشند. به همين دليل لازم است در چنين مناسبت هائي هركس هرچه در توان دارد براي انتقال آن واقعيت ها به نسل جديد بكار گيرد و تلاش كند از طريق آشنا ساختن آحاد مردم با رنج هاي فراواني كه نسل انقلابي گذشته براي كوتاه كردن دست بيگانگان و مهره هاي داخلي آنها از اين كشور متحمل شده اند اين نكته را در ضمير باطن آنها جاي دهند كه بايد قدر اين نعمت بزرگ را بدانند و براي حفاظت از آن از هيچ كوشش و فداكاري و تلاشي دريغ ننمايند.
انقلابيون كشورهاي تحت ستم در نيم قرن گذشته گرفتار اين تفكر غلط بودند كه هر ملتي بخواهد آزاد شود بايد به يكي از دو بلوك غرب يا شرق وابسته شود تا از شر آن ديگري در امان بماند. اين تفكر غلط حتي در كشورهاي اسلامي نيز رواج داشت . در همين ايران هم عده اي معتقد بودند بايد زير پرچم شوروي يا چين بروند و ماركسيست يا مائوئيست باشند تا بتوانند بر حكومت پهلوي غلبه كنند و عده اي نيز معتقد بودند بايد وفاداري خود را به آمريكا و انگليس به اثبات برسانند تا واشنگتن و لندن به آنها بيشتر از شاه اعتماد كنند و آنها را به حكومت برسانند. گرفتاري بزرگتر اين بود كه رژيم پهلوي براي ماندن به هر دو بلوك شرق و غرب امتياز ميداد و با مجوز آنها اين هر دو گروه را سركوب مي كرد. در كشورهاي ديگر هم اگر مخالفان حكومت چه با كودتا و چه به شكل ديگري قدرت را به دست مي آوردند آنچه رخ ميداد يك انقلاب واقعي نبود بلكه خارج شدن از چاله و افتادن به چاه بود و ادامه وابستگي به يك قدرت استعماري ديگر.
كار بزرگي كه امام خميني انجام داد اين بود كه بر تفكر رايج در ميان انقلابيون آن زمان خط بطلان كشيد و قدرت مكتب و قدرت مردم را مطرح كرد. نگاه امام خميني به انقلاب اين بود كه فقط انقلابي مي تواند واقعي باشد و تداوم يابد كه با توده هاي مردم شكل بگيرد و به تعاليم ديني متكي باشد. با اين نگاه بود كه شعار پرجاذبه و ماندگار « نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي » شكل گرفت و در پرتو همين شعار مردم ايران توانستند بر استبداد داخلي غلبه كنند نفوذ استعمار خارجي از هر دو نوع شرقي و غربي را قطع نمايند و به استقلال و آزادي برسند.
ايران در دوران قبل از انقلاب در همه ي زمينه ها از صنعتي تا فرهنگي و علمي و نظامي و اقتصادي به بيگانگان وابسته بود و توسط آنها هم چپاول مي شد و هم تحقير. آمريكا و انگليس و شوروي نفت و گاز ايران را مي بردند ارتش و نيروهاي مسلح را در كنترل خود داشتند در جهت نابودي اخلاق و ناموس و شرف ملت فعاليت مي كردند براي ترويج فرهنگ ضد ارزشي غرب در ايران تلاش مي كردند و در عين حال بر دولت و مردم منت مي گذاشتند و كاپيتولاسيون را هم بر ملت ايران تحميل مي كردند. در همان زمان امام خميني در تشريح اين وضعيت حقارت بار مي گفتند دولتمردان و صاحب منصبان ايراني از يكطرف تو سري خور آمريكا و انگليس و شوروي بودند و از طرف ديگر عقده هاي حقارت خود را با فشار بر مردم ايران خالي مي كردند. در نتيجه مردم ايران علاوه بر اينكه شاهد چپاول ثروت هاي ملي خود بودند تحقير هم مي شدند و در فضائي پر از خفقان و سركوب زندگي مي كردند.
در چنين فضائي امام خميني قيام كرد و با انگيزه هاي ديني و شعار الله اكبر توانست مردم را به صحنه بياورد و انقلاب اسلامي را به پيروزي برساند. اين پيروزي فقط پيروزي بر رژيم شاهنشاهي نبود بلكه پيروزي بر قدرت هاي بيگانه اي كه آن زمان علاوه بر مثلث شوم آمريكا انگليس و صهيونيسم حتي ابرقدرت شوروي را نيز در بر ميگرفت نيز بود. در واقع ملت ايران با تكيه بر اسلام بر همه قدرت هاي استعماري و استكباري آن زمان پيروز شد و درستي تفكر امام خميني كه در شعار « نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي » خلاصه ميشد را به اثبات رساند.
امروز بعد از گذشت 31 سال از اين واقعه بزرگ تاريخ اين واقعيت هيچ تغييري نكرده كه بيگانگان همچنان دشمنان ملت ايران هستند زيرا اين ملت علاوه بر اينكه با انقلاب خود منافع نامشروع آنها را به خطر انداخته ساير ملت ها را نيز بيدار كرده و در برابر قلدري هاي استعمارگران به قيام واداشته است . پس بسيار طبيعي است كه صف آرائي هاي امروز همان صف آرائي هاي ديروز و تكليف امروز مردم ايران باز هم ايستادگي در برابر زورگويان جهاني باشد.
براي حفاظت از گوهر گرانبهاي استقلال و آزادي كه در سايه نظام جمهوري اسلامي به دست آورده ايم امروز نيز بايد مثل سال 1357 از همه قدرت هاي بيگانه ابراز انزجار و تبري نمائيم از عناصر خائني كه به دامان بيگانگان پناه برده اند و عليه نظام جمهوري اسلامي فعاليت مي كنند تبري بجوئيم از هر كس و هر جريان كه در داخل با بيگانگان هماوا و هماهنگ است تبري بجوئيم و متحد و يكپارچه در همه صحنه ها حضور داشته باشيم . اين وصيت امام خميني است كه از ما مردم ايران خواسته است در همه صحنه ها حضور داشته باشيم و با اين حضور آگاهانه دشمنان را مايوس كنيم . اكنون 22 بهمن روز پيروزي جنود الهي بر جنود شيطاني در پيش است و ما بايد با حضور يكپارچه و با تكيه بر وحدت كلمه راه پيمائي اين روز بزرگ را به پرشكوه ترين روز همبستگي ملي تبديل نمائيم و به دشمنان ثابت كنيم كه نظام جمهوري اسلامي اكنون از هر زمان ديگري قدرتمندتر است .
ايران: انفجار نور«انفجار نور»عنوان يادداشت روز روزنامهي ايران به قلم مسعود ابراهيمي است كه در آن ميخوانيد؛حقيقتاً اين جمله معروف حضرت امام كه فرمودهاند: «انقلاب ما انفجار نور بود» هنوز هم قابل تأمل است. نور از صفات قرآن كريم است كه باعث روشنگري و تميز حق از باطل ميشود و تأكيد خداوند متعال بر اين است كه مؤمنين براي حفظ و ارتقاي خود بايستي از نور، غفلت نكنند، زيرا جايگاه نور، قلوب افراد است و هر فردي براي رشد و تعالي بايستي خانه قلب خود را پاك سازد، بدينسان قرآن كريم درخصوص افرادي كه همواره درصدد موضعگيري عليه بشريت و انسانيت و تعالي هستند، تصريح ميكند.
«في قلوبهم مرض». گرچه ممكن است همين افراد، از جايگاه علمي و دانش و نفوذ اجتماعي بالايي برخوردار باشند، اما خداوند سبحان بر آن است كه پاكي قلب، ضامن رشد فرد است و اين پاكي با تاباندن نور ايمان، تضمين شده و تداوم مييابد. از اينرو امام راحل نيز از اين انقلاب به نوري تعبير ميكنند كه باعث روشنگري و پاك كردن پليديها و ظلمهاي جهاني شده است، ظلمي كه سالها است بر سر بشريت سنگيني ميكند و با استفاده از غفلت انسانها، لجاجت آنها را بر قلوبشان حاكم ميسازد، اما انقلاب ما آمده است تا در راستاي رسالت سرخ حسيني، پرچم سبز مهدوي را برافرازد و حكومت اسلامي را منشأ پربركتي براي استقرار عدالت قرار دهد، عدالتي كه اولين هدف حكومت اسلامي است و برنامهريزي براي تحقق آن يكي از مهمترين وظايف مسئولان است.
در جمله «انقلاب ما انفجار نور بود» پيام ديگري نيز نهفته است: استقامت و صبر در برابر مشكلات و مصائب، خانه دل را تزكيه ميكند و تحمل رنجها در راه خداوند، جامعه را به سمت ايمان هدايت مينمايد. «انفجار نور» معناي ديگري از «جاء الحق و ذهق الباطل» است. با رفتن پليديها و پاك شدن پلشتيها ميتوان جايگاهي براي حق فراهم آورد و اين موضوع همواره به انسانها هشدار ميدهد كه مراقب خود باشند و مغرور نشوند و با طي كردن «نردبان اين جهان»، نداي شركآلود «انا ربكم الاعلي» را سر ندهند، زيرا ملاك و ميزان، حال افراد است و اگر مراقب خود نباشيم، گرداب فتنهها ما را با خود ميبرد.
«انفجار نور» مصداق ديگري از «امر به معروف و نهي از منكر» است. معروفي كه امام حسين(عليهالسلام) براي برپايي آن جان خود و خاندانش را به خطر انداخت و خون خود را در راه خداوند قادر نثار نمود و اسلام را بيمه كرد. از اين جهت، حكومت اسلامي براي بيمه و تداوم خود هنوز هم نيازمند خونهاي سرخي است كه بيريا و صادقانه، درخت اسلام را آبياري ميكنند تا اين شجره طيبه، سبز باقي بماند و سبزي كه ريشه در سرخي مردانگي دارد، پايدار است.
«انفجار نور» اولين نمود عيني اين جمله است كه: «ما ميتوانيم» و توانستيم با گذشتن از درياي فتنهها، مهمترين دغدغه امت و امام و رهبري را كه همانا «حفظ نظام جمهوري اسلامي» است، رفع كنيم. «ما ميتوانيم» و آمادهايم كه از فتنههاي بزرگتر نيز عبور كنيم. «انفجار نور» نمايان ساخت كه انقلاب ما تنها يك حادثه و اتفاق ساده و داخلي نيست، بلكه اين انقلاب آمده است تا رژيم سياسي حاكم بر جهان را تغيير دهد و اين همان اعترافي بود كه برخي از سياستمداران بزرگ دنيا داشتند كه: انقلاب ايران يك زلزله ويرانگر براي جهان غرب بود.
«انفجار نور» بيانگر اين آيه قرآن كريم است كه «سرنوشت هر ملتي به دست خودش است» و اگر افراد جامعه خواهان پيشرفت و ترقي هستند بايستي كمر همت را ببندند و در اين راه سرمايههاي عظيمي را هزينه كنند تا دستاوردهاي بزرگي نصيبشان شود و چه دستاوردي بزرگتر از «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي»؟ دوازدهم بهمن طليعه انفجار نور مبارك باد.
دنياي اقتصاد: زنگها براي اقتصاد ايران به صدا درآمده است؟«زنگها براي اقتصاد ايران به صدا درآمده است؟»عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم محمدصادق الحسيني است كه در آن ميخوانيد؛گزارش نماگرهاي اقتصادي سه ماهه دوم سال 1388 در روزهاي گذشته منتشر شد.
در اين گزارش که بصورت فصلي و به منظور مشخص کردن شرايط و وضعيت اقتصاد کشور منتشر ميشود، نکاتي وجود دارد که بررسي آن از چند جنبه حايز اهميت است. اولا اين گزارش نشان ميدهد که اوضاع و جهت اقتصاد کشور در هر فصل از سال به چه صورت بوده است و ثانيا انتظارات مخاطبان و فعالان اقتصادي را نسبت به تغييرات واقعي اقتصاد تعديل مينمايد. از اين روي اين گزارش سالها است که به يک منبع معتبر براي تحليلها و بررسيهاي اقتصادي تبديل شده است. به صورت خلاصه بايد گفت که اين گزارش نيز همانند گزارش بانک جهاني وضعيت مطلوبي از اقتصاد و فعاليتهاي اقتصادي کشورمان ترسيم نميکند.
دراين فرصت به بررسي و تحليل خلاصه نکات استخراج شده از روندهاي اقتصادايران در آخرين گزارش رسميمنتشره ميپردازيم.
1 - رشد اقتصادي: بالاخره رشد اقتصادي کشور در سال 87 پس از مدتها انتظار، در اين گزارش بصورت رسمياعلام شد. بر مبناي اين گزارش، بانک مرکزي، رشد توليد ناخالص داخلي در سال 1387 را برابر با 3/2 درصد اعلام کرده است. نکتهاي که دراين ميان حايز اهميت است اين که؛ رشد اقتصادي از تفاضل توليد ناخالص داخلي در مقايسه با سال پيش از آن و تقسيم اين عدد بر سال مذکور به دست ميآيد، اما آمار مربوط به توليد ناخالص داخلي در سال 87 در اين گزارش به صورت غيرمنتظرهاي موجود نيست و در برابر توليد ناخالص داخلي، علامت در دسترس نبودن آمار درج شده است! بنابراين اگر اين رشد بهدرستي استخراج شده است، بايد منابع استخراج آن يعني توليد ناخالص داخلي نيز در همين گزارش همچون روند سالهاي گذشته مشخص باشد، اگر توليد ناخالص داخلي در دسترس نيست (همانطور که در گزارش تصريح شده) پس اين رشد اقتصادي از کجا به دست آمده است؟، اگر هم که توليد ناخالص مشخص است، بايد پرسيد که چرا در گزارش نيامده است.
اين امر هنگامي بيش از پيش مورد سوال واقع ميشود که هر ساله رشد اقتصادي اعلام شده توسط بانک مرکزي اختلاف چنداني با رشد گزارش شده توسط نهادهاي بينالمللي معتبر همانند بانک جهاني نداشت، اما رشد اعلامي در اين گزارش اختلاف فاحشي با رشد اقتصادي 1 درصدي اعلام شده توسط بانک جهاني در سال 2009 براي اقتصاد ايران دارد. البته اختلاف جزئي اين دو طبيعي است (به دليل عدم تطابق سالهاي ميلادي و شمسي) اما اختلافي دراين حد هنگامي که در کنار گزارش نشدن توليد ناخالص داخلي قرار ميگيرد کمي اعجاب برانگيز مينمايد.
2 - متاسفانه آمارهاي مربوط به تشکيل سرمايه، صنعت (شاخص توليد کارگاههاي صنعتي)، شاخصهاي مربوط به بورس اوراق بهادار (شاخص سود نقدي، شاخص تعداد خريداران) نيز همانند شاخصهاي توليد ناخالص داخلي در سال 87 موجود نيستند. به عبارتي بايد گفت که اين گزارش هم همانند گزارش شماره 56 (گزارش نيمه اول سال 88) بسياري از متغيرهاي مربوط به سال 87 را نيز در خود ندارد که سوال جامعه اقتصادي را برانگيخته است و موجب امتناع و عدم امکان تحليل در اقتصاد ايران شده است. در اين خصوص بايد گفت که فرضيه ناتواني دستگاههاي متولي آمارهاي اقتصادي از جمله بانک مرکزي از ارائه اين آمار به دليل ضعف اين دستگاهها يا نبود اين آمارها، کاملا منتفي است و بايد در خصوص عواقب نامناسب اقتصادي که عدم ارائه اين آمارها به بار ميآورد، به مسوولان امر هشدار داد.
3 - در بخش ساختمان و مسکن، روند نزولي تعداد پروانههاي صادره ساختماني همچنان ادامه دارد و پروانههاي صادره در نيمه دوم سال به رقم 2265 فقره در شهر تهران و 29449 فقره در کل کشور رسيده است که حاکي از به ترتيب رشد منفي 9/64 درصدي و منفي 5/37 درصدي در دو ماهه دوم دارد. شايان ذکر است که اين شاخص در سه ماهه اول سال نيز به ترتيب رشد منفي 62 درصدي و منفي 36 درصدي را تجربه کرده بود. همانطور که قبلا تذکار داده شده است رشد منفي در تعداد پروانههاي صادره ميتواند عرضه مسکن را در سالهاي آينده به شدت کاهش دهد که با توجه به هرم سني جمعيت در کشور (و نزديک شدن به سال 1391 که سال اوج ازدواجها و تشکيل خانواده و در نتيجه سال اوج تقاضاي مسکن نامگذاري شده است) بسيار خطرناک است و آينده خوبي را پيش روي بازار مسکن نميگذارد.
4 - در بخش صنعت، آمارها نشان ميدهد که جواز تاسيس واحدهاي صنعتي در اتفاقي نادر براي دومين سال متوالي منفي است. به طوري که در سال 86 جواز تاسيس واحدهاي صنعتي منفي 3/11 درصد کاهش يافته بود و در سال 87 نيز اين شاخص به صورت بيسابقهاي با رشد منفي 7/45 درصد روبهرو شده است. اين شاخص نيز همچون شاخص پروانههاي صادره، يک شاخص پيشنگر و پيشبيني کننده وضعيت آتي اقتصاد است که متاسفانه همچون ديگر شاخصها وضعيت مطلوبي را نويد نميدهد.
5 - توليد و صادرات نفت نيز چه در سال 87 و چه در سه ماهه دوم سال جاري منفي بوده است. هرچند که رشد منفياين شاخص کوچک بوده است اما اين رشد منفي خصوصا براي توليد ميتواند نشاندهنده وضعيت نامناسب کشور در گسترش و سرمايهگذاري کردن در ميادين نفتي و به طور کلي عدم توجه به سرمايهگذاري در اين بخش در سالهاي گذشته باشد که خطرناک است. مجموع آنچه آمد نشان ميدهد که وضعيت اقتصاد ايران بر مبناي آمارهاي بانک مرکزي کشور وضعيت مطلوب و مناسبي نيست. اين وضعيت نامناسب هنگامي بيش از پيش خود را نشان ميدهد که بدانيم رشد اقتصادي کشور براي سال 1387 معادل 4/8 درصد هدفگذاري شده بود که بنابر آمارهاي رسمي، تنها رشدي 3/2 درصدي را تجربه کردهايم که حتي به تنهايي نشان ميدهد که زنگها براي اقتصاد ايران به صدا در آمده است.
جهان صنعت: به خودمان نگيريم!«به خودمان نگيريم!»عنوان سرمقالهي روزنامهي جهان صنعت است كه در آن ميخوانيد؛در خبرها آمده بود که شرکت خودروسازي ژاپني به دليل نقص در پدال گاز دو نوع از محصولاتش 3/2 ميليون خودرو فروخته شده در آمريکا را فراخواند. مسوولان دولت آمريکا در ايمني خودروها هم به دليل اين فراخوان تحت فشار قرار گرفتند تا واکنشي درخور نشان دهند. دو عضو کنگره تحقيقاتي هم عملکرد تويوتا در بازار آمريکا را آغاز کردند زيرا گفته ميشود 19 مورد مرگومير در سوانح رانندگي با نقص فني در محصولات تويوتا مرتبط بوده است و پيشبيني ميشود غرامتهاي سنگيني متوجه تويوتا شود.
به هر حال در پي اين ماجرا نکته شنيدنيتر، عذرخواهي رسمي و سراسري آکيو تويودا، مديرعامل اين شرکت خودروسازي از تمام مالکان تويوتا در سراسر جهان بود که طي فيلمي در حاشيه اجلاس داووس پخش شد.
اين موضوع ما را به اين فکر فرو برد که چرا شائبه کشته شدن 19 نفر در پي نقص فني اين خودرو چنين عذرخواهي سراسري و رسمي را در پي داشت؟
اگر اين موضوع اينچنين مهم است چرا در ايران سالهاست که انواع سوانح و اتفاقات در خودروهاي توليد داخل و خارج ميافتد اما هيچ واکنشي تاکنون از سوي دولت و خودروسازان داخلي ديده نشده است؟
يا اينکه مديرعامل تويوتا و دولتهاي ديگر بيش از حد به مصرفکننده احترام ميگذارند يا اينکه ما هيچ از حقوق خود نميدانيم؟
به نظر من که اين عذرخواهي (حداقل از ايرانيان) ضرورتي نداشته زيرا درحالي که خودروها در ايران به دليل نقص فني آتش ميگيرند، با ضعف ترمز کشته ميدهند و حتي کوچکترين اقدامي براي اصلاح ضعفها را نميپذيرند چه ضرورتي دارد که از ايرانيان عذرخواهي شود؟
ما که چيزي از حقوق مصرفکننده ايراني در بخش خودرو نديدهايم و ميترسيم با اينگونه برخوردهاي غلط اجنبيها! مردم ما هم بد عادت شوند و خداي ناکرده خواستهاي داشته باشند که حقوقشان رعايت شود.به صورت حتم هم 23 هزار کشته تصادفات جادهاي و نقش 30 درصدي خودرو در اين کشتهها هم که احتياجي به بررسي و تحليل وضعيت خودروهاي توليدي ندارد که بخواهيم کميتهاي برايش تشکيل دهيم، اصلا چه چيزي است؟! ما چرا بايد به خودمان بگيريم آقاي تويودا و امثالهم شکر خوردهاند، به ما چه!
آفرينش: تامين اجتماعي و قانون اساسي کشور«تامين اجتماعي و قانون اساسي کشور»عنوان سرمقالهي روزنامهي آفرينش است كه در آن ميخوانيد؛نگاه به تامين اجتماعي و رفاه حداقلي توده هاي مردم و شهروندان هرچند ممکن است ريشه در دوران گذشته داشته باشد، اما بيشترين توجه به آن در دوران مدرن رخ داده است اين نگاه با توجه به نظام هاي سياسي حاکم بر کشورها به صورت اقدامات و حمايت هاي گوناگوني نمود پيدا کرده است. به طور مثال در نظام هاي کمونيستي، سوسياليستي نگاه به عدالت و تامين رفاه همگاني با شيوه اي خاص مورد نظر بوده است.
همين رويکردها در نظام هاي ليبراليستي و سوسيال دموکراسي غربي و اروپايي هم به نوعي ديگر مورد توجه قرار گرفته است، به گونه اي که امروزه مي توان گفت که تمام ساختارهاي سياسي موجود درعالم کمابيش تامين حداقل هاي مورد نياز شهروندان و انواع بيمه هاي آنان مدنظر بوده است. در اين ميان در کشور ما نيز توجه به اين امر بدان اندازه از اهميت است که قانون اساسي کشور به طور مفصلي بدان تاکيد ورزيده است.
اصل 29 قانون اساسي بر تامين اجتماعي و وظايف دولت در قبال آن الزاماتي را بيان داشته است، الزاماتي که بي گمان دولت ها را به سمت گسترده کردن سطح تامين اجتماعي براي تمام شهروندان رهنمون مي کند. با اين حال نگاهي مقايسه اي به الزامات نظري قانون اساسي و شرايط واقعي جامعه درمي يابيم که در عمل تاکنون در مورد نظام جامع تامين اجتماعي، بيمه و بهداشت همگاني الزامات قانون اساسي به انجام نرسيده است هرچند در اين راستا طرح هايي داده شده و گزارش هايي مبني بر رسيدن به اهداف قانون اساسي به جامعه داده شده و حتي تاکيد شده است، اما آنچه واقعيت دارد عدم پوشش فراگير، ناهمگوني در تامين اجتماعي، تعدد سازمان هاي مسئول، ناکارآمدي سازمان هاي بيمه گر و ده ها مشکل ديگر از اين دست است.
آنچه جالب مي نمايد وجود حدود 90 ميليون دفترچه بهداشت و بيمه در دستان شهروندان 75 ميليوني کشور است با وجود اين آمار حدود 8 تا 10 ميليون نفر از شهروندان کشور فاقد هرگونه پوشش بيمه اي هستند که حکايت از بي تناسبي ارائه خدمات درماني و بيمه اي کشور و سياستگذاري هاي غلط در اين زمينه است.
با تاسيس وزارت رفاه در سال 1383 بسياري بر اين اميد بودند که چندپارگي ها و تعدد نهادهاي حمايتي و بيمه اي کشور همچون سازمان تامين اجتماعي، هلال احمر، کميته امداد، بنياد شهيد، صندوق بيمه روستائيان، سازمان بهزيستي و... در قالبي يکدست و بدون تشتت در گستره خدمات حمايتي و بيمه اي کشور به سوي نظام جامع تامين اجتماعي در کشور گام بردارند نظامي که هم اکنون در بسياري از کشورهاي جهان وجود داشته و اکثريت قريب به اتفاق شهروندان آن از خدمات آن بهره مي برند. اما اين آرزو جدا از آنکه رنگ واقعيت به خود نگرفت در پاره اي از مسائل به گسترده شدن چالش ها انجاميد.
اين امر در يک سال گذشته و با انتشار اخباري که حکايت از بدهي هاي گسترده سازمان تامين اجتماعي به عنوان يکي از مهمترين سازمان هاي سياستگذار نظام تامين اجتماعي داشت، نمود بيشتري يافت، به طوري که اخبار و گزارش هاي متفاوتي از بدهي ميلياردي سازمان تامين اجتماعي به بيمارستان ها و مراکز بهداشتي در رسانه ها مطرح شد.
گذشته از آن اکنون نيز خدمات تامين اجتماعي کشور با چالش ها و کمبودهاي اساسي روبروست، کمبودهايي که نگاه کارشناسان فقط از تعدد سازمان ها و مسئولان تصميم گير ناشي نمي شود بلکه سو»مديريت هاي کلان و جز» دامنگير آن شده است به طوري که اثرات اين نگاه هاي غيرکارشناسي امروزه در مشکلات نظام بهداشتي و درماني تامين اجتماعي بيش از هر زماني مشهودتر است.
مشکلاتي همانند تضاد رفتاري مقامات وزارت بهداشت با سازمان تامين اجتماعي، نبود حمايت هاي بيمه اي کامل از بيماران خاص، عدم پذيرش دفترچه هاي سازمان هاي بيمه اي در بسياري از مراکز درماني و... اين مشکلات در حالي است که دولت مي توانست در چند سال گذشته و با توجه به پشتوانه ذخاير ارزي قابل توجه از صادرات نفت به سوي اهداف جامع تامين اجتماعي مورد نظر قانون اساسي حرکت کند، امري که به نظر مي رسد با بي مهري گسترده اي از سوي دولت روبرو شده است و درکنار آن به افزايش مشکلات اين بخش نيز افزوده است.
تهران: خاستگاه انقلاب اسلامي و فرصتهاي آتي«خاستگاه انقلاب اسلامي و فرصتهاي آتي»عنوان سرمقالهي روزنامهي تهران امروز به قلم روح الله طباطبايي است كه در آن ميخوانيد؛انقلاب اسلامي نقطه عطف تاريخ معاصر ايران است كه روند تاريخي كشورمان را به قبل و بعد از خود تقسيم ميكند. انقلاب اسلامي عصاره همه جنبشها، انقلابها و مبارزات مردم ايران در دوره معاصر است كه به گونه پيچيدهاي همه مطالبات تاريخي جامعه را در خود متبلور كرده است.
سه شعار محوري انقلاب، استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي، هر آنچه را در مقاطع مختلف، جنبشهاي اجتماعي به صورت منفرد در پي آن بودند در خود جمع آورده و همه اين مطالبات را منسجم و كامل صورتبندي نموده است.
شعار استقلال تبلور خواست تاريخي ايرانيان براي قطع مطامع بيگانگان و رهايي از قيد سلطه استكبار بوده است. انقلاب اسلامي با اين شعار بر همه غارتها، منفعتجوييها، نفوذها و تحقيرهاي بيگانگان در كشورمان نقطه پايان گذاشت.
اما آزادي، رهايي از استبداد تاريخي و نهادينه شده حكام و شاهان زورگويي بوده كه شايد به اندازه دهها سال از جامعه خود عقب مانده بودند. جامعه خواهان آزادي در همه ابعاد آن بود ولي شاهان ميخواستند ذهنيات، خواستها و فهم غالبا معيوب يك فرد – شاه - را برجامعه حاكم سازند. جامعه در پي آزادي انتخاب، تعيين سرنوشت، تعيين زمامداران و آزادي انديشه بود تا هر چه بيشتر توانمنديهاي خود را شكوفا سازد؛ اما شاه و وابستگانش فكر ميكردند پيشرفت كشور در پيروي مطلق از خواست شاه است و او يك تنه قادر است تمدن بزرگ را براي كشورش به ارمغان آورد.
و جمهوري اسلامي، الگويي منحصر به فرد از زندگي سياسي بود كه ميبايست همه اين آرمانها و ايدههاي تاريخي را تحقق بخشد.
مردم ايران از يك طرف از جهات مختلف نميتوانستند به جايگاه كشورشان و موقعيت آن در سطح جهان رضايت دهند. آنها، بهعنوان ملتي پيشرو، خواهان جامعه و كشوري پيشرفته در همه ابعاد آن بودند و از سوي ديگر به عنوان كشوري مسلمان ميخواستند همه آمال و آرزوهايشان را با اسلام و در ذيل اسلام برآورده سازند؛ چه آن اسلامي كه حضرت امام(ره) به مردم معرفي ميكرد در بر دارنده همه مطالبات و خواستهاي تاريخي آن بود.
انقلاب اسلامي آغاز يك حركت بود براي تحقق همه آنچه ذكرش رفت و جمهوري اسلامي به عنوان نظامي تلقي ميشد كه متولي تحقق همه اين شعارها در عرصه عمل بود.
پس از انقلابي تاريخساز كه وصف آن گفته شد هر حركت، جنبش، گروه و فردي كه بخواهد در كشورمان برنامهاي را پيش برد، اگر نتواند نسبت درستي با اين انقلاب برقرار سازد يا بهگونهاي همراستا با شعارها و آرمانها و مطالبات آن نباشد محكوم به شكست است.
جامعه ديگر نميتواند وابستگي به كشوري بيگانه را بپذيرد. برقراري استبداد و تحديد آزاديها هم امكانپذير نيست. هيچ الگويي از نظام سياسي به غيراز جمهورياسلامي هم پاسخگوي آنچه در بطن جامعه وجود دارد نبوده و نخواهد بود.
ايجاد وابستگي به خارج در گونههاي مختلف آن يا باز كردن دريچهاي براي نفوذ آنها در مقدرات كشورمان، ايجاد استبداد يا كاستن از امكانات انتخاب مردم و حاكميت آنها بر سرنوشت خود يا تصوير نظامي غيراسلامي يا جمهوريت بدون اسلاميت يا حكومت اسلامي بدون جمهوريت، ارتجاعي است كه در نهايت سرنوشتي جز ناكامي نخواهد داشت؛ هر چند هزينههايي را براي كشورمان در پي آورد.
سيويكمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي و دهه مبارك فجر، فرصتي براي تعمق بيشتر در انقلاب اسلامي و آرمانها و ايدههاي امامخميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي از يك سو و سنجش عملكرد 31 ساله جمهوري اسلامي در جهت تحقق مطالبات تاريخي مردم و جامعه در انقلاب اسلامي از سوي ديگر است.
از سوي ديگر تحليل ما از شرايط ويژهاي كه كشورمان در آن قرار دارد اين است كه مباحث مربوط به اداره كشور به دلايلي كمتر مورد توجه قرار ميگيرد. اساسا در شرايطي كه بيثباتي بر كشور حاكم باشد و تنشها و مناقشات سياسي امور ديگر را به حاشيه براند، مباحث مربوط به مديريت كشور، مورد غفلت واقع ميشود.
آشكار است كه اين غفلتها چه تبعات منفي و ناخواستهاي براي كشور و مردم ميتواند در برداشته باشد. در عين حال نگاه نقادانه نميبايد مهمترين و ارزشمندترين بنمايه پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و نظام مقدس جمهوري اسلامي را كه همانا وحدت كلمه است، مخدوش سازد. به يمن همين وحدت كلمه بود كه انقلاب به رهبري زعيم عاليقدر جهان اسلام و بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني(ره) به پيروزي رسيد.
از بركات همين وحدت كلمه بود كه جهاد و دفاع مقدس در مدت هشت سال امكانپذير و توطئههاي پرشمار معاندان خنثي و دسيسههاي دشمنان نقش برآب گرديد. دورنماي جامعه ما، روز به روز اهميت نقش مديريت فعال و نقشآفرين را باز مينماياند. مديريتي كه نه تنها بتواند بر چالشها و تنشها فائق آيد، بلكه فعالانه بر نقشهاي اجتماعي افزوده و جايگاه جامعه ايراني را نيز فزوني بخشد. فرصتها و تهديدها وجود دارند، ميگويند مديريت موفق، مديريتي است كه بتواند تهديدها را به فرصت مبدل سازد، اين نكتهاي است درست اما مديريت فعال ميبايد فرصتساز نيز باشد، نه آن كه تنها به فرصتهاي موجود بسنده كند. بايد به استقبال آينده رفت، نسل جوان ايراني و انقلاب اسلامي، هر دو چون رودخانهاي خروشان راه به سوي آينده ميگشايند. زمينه فرصتسازيها از هماكنون ميبايد فراهم آيد.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر