صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۱۲۵۸۸۱
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۱ - ۰۶ دی ۱۴۰۴ - 27 December 2025
باب سوم حکایت بیست و چهارم

با سعدی در گلستان : در آن دم که دشمن پیاپی رسید / کمانِ کیانی نشاید کشید (+صدا)

دست‌ و‌ پا‌بریده‌ای هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سُبْحٰان‌َالله! با هزار پایْ که داشت چون اجلش فرا‌ رسید از بی‌دست‌و‌پایی گریختن نتوانست.

این حکایت را این‌جا با خوانش مهرداد خدیر بشنوید

عصر ایران ــ‌ دست‌ و‌ پا‌بریده‌ای هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سُبْحٰان‌َالله! با هزار پایْ که داشت چون اجلش فرا‌ رسید از بی‌دست‌و‌پایی گریختن نتوانست.

چو آید ز پی دشمنِ جان‌ستان
ببندد اجل پایِ اسبِ دوان

در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمانِ کیانی نشاید کشید

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200