صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۰۸۹۸۱۴
تاریخ انتشار: ۲۰:۴۰ - ۰۷ شهريور ۱۴۰۴ - 29 August 2025

قصه‌های نان و نمک (21)/ پنجاه هزار تومان؛ مرز غرور و احتیاج

مرد شبیه کارمندهای بازنشسته بود که از ماندن توی خانه خسته شده. علاوه بر غم نان که قلب و قامت مرد را با هم می‌شکند، یکی از دردهای بازنشستگی.....
عصر ایران ؛ احسان محمدی - مرد شبیه کارمندهای بازنشسته بود که از ماندن توی خانه خسته شده. علاوه بر غم نان که قلب و قامت مرد را با هم می‌شکند، یکی از دردهای بازنشستگی ماندن توی خانه است. مردی که سی‌سال از صبح تا شب بیرون از خانه بوده حالا باید بیکار توی خانه بماند و طبیعی است که تنش‌های داخلی شروع می‌شود، از دخالت در پخت و پز تا اینکه چرا بچه‌ها اینقدر سرشان توی گوشی است!
 
لاغر و قد بلند بود و یکی از این تابلوهای کوچک دستش بود که ماشین‌ها را برای پارک کردن جلوی رستوران‌ها راهنمایی می‌کند. داشتم از پارکینگ بیرون می‌آمدم، آمد جلو و دست فرمان داد. نیازی نداشتم ولی بهرحال این یکی از تکنیک‌های این حرفه است.
 
 تشکر کردم و داشبورد و همه جیب‌هایم را گشتم اما این روزها مگر کسی اسکناس دارد؟
 
گفت: - شماره کارت دارم!
 
بعد کارتش را از جیبش درآورد. گرفتم و برایش کارت به کارت کردم. تشکر کرد و گفت: 
 
- چقدر ریختی؟ گفتم: 50 تومن!
 
خوشحال شد. با هیجان گفت:
 
- دستت درد نکنه، خدا بهت عزت بده، خدا نگهدار خودت و خانواده‌ات باشه، خوش اومدی، خوش اومدی!
 
آدم این جور مواقع دو حس ناگهان یقه‌اش را می‌گیرد. یکی اینکه کاش کمی بیشتر کارت به کارت می‌کرد و بعد هم ناراحتی از اینکه چرا یک مرد با این سن و سال باید اینقدر خوشحال شود از عددی به این کوچکی؟ چرا سقف آرزوهای آدم‌ها اینقدر کوتاه شده؟ کاش زندگی این همه پر از احتیاج نبود ... 
و غذا در مسیر معده طعمش تلخ شد!

 

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200