صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۲۳۲۰
تاریخ انتشار: ۲۳:۱۵ - ۰۷ شهريور ۱۳۸۵ - 29 August 2006

یک نفر این جا هست که سوالی دارد...

یک شعر خواندنی

    یک نفر این جا هست

 که سوالی دارد ...

چه کسی پاسخ گوست؟

چه کسی هست که روشن کند این ذهن مرا

 و بگوید که چرا؟

کوله پشتی هامان پر از حرف قشنگ

حرف ها رنگ به رنگ

و صد افسوس که هنگام عمل

مشت هامان خالی است

از همین روست که هنگام شعار

هرچه مشت است گره خورده و بسته ست

چشم ها هم خسته ست

چه کسی پاسخ گوست؟

ما چه کردیم به جز چند شعار و شب شعر؟

خوردن کیک و سن ایچ

یک تجمع سر پیچ

و تحصن و همایش

و آخر هم هیچ....

چشم وا کن و ببین !

دور فکر من و تو

حلقه های کپک است

دست هامان همگی بی نمک است .

همتی باید کرد

تا که آدم بشویم

دست برداریم ز شعر و زشعار

ز قیافه  ز  اِفه

همتی باید کرد

مطئن باش که حل می شود این معضل عدل

اگر آدم بشویم

مطمئن باش که آن پیرزن کور و فقیر

آن پسر بچه ی تنها و یتیم

فقر را می فهمند

عدل را می دانند

قصه ی ما را هم

از همین روست به ما می خندند

من و تو آمده ایم 

تا که انسان بشویم

تا که بگشاییم بند ها از پی هم

عدل یعنی ز تعلق   ز منیت همگی وا بشویم

عدل یعنی پر  پرواز  پرستو بشویم

عدل یعنی من و تو  ما بشویم

عدل یعنی که نقاب از رخ خود بر بکشیم

عدل یعنی که بخواهیم که آدم بشویم ...


ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200