صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۰۹۸۳۶۶
تاریخ انتشار: ۲۱:۴۴ - ۱۹ مهر ۱۴۰۴ - 11 October 2025
باب سوم حکایت یازدهم

با سعدی در گلستان : اگر گویی غمِ دل، با کسی گوی /که از رویَش به نقدْ آسوده گردی (+صدا)

کسی گفت: فلانْ نعمتی دارد بی‌قیاس، اگر بر حاجتِ تو واقف گردد، همانا که در قَضایِ آن توقّف روا ندارد.
این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر بشنوید

عصر ایران ــ درویشی را ضَرورتی پیش آمد.

کسی گفت: فلانْ نعمتی دارد بی‌قیاس، اگر بر حاجتِ تو واقف گردد، همانا که در قَضایِ آن توقّف روا ندارد.

گفت: من او را ندانم.

گفت: مَنَت رهبری کنم.

دستش گرفت تا به منزلِ آن شخص در‌آورد.

یکی را دید لب فرو‌هشته و تند نشسته.

برگشت و سخن نگفت.

کسی گفتش: چه کردی؟

گفت: عطایِ او را به لِقایِ او بخشیدم.

مَبَر حاجت به نزدیکِ تُرُش‌روی
که از خوی بدش فرسوده گردی

اگر گویی غمِ دل، با کسی گوی
که از رویَش به نقدْ آسوده گردی

 

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200