۲۷ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۷ آذر ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۲۴۵۳۷
تاریخ انتشار: ۰۲:۰۴ - ۲۷-۰۹-۱۴۰۴
کد ۱۱۲۴۵۳۷
انتشار: ۰۲:۰۴ - ۲۷-۰۹-۱۴۰۴

قصه‌های نان و نمک(73)/ روایت یک جلسه که نیمه‌کاره تمام شد

قصه‌های نان و نمک(73)/ روایت یک جلسه که نیمه‌کاره تمام شد
برای جلسه با یک مدیر توی اتاقش نشسته‌ایم، حرف‌هایش را سر حوصله می‌زند. من و همکارم می‌شنویم و نکاتی را به عادت همیشه توی دفتری که همراهم است یادداشت می‌کنم، نوبت حرف زدن من که می‌شود...

عصر ایران ؛ احسان محمدی - برای جلسه با یک مدیر توی اتاقش نشسته‌ایم، حرف‌هایش را سر حوصله می‌زند. من و همکارم می‌شنویم و نکاتی را به عادت همیشه توی دفتری که همراهم است یادداشت می‌کنم، نوبت حرف زدن من که می‌شود آقای مدیر گوشی‌اش را برمی‌دارد، سرش را تکان می‌دهد یعنی دارم می‌شنوم و همزمان مسیر انگشتش را از آنطرف میز می‌بینم که صفحه گوشی را اسکرول می‌کند.

حرفم را ادامه نمی‌دهم، سکوت می‌کنم. هیچ چیزی اندازه سکوت در این جور مواقع قدرت ندارد. سرش را از گوشی برمی‌دارد. به حرفم ادامه می‌دهم، چند ثانیه گوش می‌دهد و باز همانطور که سرش را تکان می‌دهد می‌رود توی گوشی.

صحبتم را قطع می‌کنم.

- آقای دکتر شما ادامه بدید، من حواسم هست چی می‌فرمایید.

یک دقیقه گوش می‌دهد و بعد معلوم است دارد اینستاگرامش را چک می‌کند. به تجربه می‌فهمم از آن دسته مدیرانی است که فقط سخنان و نظرات خودش را «گُهربار» تصور می‌کند، حالا هم فکر می‌کند حرفش را زده و ضرورتی ندارد گوش بدهد

- عذر می‌خوام ولی من اصراری برای حضور در این جلسه نداشتم، شما دعوت کردید و اگر قرار بود فقط صحبت کنید همین موارد را پشت گوشی تلفن هم می‌توانستید بفرمایید و نیازی به جلسه حضوری آن هم توی این شهر پر ترافیک نبود. من نزدیک به یکساعت رانندگی کردم، همه برنامه‌های امروزم را تغییر دادم، 15 دقیقه دنبال جای پارک گشتم و تمام مدت به صحبت‌های شما گوش دادم و الان متقابلاً وظیفه شماست که گوش بدهید حتی اگر فکر می‌کنید همه چیز را می‌دانید. قرار بود این یک نشست مشورتی باشد.

گوشی توی دستش است، زُل زده به من و حرفی نمی‌زند. خیلی محترم تشکر می‌کنم، دفترم را برمی‌دارم و خداحافظ. همین!

ارسال به دوستان